.
#معرفی_کتاب
وداع با اسلحه را اگر زندگینامهی ارنستهمینگوی ندانیم دست کم آئینهی بخشی از زندگی اوست.
او در جریان جنگ جهانی اول رانندهی آمبولانسی در ارتش ایتالیا بوده است.
فردریک هنری شخصیت اول و راوی این رمان نیز ستوانی است که در همان جنگ در تیم امداد ارتش ایتالیا خدمت می کند.
خلق یک رمان عاشقانه از یک جنگ بی رحمانه کار هنرمندانه ای است که همینگوی در این داستان به زیبایی از عهده ی آن بر آمده است.
عشق ناخواسته و دروغین فردریک و کاترینبارکلی پرستار جوان او در جریان جنگی خشن و بی روح جانی حقیقی میگیرد. این عشق فردریک را وادار به وداع با اسلحه و فرار از جنگ میکند. او به همراه معشوقهی زیبایش راهی سوئیس می شوند.
اما سوئیس آرام بیش از ایتالیای در جنگ بین آندو فاصله می اندازد...
شاید سوئیس نشانگر دنیای پس از جنگ است و همینگوی به دنبال ایجاد این سوال که "پس از جنگ چه؟"
📚...وداع با اسلحه...
🖊 ارنست همینگوی
#ادبیات_کلاسیک_جهان
@skybook
.
.
◾️وداع با اسلحه برنده جایزه ی نوبل در سال ۱۹۲۹ و در بین صد کتاب برتر تاریخ ادبیات به انتخاب انجمن کتاب نروژ قرار دارد.
◽️برخی منتقدان نگارش این رمان در تاریخ ادبیات را برابر کشف پیل در تاریخ علم دانسته اند.
#ادبیات_کلاسیک_جهان
@skybook
.
📚 قفسه ادبیات روسیه
داستایفسکی/ گوگول/ چخوف/ تولستوی
ناباکوف/ ماگدا سابو/ دانیل خارمس
پوشکین
و...
#ادبیات_روسیه #ادبیات_کلاسیک_جهان
@skybook
.
این اتفاق مسخره درست زمانی روی داد که تجدید حیات مام مهربان میهنمان با نیرویی مهارناپذیر آغاز شده بود، با شور و شوقی چنان معصومانه که آدمی را متأثر میساخت، و با تلاش تمامی فرزندان دلیرمان که با جوش و خروش در پی سرنوشتها و آرزوهای تازه گام بر میداشتند.
📚 یک اتفاق مسخره/ #فئودور_داستایفسکی
#نشر_ماهی
#ادبیات_کلاسیک_جهان
@skybook
.
#درباره_کتاب
یک اتفاق مسخره داستان خود ماست...
داستانی که راست یا دروغ آمده است تا به راستیهای زندگی فروغ ببخشد. تا در بزنگاههای تصمیم در زندگیهایمان روشنگر راه باشد.
این داستان ظاهرا دو سر دارد، در یک سر آن ایوان ایلیچ و در سر دیگر آن استپان نیکیفوروویچ قرار دارد و نام آن یک اتفاق مسخره است.
آدمها میتوانند خودشان خیال پرداز و ایده آل. نگر و حتی مضحک باشند ولی اتفاقات مسخره را رقم نزنند. این اتفاق از آن حیث مسخره است که ایوان ایلیچ دوست داشتنی و خیال پرداز ما هنوز نمیداند که اگر آدم خوبی است و بخصوص افکار خوب در سر دارد، باید به آینده خود هم فکر کند تا اگر خواست به آنها تحقق ببخشد و در راه دچار ناملایمات شد، خوبی یکسره از میان رخت برنبندد و بدی و بدبینی و بدکرداری یعنی پشت کردن به همه خوبیها جای آنرا نگیرد. اگر نه در آخر ناچار نادم و پریشان و ترسیده ادامه زندگی برایش همان سرنوشت استپان نیکیفوروویچ خواهد بود. کسی که در ابتدای داستان ظاهرا نقطه مقابل خود ایوان ایلیچ است. استپان نیکیفوروویچ آینه سرنوشت همان ایوان ایلیچ ماست و مگر نه اینکه ایوان ایلیچ در آخر همان سخنی که استپان در اول به او گفته بود را بر زیر لب تکرار میکند. آنگاه که نادم و مایوس در آینه خود را دید و نرسیده بر زیر لب گفت (تاب نیاوردم...)
عبارتی که در ابتدای داستان ماهم از شنیدنش رنجیدیدم و در آخر ما هم مثل شخصیت داستان پشیمان آنرا تصدیق کردیم.
