#امام_حسین_علیه_السلام
#گودال
#عاشورا
#بحر_طویل
گرمْ ظهر است و هوا آتش و دشت آتش و خاک آتش و هر نیم نفس آتشِ خونبار در این بار
زمان وقت نماز است گه راز و نیاز است
امام آمدو هنگامه مهیا شدو صفها همه برپا شدو حضرت زِ نمازی به نماز دگری
با دل مشتاقتری
ایستادهاست خودش رو به خودش حضرت قبله که کنَد روی به کعبه
عرش مبهوت حضور شبه ظهورش همه نورش
جبرئیل آمده سجادهی او پهن کند و بوسه به خاک کف پایش بزند
منتظر بود جهان منتظر بود علیاکبر اذان گفت باز هم فاطمه ، جان گفت
ایستاده است حسین این طرف و دور تا دور سیاهی است تباهی است سپاهی است پُر از تیرو کماندار پُر از دشنهی خونبار پُر از نیزهی خونریز
ناجوانمردترین قوم
همه آماده پیکار
ستمکار نه رحمی نه نفهمی
چه بیعار همگی منتظر غفلت سردار
ایستادهاست حسین و سپری پیش رویش داشت سری پیش رویش داشت جگری پیش رویش داشت
سعید است سعید ابن عبدلله است خاک ثارالله است دیوانه
تا به لبهای حسینبنعلی واژهی تکبیر نشست
به روی سینهی سوزان سعید اولین تیر نشست
چشم را لیک نبست
سورهی حمد که آقا به لبش جاری شد دومین تیر دَمش کاری شد دومین تیر پَر خویش که چرخاند بر آن سینه نشست و جگر فاطمه سوزاند باز هم گفت سعید شُکرلله اباعبدالله
قل هو الله احد گفت حسین باز هم نام صمد گفت حسین ایستاده است سعید باز هم تیر زدند تیر سوم زد و بد خورد به تَن یاد میکرد زِ تابوت حسن یادش اُفتاد که اُفتاد نوک تیر به تن دوخت کفن
رفت آقا به رکوع با تمامیِ خشوع و در آن داغ شدید با همه صبر و خضوع ایستاده است سعید
خواند سبحان و سبحان و سبحان حسین کرد تکرار سعید
تیر چهارم زد و پهلوش درید اشک از گوشه چشمش که چکید زیر لب زمزمه کرد
یاد دیوار و در و فاطمه کرد لحظهای هم نشکست لحظهای هم نَخَمید
در سجود آقا گفت ربی الاعلی گفت
روی زانوست سعید
تیر پنجم زد و بر کتف نشست استخوانی که شکست زیر لب خواند دعا که خدا بود و خدا
رکعت بعدی شد
ششمین تیر درِ سینه او را وا کرد رد شد و تیزی خود را به قلبش جا کرد داغ را معنا کرد
در قنوت است حسین از خدا آکنده از علایق کنده باصدای حیدر آه مانند علی مثل آن روز که در اوج نبرد مثل آن روز که در وقت نماز تیر کندند زِ پای حیدر
تیرها سوی حسین اما نه، سپری هست عجب مردانه ایستاده است سعید
گفت من مات عَلی حب علی مات شهید
تا تشهد را خواند زیر لب خواند سعید به شهودش بردند تیر بعدی به گلو زد ملکوتش بردند تیر بعدی به رخش زد جبروتش بردند
همه جمعاً ملائک دورش
غرق حیرت جبریل مات حالات سعید است خلیل مست حالش عیسی محو رویش موسی همه جمعند ولی چشم سعید جز حسینش به خدا هیچ ندید ابن عبداللهی حال عبدالله و همهاش الله است همهاش گرم نگاه تیرِ بعدی آنگاه یا اباعبدالله
گاه گاهی نیزه میرسد هر لحظه
مثل یک کوه ستبر مثل یک صخرهی پُر صبر سعید گاه با بازویش گاه با سینهی خود گاه با حنجرهاش چه شگفت است خدا منظرهاش لشکری حیران است ابن سعد است که سرگردان است
بزنیدش که بیافتد از پا تیرها خورد به پا تیرها خورد بر آن گونه بگو تو همه جا
ایستاده است سعید لشکری در بُهت و
غرق حیرت همهی جانبازان مات این چهرهی پرپر شده تیراندازان
حضرت صوم و صلات تا که کشتی نجات تا که آیینه ذات السلامش را گفت به سلامش که رسید تیر آخر به گلوگاه سعید
خون اگر میجوشید سیزده تیر سراپاش برید
او ولیکن نبرید
جان به لبهاش سرانجام رسید
یاعلی از لبش آرام دمید
گفت جبریل هلا عاش سعید مات سعید
آه افتاد سرش روی دامان حسین خیره مانده است به او چشم گریان حسین
آخرین جملهی او
ای عزیزم
بی کسم بی چیزم
هیچ کاری که نکردم آقا کاش میشد که به دور تو بگردم آقا
عشق شد نوش سعید خون در آغوش سعید گفت در گوش سعید
بعد از این تا به ابد در بهشت ابدی نه به پشتم هستی نه کنارم هستی
همه جا پیش رویم خواهی ماند تا ابد روبرویم خواهی ماند
ولی افسوس هنوز
آرزویی به دلش داشت سعید
غصهای داشت مگو
هرقدر تیر که اینجاست
همه خرجش میشد کاش میخورد به او ولی افسوس به جا مانده هنوز تیر و سرنیزه و شمشیر و عصا و دشنه
یک طرف یک تشنه
بین آنها اما
آتشی در جگر قافله هست
چهار تا تیر سهشعبه است که با حرمله است
خوب شد رفت و ندید خوب شد عصر نبود وای از قلب حسین وای از حال رُباب آه از قحطی آب
اولی سهم علیاصغر شد از لبِ او میگفت
آه مُنوا میگفت
به همه رو زدم اما چه کنم خندیدند
در عوض حرمله هم
بچه را دوخت به دستان پدر سوخت چشمان پدر
بچهاش تیری خورد که سعید و که زهیر و که حبیب و وهب و عابس و حُر نیز نخورد
نه گلو ماند از او نه که رو ماند از او..
#حسن_لطفی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem