#روز_نگاشت - 1402
جمعه – 1402/5/20 – 24 محرم (1) 1445
• دیشب در مجلس روضه ای که به احترام ایام شهادت حضرت امام حسین علیه السلام تشکیل شده بود زیارت عاشورا ی صد لعن و صد سلام خواندند؛ به درگاه الهی عرضه داشتم که این زیارت عاشورا را از طرف مرحوم پدرم و مرحوم .... قرائت می کنم. بعد از روضه هم خیلی یاد پدرم بودم؛ به خانه که رسیدیم تصویرشان را نگاه کردم و بعد از سلام گفتم: «پدر! امشب با ما نیامده بودید روضه!» و هنگام خواب گفتم: «امشب یک سری به من بزنید، دلم برایتان تنگ شده!» ...
• قبل از سحر خواب دیدم آقای سیدمحمدکاظم کظیمی (پسر عموی مرحوم پدرم) که سال گذشته به رحمت خدا رفتند آمده اند تهران؛ ایشان ساکن مشهد بودند و گاهی – خصوصاً در ایام قبل تر- به تهران می آمدند و بعضی اوقات میهمان ما بودند. در خواب آمدند نزد من و خواستند که ایشان را به دیدار پدر ببرم. آمدیم سمت خانه ولی وقتی رسیدم که پدر حمام بودند.
• ایشان نشستند وسط هال تا پدر بیایند. من بین آشپزخانه و حال در رفت و آمد و آوردن پذیرایی بودم که گاهی خاطرات دو عزیز را از دوران قدیم می شنیدم. نفهمیدم که هر دو از دنیا رفته اند اما هر دو شاد از دیدار هم به یاد ایام قبل سخن می گفتند.
• از خواب که بیدار شدم حدود یک ساعت به اذان صبح مانده بود. اول از خوابم گیج بودم اما کم کم مطالبی به ذهنم رسید:
• الف: این که از طرف مرحوم پدرم زیارت عاشورا خواندم به نوعی موجب طهارت بیشتر ایشان در عالم برزخ است.
• ب: شاید این دیدار بر اساس روایت دیدار مؤمنین با هم در عالم برزخ و گفتگوی پیرامون احوال گذشته و دنیایشان بوده باشد.
• ج: از آن جا که مرحوم حاج کاظم آقا کمتر از یک سال است که از دنیا رفته اند و مدفون مشهد هستند، بعد از مدتی که برای حساب و کتاب های نشئه ی بعد معطل بوده اند حالا اذن پیدا کرده اند تا به دیدار اقوام و دوستانی بروند که پیش از ایشان از دنیا رفته اند.
• نمی دانم بگویم یا نه ولی در یک چشم فرو رفتن، خواب دیگری هم دیدم! با پدر و خانواده مشهد مقدس بودیم. من از محل اسکانمان که نزدیک فلکه ی آب (در خیابان امام رضا علیه السلام) بود، تا نزدیکی رواق مطهر را با گریه ی شدید و گاهی صورت بر خاک کشیده می رفتم. اصلا بالا و حتی گنبد مطهر را نگاه نمی کردم. پدر و مادرم قبل از من حرم بودند و گویی من مسؤولیتی داشتم که مانده بودم و حالا می رفتم برای زیارت وداع. خیلی حال منقلبی داشتم و به حضرت ثامن الحجج التماس می کردم و ضجّه می زدم. گویی به حالتی افتادم که در آستانه ی مرگ بودم. فهمیدم که مرا در تختی آوردند جلوی همان مکان اسکان. دیدم دوست عزیزم حاج آقا محمدرضا قاسمی با پسرشان در آن سوی خیابان ایستاده اند و برای آرامش دل آن ها که در اطراف من ایستاده اند می گویند: «نگران نباشید؛ من صحبت کرده ام (با متصدیان حرم) و قرار شده زیر یکی از گلکاری های درون صحن (منظور قسمتی که تعداد گلدان در کنار هم قرار داده ان) یک قبری برای او درنظر بگیرند؛ خیلی نزدیک مرقد مطهر حضرت است!» ... و در این زمان درحالی که من خیرخواهی های آقای قاسمی را در نزد خود می ستودم احساس کردم که صحنه عوض شد و من در زیر گلدان های به هم فشرده ی صحن به قعر قبرم فرو می روم.
https://t.me/S_M_Kheradmand
#روز_نگاشت - 1382
* چهارشنبه - 138۲٫۱٫6 – 22 محرم الحرام (1) 1424
صبح بعد از صبحانه کمی خوابیدم. عصر رفتیم به سوی حرم مطهر حضرت رضا علیه السلام و تا حدود ساعت 18:۳۰ حرم بودیم. زیارت جامعه و زیارت وداع. امام رضاجان! ممنونم از مهمان نوازی تان.
