#پارت_9
#آبرو
نازنین با اکراه بعد از امتحانات ترم اول مدرسه وارد حوزه شد.
از اون طرف محمدحسین شرایط جهشی خوندن دروس دبیرستان رو برای نازنین فراهم میکرد.
از جهتی که نمرات نازنین تو درسها خیلی بالا و عالی بود، نامه زدن که از نازنین یه تست هوش هم بده.
محمدحسین: این تست رو اگر قبول بشی همین امسال میتونی تو تابستون امتحان پایه یازدهم رو هم بدی، تو یکسال دوتا پایه رو میگذرونی، برا سال بعد پایه دوازدهم رو میخونی، اما سال دیگه باید حضوری همه کلاسها رو شرکت کنی.
نازنینزهرا: یعنی سال دیگه نیاز نیست برم حوزه؟
محمدحسین: نه، مجدد باید مرخصی بگیری، چون سال بعد کنکور هم داری.
نازنین زهرا با شوق و ذوق پرید بغل برادرش و محکم صورتش رو بوسید.
نازنینزهرا: داداش خیلی خوشحالم، قول میدم این یک ترم رو دوام بیارم تا سال دیگه برم دبیرستان.
محمدحسین: ممنون عزیزم که این سختیها رو داری تحمل میکنی، اما یه چیزی ازت میخوام.
نازنینزهرا: چی داداش؟
محمد حسین: دیگه از کسی دوا دارو نگیر، برای هر مشکلی که داشتی؛ اگر خدایی نکرده تو این چند ماه تو خوابگاه مریض شدی بهم زنگ بزن خودم رو میرسونم پیشت.
نازنینزهرا: خیالت راحت داداش من دیگه اون کار بد رو نمیکنم.
محمدحسین خواهرش رو شخصا برای تست هوش همراهی کرد و برد پیش مشاوران و پزشکان متبحری که معرفی کرده بودند.
محمدحسین: چطور بود؟
نازنینزهرا: سوالهای ریاضی و انیشتینی میپرسیدن، الگوهای متفاوت رو میگذاشتن جلوم تا حل کنم.
محمدحسین: نتیجهاش؟
نازنینزهرا: گفتن چند روز دیگه با تو تماس میگیرن و اطلاع میدن نتیجه رو.
محمدحسین: خوبه، منتظرم؛ البته مطمئنم قبولی.
فردا راهی میشیم برا شهرستان، تو میری حوزه و من هم میرم پایگاه.
نازنینزهرا: داداش من اصلا از اون فضا خوشم نمیاد،نمیشه نرم اونجا؟
محمدحسین: واقعا منم دوست ندارم تو خلاف میلت بری اونجا، فقط سه ماه حفظ ظاهر کن، بهمن که میری، اسفند رو فقط ۲۰ روزش کلاس، بقیهاش تعطیله و عید نوروز، از اون ور هم فقط یک هفته فروردین میری و اردیبهشت و کامل میری تقریبا بعدشم دو هفته امتحانات.
نازنینزهرا: الان اینا که گفتی کم بود؟
محمدحسین: نبود!؟
نازنینزهرا: ظاهرا تو حرف زدن چیزی نیست، ولی تقریبا ۷۰ روز.
محمدحسین: ۷۰ روز خیلیه!؟
نازنینزهرا: نهههه، اصلا، ۷۰ روز دیگه، چیزی نیست که.
هردوتاشون باهم زدن زیر خنده و به مسیرشون ادامه دادن.
محمدحسین: میخوای بریم کافه؟
نازنینزهرا: کافه!؟ این لوس بازیا برا دختراس، بستنی صورتی و با اون .... اوووف دادااااش.
محمدحسین: من آخرش نفهمیدم این روحیه پسرونه و مردونه تو از کجا نشأت گرفته.
نازنینزهرا: فکر کنم خدا میخواسته منو پسر بیافرینه، همه چی هم فراهم بوده که یهو این وسط اشتباهی رخ داده، من با ظاهر دختر و روحیه پسرونه فرستاد تو دنیا.
محمدحسین: از دست تو دختر.
نازنینزهرا: داداش موتور سواری بهم یاد میدی؟
محمدحسین: یا خداااا، درسته روحیهات پسرونهاست به شدت ولی حداقل بخاطر این ظاهری که داره حفظ کن شرایط رو.
تنها چیزی که محمدحسین نمیتونست تغییر بده این روحیه تند پسرونه خواهرش بود.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~