❀' سَبڪِشُھَכآ '❀
. 🇮🇷《هو الله العلیّ الاعلی》 خاکهای نرم کوشک💦 🌷زندگینامه #شهیدعبدالحسین_برونسی🌷
. 🇮🇷《هو الله العلیّ الاعلی》
خاکهای نرم کوشک💦
🌷زندگینامه #شهیدعبدالحسین_برونسی🌷
🕊 قسمت چهارم
《ویلای جناب سرهنگ(۲) 》
🌷 تو دورهٔ آموزشی به قول معروف تسمه از گرده مان کشیده بودند. به مان یاد داده بودند، که اگر مافوق مان گفت بمیر، بی چون و چرا باید بمیری. رو همین حساب حرف او را گوش کردم و دنبال آن زن رفتم تو.
آن طرف حیاط یک #ساختمان_مجلل، چشم را خیره می کرد. وسعت حیاط و گلهای رنگارنگ و درختهای سر به فلک کشیده هم زیبایی دیگری داشت. زن گفت: دنبالم بیا. 🏡🌳
🌷 کیسه به دست دنبالش راه افتادم. جلوی راه پله ها زن ایستاد، اتاقی را در طبقهٔ دوم نشانم داد وگفت: خانم اون جا هستن.
به #اعتراض گفتم: معلوم هست می خوام چه کار کنم؟ این نشد #سربازی که برم پیش خانم!
ترس نگاهش را گرفت. به حالت التماس گفت: صدات رو بیار پایین پسرم! با #اضطراب نگاهی به بالا انداخت وادامه داد: برو بالا، خانم بهت می گن چه کار باید بکنی، زیاد بد اخلاق نیست.😨🤫
🌷 رفتم بالا، در اتاق قشنگ باز بود، نگاهی به فرشهای دستباف و قیمتی کف اتاق انداختم. بند پوتینهام را باز کردم بیرونشان آوردم، با احتیاط یکی دو قدم رفتم جلوتو. گفتم: #یاالله
صدایی نیامد دوباره گفتم یا الله، یا الله!
زن جوان گفت: سرت را بخوره یا الله گفتنت دیگه چیه؟ بیا تو!
مردد و دو دل بودم. زیر لب گفتم: خدایا توکل بر خودت. 🤨🤲
🌷 رفتم تو از چیزی که دیدم، چشمهام یکهو #سیاهی رفت. کم مانده بوده نقش زمین شوم. فکر می کنی چه دیدم؟
گوشهٔ اتاق، روی مبل، یک زن بی حجاب و به اصطلاح آن زمان: مینی ژوب نشسته بود، با یک #آرایش_غلیظ و حال به هم زن! پاهاش را هم خیلی عادی و طبیعی انداخته بود روی هم. تمام تنم خیس عرق شد.😳👩
🌷 چند لحظه ماتم برد. زنیکه هم انگار حال و هوای مرا درک کرده بود، چون هیچی نگفت. وقتی به خودم آمدم، دنده عقب گرفتم و نفهمیدم چطور از اتاق زدم بیرون. #پوتینها را پام کردم. بندها را بسته و نبسته، گونی را برداشتم. زن بی حجاب با عصبانیت داد زد: آهای بزمجه کجا داری میری؟ برگرد!
گوشم بدهکار هارت و هورت او نشد. پله ها را دو تا یکی اومدم پایین. رنگ از صورت زن چادری پریده بود. زیاد بهش توجهی نکردم و رفتم توی حیاط. دنبالم دوید بیرون.😰😡
🌷 دستپاچه گفت خانم داره صدات می زنه.
گفتم: این قدر صدا بزنه تا جونش در بیاد!
گفت: اگر نری، #می_کشنت_ها!
عصبی گفتم: بهتر!
من می رفتم و زن بیچاره هم دنبالم تقریبأ داشت می دوید...🏃🧕
#ادامه_دارد...🔰