7.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️مولوی عبدالحمید: شرطِ شیعه بودنِ رئیس جمهور، باید از قانون اساسی حذف شود!
🔹پاسخ صریح رهبران انقلاب به اینگونه سخنان را ببینید.
✍اگر تبیین و روشنگری نکنیم یک یک ارزشها و سنگرها در جنگ رسانه ای دشمن فتح خواهد شد.
https://eitaa.com/joinchat/1580466224Ca380cadff4
.
♥السلام علیک یا ابا صالح المهدے♥
❣#قرار_شبانہ❣
✨بسماللهالرحمنالرحیم✨
🕊اِلـهی عَظُمَ الْبَلاءُ،وَبَرِحَ الْخَفاءُ،وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ،وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ،وَمُنِعَتِ السَّماءُواَنْتَ الْمُسْتَعانُ،وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى،وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِوالرَّخاءِ؛اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد ،اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْناطاعَتَهُمْ ،وَعَرَّفْتَنابِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم،فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاًعاجِلاً قَريباًكَلَمْحِ الْبَصَرِاَوْهُوَاَقْرَبُ؛يامُحَمَّدُياعَلِيُّ ياعَلِيُّ يامُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُماكافِيانِ،وَانْصُراني فَاِنَّكُماناصِرانِ؛
يامَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ،اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني،السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ،الْعَجَل،يااَرْحَمَ الرّاحِمينَ،بِحَقِّ مُحَمَّدوَآلِهِ الطّاهِرين🕊
#اللهم_ارزقنا_کربلا_به_حق_الحسین_ع
صالحین تنها مسیر
قسمت (۷۱) #دختربسیجی بهش توپیدم: از ِکی یاد گرفتی برای بقیه پاپوش درست کنی و نقش بازی کنی؟ با تع
قسمت(۷۲)
#دختربسیجی
مبینا که تا اون موقع سرش پایین بود با التماس گفت: آقا شما رو به خدا این کار رو
نکنید... من مجبور بودم اگه اینکارو نمی کردم آقای سهرابی اخراجم می کرد
من با آرام هیچ مشکلی نداشتم و همون روز می خواستم بهتون بگم چیکار کردم
ولی....
_ولی چی؟
_شما عصبانی بودین و وقتی دیدم با آرام چجور برخورد کردین ترسیدم چیزی
بگم، به خدا من همون لحظه که دست به کامپیوتر آرام زدم پشیمون شدم ولی
آقای سهرابی تهدیدم کرد که....
پرهام از در باز اتاق وارد اتاق شد و رو به من گفت:آراد داری چیکار می کنی ؟
روی صندلیم نشستم و جواب دادم: تو که انتظار نداری اینارو به خاطر کارشون
تشویق کنم و بهشون لوح تقدیر بدم ؟
_من که بهت گفتم اینا کاره ای نیستن.
_اتفاقا بیشتر از تو مقصرند! یعنی هنوز نمیدونن هر کی هر کاری ازشون
خواست رو نباید انجام بدن؟ شاید یکی ازشون خواست علیه خودمون کار انجام
بدن از کجا معلوم که قبول نکنن ؟
_آراد اینا اینجوری نیستن! اصلا قبول نمی کردن که اینکار رو بکنن، من بهشون
گفتم تو خودت درجریانی و اشکال نداره.
عصبی نفسم رو بیرون دادم که پرهام رو به اکبری و مبینا گفت: شما برین به
کارتون برسین.
اکبری و مبینا با این حرف پرهام نگاهی به من انداختن و وقتی سکوت من رو دیدن از اتاق خارج شدن و با رفتنشون پرهام رو به من گفت: خانم رفاهی رو فرستادم
دنبالش، فقط این بار که چیزی رو ازم خواستی قبلش خوب فکر کن تا بعدا پشیمون نشی.
پرهام با گفتن این حرف با عصبانیت از اتاق خارج شد و در رو به هم زد.
به پرهام حق می دادم که ازم ناراحت و عصبی باشه! من خودم ازش خواسته
بودم یه جوری آرام رو از شرکت بیرون کنه و حالا هم به خاطر همین کارش باهاش
برخورد کرده بودم.
