#پارت_39
#آبرو
محمدحسین: سلام خانم حامدی.
حامدی: سلام، خوب هستین آقایمعالی؟ نازنین دیروز تماس گرفته بود با شما ظاهرا جوابش ندادید.
محمدحسین: راستش پیام نازنین خوندم دیشب، من به دلایلی نتونستم جواب تماس بدم.
حامدی: آزمونهای پایان ترم نازنین چی میشه؟ میاید دنبالش، من هماهنگ کردم آزمون میانترمش رو داد تا سه هفته بتونه امتحاناتش رو بده، بعد آماده امتحانات پایان ترم حوزه بشه.
محمدحسین: راستش تماس گرفتم اینو با شما در میون بزارم که...
لطفا به نازنین چیزی نگید، من نمیتونم بیام دنبالش، الان نمیتونم بگم چی شده، فقط یه زحمت برا شما دارم.
حامدی: ان شاالله خیره آقای معالی. در خدمتم.
محمدحسین: یه شماره کارت بهم بدید من مبلغی واریز کنم، برا نازنین بلیط بگیرید که بیاد شهرستان، آزمونهاش رو بده بعد خودم دوباره بعد سه هفته میارمش.
حامدی: مشکلی نیست، فقط اگر نازنین پرسید چرا داداشم نیومده چی بهش بگم؟
محمدحسین: من باهاش صحبت میکنم، حضوری ببینمتون همه چی رو برا نازنین و شما توضیح میدم.
حامدی: ان شاالله، خدا رو شکر که حالتون خوبه، من نگران شدم، چون نازنین یه مقدار بیقراری کرد.
محمدحسین: ممنونم که حواستون به خواهرم هست، امیدوارم بتونم جبران کنم.
حامدی: پس من برا فردا برا نازنین بلیط میگیرم، راهیش میکنم.
محمدحسین: خدا خیرتون بده ممنونم.
نازنینزهرا: سلام مامان
زهره: خوبی، چه خبر؟
نازنینزهرا: امتحانات میان ترمم تموم شده، منتظرم داداش بیاد دنبالم امتحان مدرسه رو بدم.
زهره: از داداشت خبر داری؟
نازنینزهرا: تماسهام رو جواب نداد، ولی تو پیام برام نوشت به موقع باهام تماس میگیره.
زهره: چرا جواب تماس ما رو نمیده؟
نازنینزهرا: نمیدونم.
زهره: پس فعلا، راستی کارنامهات رو دیدم، خواستم بگم آفرین، بالاخره عاقل شدی و آبروی من و پدرت رو خریدی.
نازنین پشت تلفن پوفی کرد و تشکر کرد.
تماس قطع شد، مجدد با محمدحسین تماس گرفت، ولی بازهم جوابی نگرفت.
حامدی: نازنینجان بیداری؟
نازنینزهرا: بله، بیدارم.
حامدی: میشه یه لحظه بیاید عزیزم.
نازنینزهرا: بفرمایید.
حامدی: برا فردا بعد از ظهر برات بلیط قطار گرفتم.
نازنینزهرا: قرار بود داداش بیاد دنبالم.
حامدی: داداشت باهات صحبت میکنه به موقع، الان باید تنها بری شهرستان، سه هفته پیش پدر و مادرت هم باش، امتحاناتت رو با آرامش بده و برگرد اینجا.
نازنینزهرا: داداشم طوری شده؟
حامدی: نه، اتفاقا تماس گرفت با من گفت حالش خوبه، جواب پیامت رو داده ظاهرا.
نازنینزهرا: آره ولی چیزی در مورد اینکه نمیاد دنبالم نگفت.
حامدی: خواسته نگران نشی، قرار شد بعد امتحانات خودش تو رو برگردونه.
نازنین وسایلش رو آماده کرد، تنها امیدش تو خونه داداشش بود که الان پادگانه، باید سعی میکرد، خودش رو تو خونه بدون محمدحسین وفق بده و با پدر و مادرش در نیوفته.
بعد از یک ماه برگشت به آغوش خانواده، خانوادهای که با نازنین مثل غریبهها برخورد میشد، رفتارها سرد و خشک.
✍ف.پورعباس
🚫کپی و انتشار به هر شکل و صورتی ممنوع
~~~~✍️🧠✍️~~~~
@taravosh1
~~~~✍️🧠✍️~~~~