راستی حالا ایوان ایلیچ ناچار است از همه آن ایدهها و فکرها انصراف دهد و او مانند استپان در شصت و پنج سالگی مرد عذبی خواهد بود تا تنها درون خانهاش بنشیند و سخت تنها و مقرراتی شود. یعنی درست همان اوصافی که ما را از استپان بیزار کرده بود. یعنی انصراف از همه شعارها و مضحک و مسخره خواندن همه آن خیالات. وضعیت ایوان ایلیچ به وضعیت خیلی از ماها بی شباهت نیست.
ما هم با فهم اینکه خیلی از اوصاف پسندیده را گرچه دوست داریم اما در عمل و در راه تحقق بخشیدن به آنها تاب نمیآوریم، از قدم گذاشتن در چنین راهی بکلی انصراف دادهایم. اما فهم اینکه بی طاقتیم با انصراف دادن یکی نیست. میتوانیم با محدودیتهایی که به خوبی از آن آگاه هستیم قدم در راه بگذاریم و اگرنه زندگی تنها و انضباطی زندگی نیست گذاشتن نقطه پایان زندگی است.
🔹 متن از شهابالدین کرمانی
📚 یک اتفاق مسخره/ #فئودور_داستایفسکی
#نشر_ماهی
#ادبیات_کلاسیک_جهان
@skybook
.
نفهمیدن، سخت تر از فهمیدن است...
ما همهاش حرف میزنیم، اما همین که نوبت عمل میرسد، همه چیز پوچ و توخالی از آب در میآید.
بسیاری از احساسات ما، وقتی به زبان عادی برگردانده میشوند، کاملاً نامعقول و غیرموجه به نظر میرسند.
📚یک اتفاق مسخره/ #فئودور_داستایفسکی
#نشر_ماهی
#ادبیات_کلاسیک_جهان
@skybook
.
پیدا بود که میخواهد داستانی تعریف کند. آدم هایی که در انزوا زندگی میکنند همیشه چیزی در قلب شان هست که میخواهند دربارهاش حرف بزنند و معمولا هم به حمامهای عمومی و رستورانهای شهر میروند تا دل شان را خالی کنند و چیزهای جالبی نیز برای آدم هایی که در حمام میبینند یا برای پیشخدمتها تعریف میکنند و به اصطلاح سفره دلشان را میگشایند. آسمان خاکستری و درختان باران خورده از پنجره دیده می شد، در چنین هوایی نمیتوانستند جایی بروند و کاری نداشتند انجام بدهند جز اینکه داستان بگویند و به آن گوش بدهند.
📚 بهترین داستانهای کوتاه #آنتون_چخوف
گزیده، ترجمه و با مقدمه #احمد_گلشیری
#نشر_نگاه
#ادبیات_کلاسیک_جهان #ادبیات_روسیه
#چاپ_قبل
قیمت۹۵.۰۰۰ تومان
@skybook
.
📚 سیدارتها/ #هرمان_هسه
ترجمه: #سروش_حبیبی
#نشر_ماهی
برای معرفی این کتاب و در کل آثار هرمان هسه ترجیح دادیم تا آشنایی مختصری از خود نویسنده پیدا کنیم. البته بخشهای انتخاب شده کامل نیست و میتوانید به طور مفصل مقدمهای که مترجم بزرگ آن نوشته را بخوانید.
#ادبیات_کلاسیک_جهان #ادبیات_آلمان
@skybook
.
به دیدن این دردانهیِ حکمت جویِ زودآموزِ مشتاق، گل شادی در دل پدرش میشکفت. پدر میدید که فرزندش فرزانهای بزرگ و دینیاری ارجمند و میان بِرَهمَنان شهریاری بزرگ خواهد شد.
مادر به دیدن او و به دیدن خرامیدن و نشست و برخاستش، به دیدن سیدارتها که نیرومند بود و آب اندام و بر ساقهای کشیده راه میرفت و خاضعانه به او درود میگفت، سینهی خود را از شهد مهر مشحون مییافت...
عشق در چشمهی دل نورسیدهی دختران برهمنزاده میجوشید، هر بار که سیدارتها را میدیدند که با پیشانی تابناک و نگاه شاهوار و سرین باریک خود در کوچههای شهر میخرامد.
#بریده_کتاب (۱)
📚 سیدارتها/ #هرمان_هسه
ترجمه: #سروش_حبیبی
#نشر_ماهی
#ادبیات_کلاسیک_جهان #ادبیات_آلمان
@skybook
.
