حامدی: سلام علیکم آقای معالی محمد‌حسین: سلام، می‌بخشید که وقتتون رو گرفتم و تا اینجا کشوندم. حامدی: خواهش می‌کنم، من وظیفه خودم میدونم به نازنین جون کمک کنم، البته قبلا سابقه نداشته همچین کاری کنم، اما نازنین بنظرم یه چیز دیگه‌است، تا حالا دختری به رکی و صداقت و شجاعت اون ندیدم. محمد‌حسین: خیلی ممنون نظر لطفتونه. حامدی: چه کمکی از دستم برمیاد؟ محمد‌حسین: از جهتی که دلسوزی شما برا نازنین دیدم با خودم گفتم از شما کمک بگیرم، در حسن نیتتون شک ندارم. حامدی: اختیار دارید، مشکلی برا نازنین به وجود آمده؟ محمد‌حسین: نه، من پاسدارم، باید برم پادگان، نمی‌تونم مرتب بهش سر بزنم، از جهتی یه اختلاف نظرهایی بین پدر و مادرم و نظر نازنین وجود داره، یعنی اونا نمی‌تونن با روحیه نازنین کنار بیان، همون طور که شما متوجه شدید اون علاقه‌ای به درس و فضای حوزه نداره، الان هم داره برای دوتا امتحان سخت اماده میشه، امتحان پایه دهم رشته ریاضی و یازدهم، می‌خوام شما کمکش کنید، بخاطر بعضی رفتارهای اشتباه اون از وجود خودش راضی نیست، یعنی نمی‌خواد قبول کنه که دختره، از لذت‌های فضای دخترانه خیلی فاصله داره، هر وقت می‌خواست یکم دخترونه رفتار کنه بعضیا زدن تو ذوقش، خیلی چیزا بهش تحمیل شده، مثل پوشش و حجاب. من می‌خوام اون قبول کنه که دختره و از دختر بودنش لذت ببره، ناز کنه، دلبری کنه البته به روش درست و حلالش، اما حقیقتش با این فاصله‌ای که بینمون ایجاد شده نمی‌تونم، بعد هم ممکنه ازدواج کنم و این فاصله بیشتر میشه، این وسط نازنین بیشترین ضربه رو می‌خوره. حامدی: متوجه شدم، چقدر شرایط این دختر از چیزی که فکر می‌کردم سخت‌‌تره، کار سختیه نفوذ و دوست شدن با نازنین همش سعی بر فاصله گرفتن از جمع داره، اما نشدنی نیست. محمد‌حسین: من برای شروع یه چیزی براش گرفتم، یه ربات دخترونه صورتی و شال قرمز رنگ با گل سر، روز دختر نزدیکه فکر کردم این می‌تونه شروع خوبی باشه. حامدی: خیلی هم عالی، شروع خیلی خوبیه. محمد‌حسین: پس من همه چی رو به شما میسپارم، من خیالم راحت باشه استاد؟ حامدی: خیالتون راحت، از دختر نداشته خودم هم بیشتر براش وقت می‌گذارم، فقط یه اجازه‌ای رو از شما می‌خوام. محمد‌حسین: چی!؟ حامدی: من با همسرم فرزندی نداریم، همسرم کلا در ماه ۵ روز خونه هست، اجازه بدید نازنین رو از خوابگاه ببرم، اون اونجا ضربه می‌بینه، کنارم باشه شاید بهتر باشه. محمد‌حسین: دستتون درد نکنه ولی ... حامدی: نگران نباشید، من حواسم بهش خواهد بود، منم از تنهایی درمیام. محمد‌حسین: خب این چیزیه که خودش هم باید قبول کنه، از جهتی ممکنه پدر و مادرم، یعنی مطمئنم اونا قبول نمی‌کنن. حامدی: شما اجازه رو بدید، من حلش می‌کنم، یطوری که خانواده هم راضی بشن. برا آخر هفته‌ها نازنین خوابگاه نمونه و بیاد پیش من، چطوره؟ محمد‌حسین: هر طور صلاح میدونید من اجازه نامه رو به عنوان برادرش میدم خدمت شما. حامدی: خیلی هم عالی. محمد‌حسین: فقط آموزش و خوابگاه گیر نمیدن باید امضای پدر و مادر باشه و رضایت اونا؟ حامدی: من حلش می‌کنم. ✍ف.پورعباس 🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~