اسم من پاییزه…..الان که دارم سرگذشتمو تعریف میکنم وارد ۲۸سالگی شدم………. گفتم:محمد راست میگه….نظر ما مهم نیست و بابا عاشق کسی شده که همسن دخترشه….یه مکث کوتاهی کردم و ادامه دادم:مامانی…!!!…من تصور میکنم رویا قبلا ازدواج هم نکرده و فقط برای پول بابا قبولش کرده و ادای عاشقها رو درمیاره…..مامانی سرشو انداخت پایین و گفت:باید یه قرار با رویا بدون حضور بابات بزارم و باهاش حرف بزنم تا ببینم چه جور دختریه..،،.دو روز گذشت و مامانی اومد خونمون….اون روز فاطمه خانم هم بود و داشت خونه رو نظافت میکرد…..با دیدن مامانی کلی خوشحال شدم و پریدم بغلش…..مامانی کلی قربون صدقه ام رفت و گفت:دیروز رفتم پیش رویا…..گفتم:خب خب…چی شد؟؟؟مامانی گفت:بنظرم دختر خوبی میومد….قبلا هم ازدواج کرده اما بخاطر اعتیاد و قمار همسرش جدا شده…..حرف پول رو وسط کشیدم که رویا گفت حاضره با مهریه ی یک سکه هم زن بابات بشه……….حتی گفت که بچه ها هم مثل خواهر و برادرای خودم هستند……. ادامه در پارت بعدی 👇 🖌-زندگی_زیباست♡ 💫@zendgizibaabo💫