اما بیش از همه کس گویندا او را دوست میداشت که رفیقش بود و او نیز برهمن زاده. او چشمان سیدارتها را دوست میداشت و صدای دلنشینش را و رفتار چون آبش را و وقار و کمال حركاتش را. او هر آنچه را سیدارتها میکرد یا میگفت دلنشین مییافت، اما بیش از همه هوش تیز و اندیشههای بلند و گدازان او را ستایش میکرد و ارادهی استوار آتشين و رسالت والایش را. میدانست که دوستش برهمنی همچون دیگر برهمنان نخواهد شد، نثار کنندهی تن پرور قربانی و فروشندهى آزمند اوراد افسونی، یا سخن پردازی خودبین و تهی مغز یا موبدی شریر و مزوّر، و نیز نه ساده لوحی نیک پندار میان خیل بزرگِ دینیاران. نه، خود گویندا نیز سر آن نداشت که چنین باشد، برهمنی گمنام همچون هزارها برهمن دیگر. و اگر سیدارتها زمانی ایزدی میشد و در زمرهی تابندگان در می آمد، او میخواست در پیاش روان باشد، رفیق و مرید و خدمتگزار و جلودارش باشد و سایه وار همراهش.
بدین سان، سیدارتها را همه دوست میداشتند. در جان همه شادی می آفرید و در دلها نشاط میانگیخت.
#بریده_کتاب (۲)
📚 سیدراتها/ #هرمان_هسه
ترجمه: #سروش_حبیبی
#نشر_ماهی
#ادبیات_کلاسیک_جهان #ادبیات_آلمان
@skybook
.
چند سالی میشود که رمان های داستایفسکی را می خوانم و پیشنهاد می کنم به دوستان و آشنایان که بخوانند در هر شرایطی و حال و احوال و فکری که هستند... و همیشه با این مسئله مواجه میشوم که به من میگویند: چرا بخوانیم؟ موضوعش چیست؟ چه چیزی در آن هست که پیشنهاد میکنی؟ و من همیشه در برابر این سوال شوکه میشوم و هول برم میدارد؛ که چه بگویم؟
خودم هم باورم نمیشود که من تا قبل از این سوال هزار جواب و حرف و توضیح و تفسیر و رحجان برای آن داشتهام و در دلم آماده بودم تا کسی از من بپرسد، در دم شروع کنم آنچه که با داستایفسکی از سرگذرانده بودم را بازگو کنم.
ولی آخر بگویم چه؟ چرا این رمان و این نویسنده را پیشنهاد دادهام و با اضطراب جواب هایی میدهم که تقریبا در تمام موارد با خود میگویم: نه، نشد. این هم دلیلش نبود. این هم حرفی نبود که بتواند کمکی به مخاطب بکند. هیچ دفاعی ندارم یعنی هیچ دفاعی نمیتوانم بکنم. فکر میکنم به کسی که این پیشنهاد را میکنم او هم از لابلای حرفهایم چیزی دستگیرش نمیشود.
به نظرم حال و روزم و حرارتی که از پی تلاشی که میکنم تا حرفی بزنم در درونم ایجاد میشود، مخاطب را به تصمیم میرساند و این همان چیزی است که در همه آثار داستایفسکی پیدا و پنهان است.
در عالم مناظری هست که همه دیده ایم... کوه، رود، دریا و درخت و جنگل و... همه اینها طبیعی هستند و جزء این عالم. ولی چه چیزی در آنها هست که هر بار ما را به تماشای آنها میکشاند؟ جز احساس رهایی و آزادی که انسان میتواند در انس با طبیعت تجربه کند؟
پرواز و رهایی و آزادی را باید تجربه کرد و در آن قرار گرفت تا بتوان طعم آن را چشید. شاید بتوانم بگویم عالم داستایفسکی عالم آزادی و رهایی است؛ در دنیایی که حتی تجربه و خیال انسانها نیز دست خوش وَهم شده است.
🔹 ادبیات، تجربه، آزادی
#درباره_نویسنده
#فئودور_داستایفسکی
#ادبیات_کلاسیک_جهان #ادبیات_روسیه
#گاهی_به_آسمان_نگاه_کن
@skybook
.
آنچه میبینیم مردی است که از گوشهی چشمش نگاهمان میکند، همچنان که سخن میگوید از حضورمان بسیار آگاه است و بسیار دلواپس تأثیری است که سخنانش بر جای میگذارد. در حقیقت و به واقع ما او را نمیبینیم، فقط صدایش را میشنویم، آن هم نه از میان چیزی به محترمی پنجره، بلکه از لای شکافی در تختههای کف زمین. از میان همین شکاف جهان را خطاب میکند؛ خودش نیز عمری را صرف گوش دادن به آن کرده است. هر آنچه را که بتوان دربارهاش و به ویژه بر ضدش گفت خودش از پیش میداند؛ به قول ضدونقیض نماییهای مرسومش، همهی اینها را یا از دور شنیده یا پیش بینی کرده و یا از خودش در آورده.
