#سرگذشت_پاییز
#به_جرم_دختر_بودن
#هشتاد_هشت
اسم من پاییزه…..الان که دارم سرگذشتمو تعریف میکنم وارد ۲۸سالگی شدم……….
محمد اومد و با دیدنش یاد مامان و روزهای سخت فوتش افتادم،…اگه قبلا تصویری با محمد حرف نزده بودم امکان نداشت بشناسمش….قد بلند و هیکل ورزیده و ورزشیش یه هیبت خاصی بهش داده بود….درسته که ۱۸سالش بود ولی مثل یه جوون ۲۵ساله بنظر میرسید….
چه حس خوبی بود….چقدر قشنگه که کسی رو داشته باشی که با دیدنش دنیارو بهت هدیه بدند…اون شب بخاطر محمد با بابا هم تصویری صحبت کردم و تقریبا کینه ام از بین رفت….بابا میگفت:هر بار که میخواستم بیام برای دیدنت رویا یا مریض میشد یا حالت تهوع داشت یا بادار که البته بعدا سقط میشد….حرفی نزدم چون میدونستم این حرفهای رویا بهانه ایی بیش نبوده…..همون لحظه رویا اومد پشت گوشی و با توهین به من گفت:راحت شدی محمد رو از ما جدا کردی؟؟؟با این حرفش بحثمون شد و حتی به روح مامان خدابیامرزم هم فحش داد و من هم هر چی که لایقش بود بارش کردم و تلفن رو قطع کردم….
ادامه در پارت بعدی 👇
🖌
#کانال-زندگی_زیباست♡
💫
@zendgizibaabo💫