من خودم هم از خودم و رفتارهای ضد و نقیضم کلافه بودم و نمی دونستم دقیقا
چی می خوام! نمی دونستم که می خوام آرام نباشه یا نه!
از زمان رفتن پرهام دو ساعتی طول کشید تا اینکه نازی بهم خبر داد آرام به همراه
خانم رفاهی اومدن و توی سالن وایستادن. خیلی سریع از اتاق خارج شدم و رو
به نازی گفتم: همه رو صدا بزن بیان اینجا.
آرام که تا اون لحظه کنار خانم رفاهی وایستاده بود و زمین رو نگاه می کرد سرش رو
بالا گرفت و با نگرانی بهم خیره شد و پرسید: می خواین چیکار کنین؟
_کسی که این کار رو کرده، باید جلوی همه از تو معذرت
خواهی کنه.
قسمت(۷۳)
#دختربسیجی
آرام با جدیت رو به نازی که داشت به سمت اتاق گوشهی سالن می رفت گفت:
خانم صابتی لطفا صبر کن.
با برگشتن نازی به طرفم برگشت و گفت :من کی از شما خواستم که اونا از من عذرخواهی کنن؟
_مگه تو نبود ی که همین دیروز گفتی باید ازت معذرت خواهی بشه تا برگردی؟
_منظور من اونا نبود! من نمی خوام کسی از من عذر خواهی کنه!
خانم رفاهی با تعجب رو بهش گفت :آرام معلومه چی میگی؟ همه باید بدونن
که تو بی گناهی و دیگر ی برات .....
آرام حرفش رو قطع کرد و وگفت: مهم نیست دیگران چی فکر میکنن من نمی خوام کسی به خاطر من تحقیر بشه.
شونه ا ی بالا انداختم و گفتم:هر جور که راحتی! به هر حال تو میتونی مثل قبل
اینجا به کارت ادامه بدی.
با بی اعتنایی خواستم به سمت اتاقم برم که در همین حال مبینا که تا اون لحظه
با چشمای خیس، جلوی در اتاق حسابداری وایستاده بود و ما رو نگاه می کرد،
جلو اومد و رو به آرام گفت: ولی من می خوام تحقیر بشم! آرام این من بودم که
شماره کارتت رو برداشتم و پول رو به حسابت ریختم و شماره حساب رو از روی
سیستمت پاک کردم، من معذرت می خوام، منو ببخش.
آرام دستش رو گرفت و با لبخند گفت: اولا هر کسی ممکنه همچین اشتباهی رو
بکنه! دوما معذرت خواهی رو برای اینجور وقتا گذاشتن اما نه در ملأ عام و جلوی
بقیه !
مبینا خودش رو توی بغل آرام انداخت و همراه با گریه، معذرت خواهی کرد و آرام
هم دلسوزانه سعی داشت آرومش کنه.
معنی رفتار آرام رو نمی فهمیدم، من اگه کسی باهام این کار رو می کرد تا خونش
رو نمی ریختم آروم نمی گرفتم ولی او مبینا رو بغل کرده بود و دلسوزانه بهش
دلداری می داد واقعا که جالب بود!
اون روز دوباره بابا باهام تماس گرفت و وقتی خیالش راحت شد که آرام برگشته
گفت که دیگه به شرکت نمیاد و یک راست از کارخونه به خونه میره.
چند روزی از این ماجرا گذشته بود و همه چی روال عادی خودش رو طی می
کرد و این
وسط فقط پرهام بود که همیشه ناراحت به نظر میرسید و سعی داشت
خودش رو شاد نشون بده.
حتی توی مهمونی دورهمیمون هم اخماش توی هم بود و بیشتر از هر زمان توی
خوردن نوشیدنی زیاده روی میکرد.
چند باری علت ناراحتیش رو پرسیده بودم ولی او هر بار جواب سر بالا داد و
گفت من اشتباه می کنم و او ناراحت نیست. من هم وقتی دیدم نمی خواد بگه
چشه دیگه پاپیچش نشدم و چیزی نپرسیدم .