📚 یادداشتهای زیر زمینی #فئودور_داستایفسکی
ترجمه علی مصفا #نشر_چشمه
#ادبیات_کلاسیک_جهان #ادبیات_روسیه
@skybook
.
نه، نه فقط بدجنس، که هرگز نتوانستم چیز دیگری نیز باشم؛ نه بدجنس و نه خوب، نه موجودی رذل و نه انسانی شریف، نه قهرمان و نه حشره.
و حالا این گوشه افتادهام، سرگرم گذراندن باقی عمر، به ریش خودم میخندم با این دل داری یکسر بیهوده و بدخواهانه که، آدم باهوش امکان ندارد به شکلی جدی تبدیل به چیزی شود و فقط احمقها چیزی خواهند شد. بله آقا، انسان باهوش قرن نوزدهم، به ضرورت اخلاقی، باید از بُن موجودی بیشخصیت باشد و انسانی که شخصیتی دارد و چهرهای فعال است، باید از اساس موجودی محدود باشد. این باور چهل سالهی من است. حالا چهل سالهام و چهل سال عمری است تمام؛
▪️بریده کتاب
📚 یادداشتهای زیر زمینی #فئودور_داستایفسکی
ترجمه علی مصفا #نشر_چشمه
#ادبیات_کلاسیک_جهان #ادبیات_روسیه
@skybook
.
حالا دوست دارم برایتان بگویم، آقایان محترم، چه مشتاق شنیدن باشید چه نباشید، که چرا هرگز نتوانستم حتی حشرهای باشم. با صداقت خواهم گفت که به دفعات میخواستم حشرهای بشوم. ولی حتی سزاوار آن هم شناخته نشدم.
قسم میخورم آقایان، که آگاهی بیش از حد نوعی بیماری است؛ بیماریای واقعی و تمام عیار. برای احتیاجات روزمره، آگاهی معمولی انسانی هم بیش از حد کفایت است؛ یعنی نصف با یک چهارم سهمی که نصیب آدم تکامل یافتهی قرن نگون بخت نوزدهم ما میشود که تازه از بخت بد ساکن پترزبورگ هم باشد؛ انتزاعی ترین و دستوری ترین شهر سراسر دنیا (شهرها ممکن است دستوری یا غیردستوری باشند.) برای نمونه، میزانی از آگاهیای که مردمان به اصطلاح نابغه و چهرههای فعال با آن زندگی میکنند کافی است.
شرط میبندم فکر میکنید اینها را از روی تکبر مینویسم تا، به قیمت قربانی کردن چهره های فعال، باهوش به نظر برسم.
▪️بریده کتاب (۲)
📚 یادداشتهای زیر زمینی #فئودور_داستایفسکی
ترجمه علی مصفا #نشر_چشمه
#ادبیات_کلاسیک_جهان #ادبیات_روسیه
@skybook
.
کارم به جایی رسید که وقتی شبهای نکبت پترزبورگ به کنج خلوت خودم بر میگشتم نوعی لذت پنهان، پست و غیر طبیعی احساس میکردم، با آگاهی تمام از این که همان روز یک بار دیگر رذالتی از من سر زده است که به هیچ روی پس گرفتنی نیست. در خفا و از درون، دندانهایی را به جانم فرو میکردم و آنقدر فشار میدادم و فشار میدادم و شیرهاش را میمکیدم تا بالاخره تلخی آن تبدیل به شیرینی شرم آور و نفرین شدهای میشد و دست آخر لذتی قطعی و حقیقی. بله، لذت، لذت پای این حرفم میایستم.
