نازنین بعد از ورود به اتاق اولین کاری کرد هدیه‌هایی که دریافت کرده بود رو از کیف دستی بیرون کشید، نگاهی به شال و‌کتونی و گیر‌سرها انداخت، یه دلش می‌گفت مثل بقیه دخترها باش و با اینا خودت رو بساز، یه دلش هم می‌گفت تو باید مثل پسرها باشی، پسرها این جینگولک‌ها رو نمی‌گذارن، به هر حال هدایا باعث خوشحالی نازنین شده بود، روی تخت دراز کشید، پتوی نرمی که بوی نو میداد، روی خودش کشید و به خواب رفت. بعد از سه ساعت خواب با صدای آلارام گوشی از خواب بیدار شد، هوا هنوز تاریک بود، اذان صبح نشده بود. آرام در اتاق رو باز کرد، صدای لولای در گوشش رو خراشید، با نور موبایلش راهش رو پیدا کرد و سمت سرویس رفت. آبی به سر و صورتش زد، به اتاق برگشت، کتاب‌هاش رو از کیف بیرون کشید و شروع کرد به نمونه سوال حل کردن. کمتر از دوماه تا امتحانات پایان ترم مانده بود. تمام تلاشش رو می‌کرد تا سربلند از این امتحانات خارج بشه. ✍ف.پورعباس 🚫کپی وانتشار به هر شکل و صورتی ممنوع ~~~~✍️🧠✍️~~~~ @taravosh1 ~~~~✍️🧠✍️~~~~