.
چند سالی میشود که رمان های داستایفسکی را می خوانم و پیشنهاد می کنم به دوستان و آشنایان که بخوانند در هر شرایطی و حال و احوال و فکری که هستند... و همیشه با این مسئله مواجه میشوم که به من میگویند: چرا بخوانیم؟ موضوعش چیست؟ چه چیزی در آن هست که پیشنهاد میکنی؟ و من همیشه در برابر این سوال شوکه میشوم و هول برم میدارد؛ که چه بگویم؟
خودم هم باورم نمیشود که من تا قبل از این سوال هزار جواب و حرف و توضیح و تفسیر و رحجان برای آن داشتهام و در دلم آماده بودم تا کسی از من بپرسد، در دم شروع کنم آنچه که با داستایفسکی از سرگذرانده بودم را بازگو کنم.
ولی آخر بگویم چه؟ چرا این رمان و این نویسنده را پیشنهاد دادهام و با اضطراب جواب هایی میدهم که تقریبا در تمام موارد با خود میگویم: نه، نشد. این هم دلیلش نبود. این هم حرفی نبود که بتواند کمکی به مخاطب بکند. هیچ دفاعی ندارم یعنی هیچ دفاعی نمیتوانم بکنم. فکر میکنم به کسی که این پیشنهاد را میکنم او هم از لابلای حرفهایم چیزی دستگیرش نمیشود.
به نظرم حال و روزم و حرارتی که از پی تلاشی که میکنم تا حرفی بزنم در درونم ایجاد میشود، مخاطب را به تصمیم میرساند و این همان چیزی است که در همه آثار داستایفسکی پیدا و پنهان است.
در عالم مناظری هست که همه دیده ایم... کوه، رود، دریا و درخت و جنگل و... همه اینها طبیعی هستند و جزء این عالم. ولی چه چیزی در آنها هست که هر بار ما را به تماشای آنها میکشاند؟ جز احساس رهایی و آزادی که انسان میتواند در انس با طبیعت تجربه کند؟
پرواز و رهایی و آزادی را باید تجربه کرد و در آن قرار گرفت تا بتوان طعم آن را چشید. شاید بتوانم بگویم عالم داستایفسکی عالم آزادی و رهایی است؛ در دنیایی که حتی تجربه و خیال انسانها نیز دست خوش وَهم شده است.
🔹 ادبیات، تجربه، آزادی
#درباره_نویسنده
#فئودور_داستایفسکی
#ادبیات_کلاسیک_جهان #ادبیات_روسیه
#گاهی_به_آسمان_نگاه_کن
@skybook