🇱🇧بھ ۅقت ࢪمان ؏اشقانھ🇵🇸
#پارت_24 #آبرو مرضیه: نازنین‌زهرا خانم نمیان؟ محمد‌حسین باز هم پیش دستی کرد و گفت: من میرم صداش ب
بعد از پنج روز کار تبلیغی برای محمد‌علی و قاسم و تفریح نسبتا آزاد برای نازنین و زهره و مرضیه وقتش بود که برگردن و فعالیت‌های جدید رو تو شهرکرد از سر بگیرن و نازنین هم برای امتحانات حوزه و امتحان دهم و یازدهم آماده بشه. محمد‌حسین: تا می‌تونی لذت ببر از این بازی‌ها و فیلم دیدن‌ها، ریه‌هات رو پر کن از هوای سفر، قراره حسابی بشینی بخونی و بترکونی ان شاالله. نازنین‌زهرا: چشم داداش. تو مسیر لیست ۴۰ آهنگ گوشی نازنین هرکدام بیش از ۲۰ بار پلی شدند، گاه در خواب و گاه بیداری، همچون دستگاه هولتر مانتورینگ که به بیماران وصل باشه، سیم‌های هندزفری نازنین آویزون بود. صدای خواننده‌های مختلف برای نازنین از صدای پدر و مادرش آرامش بخش‌تر بود. تمام مسیر برگشت را مثل مسیر رفت در سکوت به‌سر برد و تماشای خطوط جاده‌ها. بعد از ساعت‌ها حبس در ماشین و بالا پایین شدن در چاله چوله‌های جاده‌ها در آخرین مقصدشان برای استراحت ایستادن. مرضیه: نازنین‌زهرا جون چقدر کم حرف. زهره: همیشه اینطوریه. مرضیه: معلومه از اون بچه‌زرنگ‌هاست که کسی رو تحویل نمی‌گیره. زهره چادرش رو روی دهنش گذاشت خنده ریزی کرد. مرضیه: کی شیرینی عروسی آقا محمد‌حسین می‌خوریم؟ زهره: دعا کنید مرضیه جون، اونا جوابشون مثبته، آخر این هفته قراره دوباره بریم، محمد‌حسین میگه من همه حرف‌هام رو نزدم، باید این بار همه چی رو بهش بگم، تا ببینیم چطور میشه. مرضیه: ان شاالله خیره، این خیلی خوبه چندین جلسه می‌گذارید، بزارید دو نفر قشنگ هم دیگه رو بشناسن، از تفکرات همدیگه آشنا بشن. زهره: والا زمان ما که این چیزا نبود، یک بار می‌اومدن خواستگاری یا جواب بله بود یا خیر، این همه جلسه ومشاوره و این دنگ و فنگا نبود. مرضیه: خب زمان ما فرق داشت شرایط، تفکرات مثل الان نبود. زهره: الان با این همه برو و بیا آمار طلاق‌ها بالاست، سازگاری اومده پایین، اونوقت من نمیدونم این جلسات مشاوره و جلسات مکرر برای چیه؟ مرضیه: خیلی سخته فهمیدن دنیای جوون‌های امروز برای ما. ابراهیم: چه زود سفرمون تموم شد، چقدر دلم می‌خواست منم مثل پدرم بتونم کار تبلیغی بکنم. محمد‌حسین: دیر نیست آقا ابراهیم، چرا عجله داری؟ اون روز هم میرسه ان شاالله. ابراهیم: ولی خداییش به تو ، تو این سفر بیشتر خوش گذشت. من تنها بودم ولی تو کسی مثل خواهرت رو داشتی. محمد‌حسین: ان شاالله دفعه بعد با خانمت بری سفر ماه عسلتون این مسیر باشه. ابراهیم: یه سوال بپرسم؟ ناراحت نمی‌شی؟ محمد‌حسین: بپرس، چرا باید ناراحت بشم!؟ ابراهیم: مادرم گفتن که با خواهرتون در مورد ازدواج صحبت کرده ایشون گفته قصد ازدواج نداره، اون از من خوشش نمیاد درسته؟ محمد‌حسین: چطوری به این نتیجه رسیدی؟ ابراهیم: خب، تو سفر هم خیلی مادرم رو تحویل نگرفتن، کلا رفتارهاشون مثل کسی نبود که می‌خواد خودش رو به خانواده مقابل ثابت کنه. آقا محمد‌حسین به منظور نگیرید، باور کنید اصلش اینه می‌خواستم بدونم ایشون از من خوششون میاد یانه، حداقل اینطوری می‌فهمم چیکار باید بکنم. محمد‌حسین دست‌های بسته شده به همش رو باز کرد و انداخت گردن ابراهیم و با لبخند گفت: نازنین هنوز بچه‌است، هنوز دلش می‌خواد بچگی کنه، همش ۱۵ سالش، اون به هیچ خواستگاری جواب نمیده، هیچ ربطی به این نداره که از تو خوشش میاد یا نه، فقط اون اینجوری نیست الان به ازدواج فکر کنه. ابراهیم: درسته، خیلی ممنون که ناراحت نشدی و جوابم رو دادی. محمدحسین: من خیلی خوشحال میشم وقتی کسی اینطور با من راحت باشه. ابراهیم: مثل بعضی داداشا نیستی که سر خواهرشون تا چیزی میشه میگن اسم خواهرم به زبونت نیار. محمد‌حسین: به موقعش سرش غیرتی هم میشم. ✍ف.پورعباس 🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~