🌹بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌹
#داستان_های_بحارالانوار 🔶🔸🌺
#فصل_یازدهم
#بخش_صد_و_نود_دوم
هنگا می که
#حسن علیه السلام به
#دنیا آمد...◾️🔹
اسماء بنت عمیس میگوید:
وقتی ولادت حسن و حسین من قابله حضرت فاطمه علیهاالسلام بودم، وقتی که حسن به دنیا آمد، پیامبر صلی الله علیه و آله تشریف آورد و فرمود:
اسماء پسرم را نزد من بیاور!
من حسن علیه السلام را در میان پارچه زرد رنگی پیچیدم و نزد آن حضرت بردم، رسول خدا صلی الله علیه و آله آن پارچه زرد رنگ را به دور انداخت و فرمود:
اسماء! مگر من به شما نگفتم که نوزاد را به پارچه زرد نپیچید!
من همان لحظه حسن علیه السلام را در میان پارچه سفیدی پیچیدم و خدمت پیغمبر صلی الله علیه و آله بردم. پیامبر صلی الله علیه و آله در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفت.
سپس به علی علیه السلام فرمود:
نام پسرم را چه گذاشته ای؟
علی علیه السلام عرض کرد:
یا رسول الله! من در نامگذاری او از شما سبقت نمی گیرم.
رسول خدا علیه السلام فرمود:
من نیز در نامگذاری او از پروردگارم پیشی نمی گیرم. هماندم جبرئیل نازل شد و گفت:
یا محمد! خداوند به تو سلام میرساند و میفرماید:
چون علی برای تو مانند هارون است برای موسی، ولی بعد از تو پیامبر نخواهد بود. بنابراین پسرت را با پسر هارون همنام کن!
رسول خدا علیه السلام فرمود: نام پسر هارون چه بود؟
جبرئیل گفت: نام او شبر بود.
پیامبر فرمود:
زبان من عربی است.
جبرئیل: نام او را حسن بگذار!
لذا پیامبر صلی الله علیه و آله او را حسن نامید.
روز هفتم تولد حسن علیه السلام پیامبر صلی الله علیه و آله دو قوچ ابلق (سیاه و سفید) عقیقه (قربانی) کرد، یک ران آن را با یک دینار طلا به قابله داد، و موی سر حسن را تراشید و به وزن آن صدقه داد و سپس سر نوزاد را با حلوق [۱] خوشبو نمود، آنگاه به اسماء فرمود: مالیدن خون از کارهای مردمان جاهلیت است. (در جاهلیت بر سر نوزاد اندکی خون میمالیدند). [۲]
زندان
#مؤمن و بهشت
#کافر ◾️🔸
روزی حسن مجتبی علیه السلام پس از شستشو، لباسهای نو و پاکیزه ای پوشید و عطر زد. در کمال عظمت و وقار از منزل خارج شد. به طوری که سیمای جذابش هر بیننده را به خود متوجه میساخت، در حالی که گروهی از یاران و غلامان آن حضرت در اطرافش بودند. از کوچههای مدینه میگذشت، ناگاه با پیرمرد یهودی که فقر او را از پای در آورده و پوست به استخوانش چسبیده، تابش خورشید چهره اش را سوزانده بود. مشک آبی به دوش داشت و ناتوانی اجازه راه رفتن به او نمی داد، فقر و نیازمندی شربت مرگ را در گامش گوارا نموده بود، حالش هر بیننده را دگرگون میساخت، حضرت را در آن جلال و جمال که دید گفت:
خواهش میکنم لحظه ای بایست و سخنم را بشنو!
امام علیه السلام ایستاد.
یهودی: یابن رسول الله! انصاف بده!
امام: در چه چیز؟
یهود: جدت رسول خدا میفرماید:
دنیا زندان مؤمن و بهشت کافر است. [۱]
اکنون میبینم که دنیا برای شما که در ناز و نعمت به سر میبری، بهشت است و برای من که در عذاب و شکنجه زندگی میکنم، جهنم است.
و حال آن که تو مؤمن و من کافر هستم.
امام فرمود:
ای پیرمرد! اگر پرده از مقابل چشمانت برداشته شود و ببینی خداوند در بهشت چه نعمتهایی برای من و برای همه مؤمنان آفریده، میفهمی که دنیا با این همه خوشی و آسایش برای من زندان است، و نیز اگر ببینی خداوند چه عذاب و شکنجههایی برای تو و برای تمام کافران مهیّا کرده، تصدیق میکنی که دنیا با این همه فقر و پریشانی برایت بهشت وسیع است. [۲] پس این است معنای سخن پیامبر صلی الله علیه و آله که فرمود:
دنیا زندان مؤمن و بهشت کافر است.
#گریه امام
#حسن علیه السلام در هنگام
#مرگ ◾️🔹
هنگامی که وفات امام حسن علیه السلام فرا رسید، دیدند گریه میکند. گفتند: یابن رسول الله! گریه میکنی؟ با اینکه فرزند پیامبر خدا هستی و آن حضرت در شأن مقام تو سخن بسیار فرموده است، و بیست و پنج بار پیاده از مدینه تا مکه به زیارت خانه خدا رفته ای و سه مرتبه مال خود را در راه خدا بین فقرا تقسیم نموده ای، حتی کفشهای خود را به مستمندان داده ای در عین حال گریه میکنی. (تو باید خوشحال باشی که با آن همه مقام از دنیا میروی. )
فرمود: (انما ابکی لخصلتین: لهول المطلع و فراق الاحبه)
من برای دو موضوع؛ از ترس مطلع و جدایی از دوستان، گریه میکنم. علامه مجلسی (رحمة الله علیه) میفرماید:
منظور حضرت از هول مطلع، گرفتاریهای گوناگون پس از مرگ و ایستادن انسان، روز قیامت، در پیشگاه عدل الهی است. [۱]
آری سزاوار است ما نیز چنین باشیم.
----------
📚منابع:
[۱]: ۳۸. بوی خوش قرمز یا زرد رنگ که از زعفران و غیره میگیرند.
[۲]: ۳۹. ب: ج ۴۳، ص ۲۳۸.
[۱]: ۴۰. الدنیا سجن المؤمن و جنة الکافر.
[۲]: ۴۱. ب: ج ۴۳، ص ۳۴۶.
[۱]: ۴۲. ب: ج ۴۴، ص ۱۶۰.
💫
@ya_amiralmomenin110 💫