نمیدانستیم اما ظاهراً خانواده همسرم از صبح به بهانههای مختلفی منتظر ما بودهاند و عصر که رفتیم همه معترض!
شرمنده شدم! همه از چشم من دیدند! حقیقت آن است که نمیدانستم آن ها منتظرند! آن هم به این شکل! حاج آقا عبدالله مهدیان یک دو جلدی کتاب بهشت خانواده و دو بسته زعفران و نبات با نفری ۱۰۰۰ تومان عیدی دادند! حاجیه خانم خلج هم دو جلد کتاب و نفری ۳۰ هزار تومان عیدی؛ دستشان درد نکند. مادر زن و پدرزن هم که داماد را خجالت زده کردند؛ خداوند توفیقشان دهد. ساعت 20 حرکت قطار به سمت تهران.
* پنجشنبه - 138۲٫۱٫7 – 23 محرم الحرام (1) 1424
تا حدود ۱۲ شب در قطار! ۲۸ ساعت! خسته ی خسته ی خسته! در قطار فرصتی شد که با همسرم راجع به مسائل روزهای خواستگاری صحبت کنیم که نکات بسیار جالبی رد و بدل شد.
آقا هادی زرین و حاج محسن زرین آمدند راه آهن برای رساندن ما به خانه.
* جمعه - 138۲٫۱٫8 – 24 محرم الحرام (1) 1424
صبح دعای عهد و تا حدود ظهر استراحت. امروز ماشین رختشویی بیشتر از همه خسته شد. شب، منزل مامان جون (مادر بزرگم) مهمان بودیم. بنده و عروس جدید خانواده (همسرم) هر کدام یک ربع سکه عیدی گرفتیم از مامان جون. شب حدود ساعت 22:۳۰ مادر و پدر و برادران همسرم از مشهد به تهران رسیدند. این هفته جلسه ی اعتقادی با همسرم حدود یک ساعت و ۳۰ دقیقه زمان برد و الحمدلله دعای عهدمان ترک نشد.
* شنبه - 138۲٫۱٫9 – 25 محرم الحرام (1) 1424
صبح به علت سنگینی حالم دیرتر برخاستم و پادگان (سربازی) نرفتم اما رفتم به دو ثبت احوال جهت گرفتن استعلام نظام وظیفه، که الحمدلله انجام شد. ظهر خانواده ی آقا مصطفی و آقا مرتضی خردمند مهمان منزل ما بودند. امروز سالگرد مادربزرگم (مادر پدرم) است رحمها الله تعالی.
شب مهمان حاج آقای خلج به کباب سیخ شده و به لطف پدر زن و مادر زن گوسفندی کشته شد به نیت سلامتی امام زمان علیه السلام، الحمدلله. یابن الحسن روحی فداک! دریافت یک دستپارچه کت شلوار و یک قواره چادر برای دخترشان، عیدی از خانواده همسر.
* یکشنبه - 138۲٫۱٫10 – 26 محرم الحرام (1) 1424
رفتم سربازی اما خبری نبود. جهت گرفتن حقوق سرباز هم رفتم که تعطیل بود. ظاهراً همه جا تعطیل است تا هفته ی بعد.
* دوشنبه - 138۲٫۱٫11 – 27 محرم الحرام (1) 1424
چون در خود روز ننوشتم یادم نیست برنامه هایم چه بود!
https://ble.ir/S_M_Kheradmand
هدایت شده از کانال سیدمحمد خردمند
#با_هم_بشنویم (34) - در پیام رسان ایتا
#اعتقادی_و_اخلاقی
عنوان بحث: #تجلی_توحید_امامیه_در_سلوک_ثقلینی
مجموعه مباحثی در تبیین توحید اهل بیت علیهم السلام و اشاره ای به توحیدهای بشری
جلسه ی شانزدهم تا جلسه ی بیستم
این مجموعه مباحث، شامل 40 جلسه ی قابل تأمل می باشد.
حتما شنیدن فایل های صوتی به صورت کامل، سخت تر از شنیدن یا دیدن فایل های کوتاه است؛ اما ان شاء الله مطالب بیشتری را برای شنونده ی صبور آن به یادگار می گذارد؛ به لطف امام عصر علیه السلام.
سپاسدار خواهم بود فایل های صوتی را برای اقوام و دوستان ارسال فرمائید. مأجور باشید.
👇🏻🏴👇🏻🏴👇🏻