#پارت_38
#مُهَنّا
بهار: سلام صبح بخیر
فاطمه: سلام، صبح تو هم بخیر
بهار: امروز من تا ساعت ۲کلاس دارم، تو چطور؟
فاطمه: امروز استاد قراره ما رو ببر بیمارستان، نمیدونم چقدر طول بکشه. چطور مگه؟
بهار: بخاطر نهار میگم، اینجوری باید از سلف نهار بگیریم.
فاطمه: نه نمیخواد، من الان ساعت اول کلاس ندارم، میرم نهار آماده میکنم، قیمه تخم مرغ بار بزارم میخوری؟
بهار: آره دستت درد نکنه. اما اینجوری خیلی اذیت میشی آبجی.
فاطمه: چه اذیتی؟ مگه تو خونه کم از این کارا میکردیم؟ تازه تو که میدونی غذای دانشگاه به من نمیسازه، ناچارا باید غذا بپزیم، اینجوری برا هردوتامون بهتره.
بهار: واااای فاطمه داره دیرم میشه، فعلا خداحافظ
فاطمه: خدا به همراهت عزیزم.
تو اتاق تنها بودم، برنج رو دَم ندادم، گذاشتم توی یه پارچه و پیچوندم و خورشت رو هم کنارش گذاشتم.
به بهار اساماس دادم که نهار آمادههست، کنار تخت قابلمهها رو گذاشتم.
همراه یکی از همکلاسیهام اسنپ گرفتیم و رفتیم بیمارستان.
رویا: فاطمه امروز جلسه چهارم کلاس هست، چرا استاد گفت بریم بیمارستان؟
فاطمه: گفت میخواد یه چیزایی رو بهمون نشون بده، مثل وسایلی که باهاشون سر و کار داریم و اینجور چیزا.
رویا: آها، راستش فاطمه من پشیمونم چرا اومدم این رشته، دلش رو ندارم ببینم کسی درد میکشه.
فاطمه: همه ما دوست نداریم ببینیم کسی درد میکشه ولی خب نباید این باعث بشه ما قید زندگی کردن و کار کردن رو بزنیم.
رویا: فاطمه یه چیزی بگم ناراحتی نمیشی؟
فاطمه: نه، واسه چی ناراحت بشم!؟
رویا: فاطمه تیپت....یعنی ببین مشکلی نداره ولی...چیزه تیپت به این رشته نمیخوره.
از حرفش خندم گرفت، یاد دوران دبیرستان افتادم، دقیقا دخترا همین حرف رو بهم میزدن، به قول خودشون سیسیت
برا تجربی نیست.
رویا: وااای فاطمه ببخشید ناراحتت کردم
فاطمه: اگه ناراحت شده بودم نمیخندیدم، تازه تو اولین نفری نیستی که این حرف رو بهم میزنه.
اما رویا یه چیزی بهت میگم به عنوان یه دوست؛ الان درسته پزشکها مخصوصا زنهاشون نه مردها، فکر میکنن پزشکی مساوی با یه تیپی که الان تو داری میگی، اما واقعا اینطوری نیست مگه نمیشه پزشک بود و باحجاب هم بود؟
رویا: چرا میشه، ولی این تیپ تو آدم رو یاد حوزه علمیه میندازه.
فاطمه: آدما وقتی تیپ میزنن باید طوری باشن که دیگران وقتی اونا رو میبینن یاد خدا بیفتند نه چیز دیگه.
رسیدیم، بریم تا تاخیر نخوردیم.
خدا رو شکر سر وقت رسیدیم، استاد همراه ما رسید.
بعد از حضور و غیاب ما رو برد بالای سر خانمی که تازه بستری شده و بچه اولش رو تو راه داشت.
کمی اونطرفتر صدای جیغ یه خانم به گوش میرسید.
استاد: تو رشته ما هم رأفت باید داشته باشی هم دلی نیمهسنگ.
باید طوری با مادر رفتار کنید که انگار دارید همزمان باهاش درد میکشید، در عین حال باید کمکش کنید بتونه به دردش غلبه کنه و زایمان راحتی داشته باشه. از همین الان بگم اگر فکر میکنید نمیتونید اینطوری باشید بهتره انصراف بدید.
رویا حسابی مردد شد، بنده خدا وقتی صدای جیغ زنه رو شنید اشکاش جاری شد.
هدف استادمون از این کار این بود که ما فضای کارمون رو بشناسیم و بدونیم با چطور آدمهایی سروکار داریم و لازمه کار ما چیه؟
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~