بعد از اون ایلیا حتی به هویت خودش شک کرد که آیا واقعا اسمش از اول ایلیا بوده یا نه؟ حسابی بهم ریخته بود، حسرت می‌خورد که بخشی از عمرش رو مسیحی بوده و از اصل خودش دور بوده. فاطمه: ایلیا جان تو که تقصیری نداری، این اتفاق ناخواسته بوده. ایلیا: من اگر از اول می‌د‌ونستم مسلمونم برا خیلی از کارهای زندگیم مجبور نمی‌شدم دست به هر کاری بزنم، خدمت به الکس نامرد آدم کش نمی‌کردم، تو مجالس لهو و لعب کلیسا به اسم عبادت شرکت نمی‌کردم، فاطمه اینا داره اعصابم رو بهم می‌ریزه. فاطمه: حالا که مسلمون شدی، به اصلت برگشتی، تازه از کجا معلوم اگر از اول مسلمون بودی قدر اسلام رو اندازه الان که داری درک می‌کنی درک می‌کردی؟ چشم ایلیا به موبایل بود تا باز هم از رفیقش خبری بشه. ایلیا یک ماهی رو صبر کرد، از رفیقش خبری نشد، احتمال داد که برگشته ایران برای تحصیل، دوباره ساک و چمدون بست و راهی قم شد تا خبری از دوستش بگیره. ایلیا: فاطمه جون ببخشید که تو این شرایط تنهات می‌ذارم، به محض اینکه خبری از محمود بگیرم بر‌می‌گردم. فاطمه: مراقب خودت باش عزیزم. ایلیا اما از قم هم دست خالی برگشت، ظاهرا دوستش برنگشته بود هنوز. حال و روز ایلیا حسابی بهم ریخت. ایلیا: من میرم آمریکا. فاطمه: اونجا برا چی؟ ایلیا: می‌خوام برم سراغ مادر‌خونده‌ام، اون هم باید چیزی بدونه، من باید بدونم کی بودم. فاطمه: ایلیا تو روخدا دیگه پی قضیه رو نگیر، همین که فهمیدی خانوادت مسلمون بودن شهید شدن و الان هم خودت مسلمونی کافیه، می‌خوای به چی برسی؟ ایلیا: می‌خوام انتقام خانواده‌ام رو از الکس بگیرم، حالا که فهمیدم نمیذارم قصر در بره. فاطمه: می‌خوای خودتو به کشتن بدی؟ به فکر خودت نیستی به فکر من و این دوتا بچه باش، دوست داری اینا هم مثل تو بدون حضور پدر بزرگ بشن؟ ایلیا: می‌گی چیکار کنم؟ فاطمه: خودت رو کنترل کن،یکم بیشتر صبر کن شاید خبری از دوستت هم بشه. به هر ترفندی بود خشم ایلیا رو کنترل کردم و از رفتنش جلوگیری کردم. ✍ف.پورعباس 🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~