دلیل به حرف آمدنم این است که مدام میخواستهام بفهمم و مطمئن شوم که آیا دیگران هم چنین لذتهایی را تجربه میکنند؟ برایتان توضیح خواهم داد: سرچشمهی این لذت وقوفی است بیش از حد آشکار به حقارت خویشتن، احساس آن که به ته خط رسیدهای و اوضاعت، هر چند بد، طور دیگری نمیتواند باشد، که هیچ مفری برایت مهیا نیست، که هرگز به انسانی دیگر تغییر نخواهی یافت، که حتی اگر وقت و ایمان کافی برایت باقی بود تا خودت را به چیز متفاوتی بدل کنی، باز هم به احتمالی میل به تغییر نمیداشتی، و حتی اگر چنین میلی میداشتی، باز هم کاری نمیکردی زیرا در واقع شاید چیزی وجود نداشته باشد که بخواهی به آن بدل شوی. بالاخره و مهمتر از همه، وقوع تمام اینها مطابق است با قوانین عادی و اساسی آگاهی حاد و لختیای که یک راست از این قوانین بر آمده است و به تبع آن نه تنها هیچ کاری نداری که برای تغییر خود بتوانی انجام دهی، بلکه اصلا هیچ کاری نداری که انجام دهی. پس در نتیجهی همین آگاهی حاد است که مثلا معلوم میشود: خیلی خوب، تو رذلی انگار شخص رذل را دلگرم میکنیم تا احساس کند به واقع رذل است. اما دیگر کافی است... آه، همه را گفتم، و چه چیز را توضیح دادم؟... چه طور می توان این لذت را توضیح داد؟ اما خودم توضیحش میدهم! تا آخرش خواهم رفت. برای همین قلم به دست گرفتم...
▪️بریده کتاب (۳)
📚 یادداشتهای زیر زمینی #فئودور_داستایفسکی
ترجمه علی مصفا #نشر_چشمه
#ادبیات_کلاسیک_جهان #ادبیات_روسیه
@skybook
.
قبلا از این مضحک به نظر برسم آنقدر ناراحت میشدم که وحشتناک بود. ناراحتیام از این نبود که مضحک به نظر برسم ناراحتیام از این بود که مبادا واقعاً مضحک باشم. من همیشه ظاهر مضحکی داشتم. به نظرم از اول زندگیام این طور بودم لااقل مطمئنم که از هفت سالگی به بعد این را میدانستم. بعد رفتم مدرسه، بعدش هم دانشگاه و... چــه فایده؟... هرچه بیشتر یاد میگرفتم بیشتر میفهمیدم که مضحکم. سالها جان کندنم در دانشگاه در نهایت خلاصه میشد به اینکه همهاش غرق درس و مشقم بشوم تا فقط و فقط بفهمم و به من اثبات بشود که واقعاً آدم مضحکیام. همین طور بقیهی عمرم، عین دورهی تحصیل. سـال بـه سال، آگاهیام به اینکه واقعاً مضحکم تقویت میشد و بیشتر در ذهنم مینشست. همیشه همه به من میخندیدند ولی هیچکدامشان نمیدانست یا به فکرش نمیرسید که اگر فقط یک نفر توی دنیا باشد که بهتر از هر کس دیگری بداند آدم مضحکی است، آن یک نفر خود منم. و این مسئله... منظورم ندانستن آنهاست... برای من عین زهر هلاهل بود...
📚 رویای آدم مضحک
#فئودور_داستایفسکی
#نشر_ماهی
#ادبیات_کلاسیک_جهان #ادبیات_روسیه
@skybook
.
📚 جنایت و مکافات ترجمه: #آتش_برآب
#نشر_علمی_فرهنگی/ دوجلدی ۱۶۵۰ صفحه
#فئودور_داستایفسکی
چاپ جدید: ۴۷۵.۰۰۰ تومان
قیمت موجود: ۴۰۰.۰۰۰ تومان
#ادبیات_کلاسیک_جهان
@skybook
.
📚 بوطیقای داستایفسکی/ زیبایی شناسی آثار داستایفسکی
#میخائیل_باختین
#نوای_مکتوب/ قیمت: ۱۳۵.۰۰۰ تومان
#ادبیات_کلاسیک_جهان
@skybook
.
#چاپ_قبل
📚 آنا کارینینا
#لف_تالستوی
ترجمه: #حمیدرضا_آتش_برآب
#نشر_علمی_فرهنگی
قیمت جدید: ۹۷۹.۰۰۰ تومان
قیمت چاپ قبل: ۷۰۰.۰۰۰ تومان
#ادبیات_روسیه #ادبیات_کلاسیک_جهان
@skybook
.
خواننده مهربانم، اگر این کلام مترجم را اغراق آمیز یافتی، راهی پیدا کن و مرا ببخش، اما با تو صمیمانه بگویم: پس از مدتها تأمل و تحقیق بر رمان آنا کارینینا به گمانم که هر تفسیر و تحلیل و مقدمه و یادداشتی تنها از ارزش این آفریده خواهد کاست. چراکه به باور قلبی من شما اکنون نه تنها کهکشان بی بدیل ادبیات روسی که بزرگترین رمان جهان را پیش رو دارید. درست خواندید!
▫️#حمیدرضا_آتش_برآب
▪️تهران آبان ۱۳۹۸ شمسی - نوامبر ۲۰۱۹ میلادی
#ادبیات_روسیه #ادبیات_کلاسیک_جهان
@skybook