من بعد از شهادت یدالله خیلی گریه می کردم و می گفتم: یدالله مادر من برای تو خیلی آرزوها داشتم، می خواستم از سربازی برگشتی و بنایی خانه ات تمام شد تو را در لباس دامادی ببینم. اما آرزویش بر دلم ماند. تا اینکه یک شب خواب یدالله را دیدم؛ یدالله جلوی درب منزل ایستاده بود و دستهایش به چهارچوب درب منزل بود و مرا صدا زد و گفت: مامان ! گفتم: جان دلم، گفت: بیا ؛ رفتم جلوی درب منزل که یدالله گفت: مامان چرا اینقدر گریه می کنی و می گویی آرزو داشتم تو را در لباس دامادی ببینم؛ مامان نگاه کن ببین من دوتا زن دارم؛ بعد دیدم دوتا زن محجبه که با چادر مشکی بودند و حتی نقاب بر صورت داشتند دو طرف درب منزل ایستاده اند. یدالله گفت: مامان ببین این دوتا زن مال من هستند و این ها از حوریان بهشتی هستند و مال من هستند. در عالم خواب دامادمان هم در اتاق منزل نشسته بود به یدالله گفتم: مامان احمد را صدا بزنم بیاید این دو حوریه بهشتی ات را ببیند؟ گفت: نه؛ نه ! احمد را نگو بیاید ایشان نامحرم است. نگو بیاید. که بعد از آن از خواب بیدار شدم. کانال حفظ آثار شهدای دستجرد https://eitaa.com/Yad_shohada1398