eitaa logo
سبـ🏺ـوے ؏شــ♡ـق ٌ
212 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
19 ویدیو
166 فایل
کانال جملات مثبت ، داستان های جذاب و واقعی . فال صوتی روزانه و مناسبتی ایدی جهت ارتباط با مدیر @hasti_zh ایدی کانال. @saboeeshghzh
مشاهده در ایتا
دانلود
-بود !!........البته تا قبل از اینکه با این اقا ازدواج کنه مهری بی توجه به کنایه مهدی رو به مسیح پرسید : -دکتر نگفت دلیلش چیه ؟ با صدای خفه ای نجوا کرد -شوکی بهش وارد شده که براش قابل تحمل نبوده ! مهری بهت زده پرسید : -آخه چرا ؟؟ مسیح کلافه از سوالات پی درپی مادرش جواب داد : - منم نمی دونم ، به طور کلی هنگ کردم و فکرم اصلا کار نمی کنه مهدی با پوزخند غلیظی گفت : -می خوای باور کنیم که واقعا از وضعیت افرا ناراحتی ؟! نگاه غضبناك وعتاب انگیزی به مهدی انداخت .مهری قبل از او رو به مهدی گفت : -چرند نگو .......... مهدی روبه روی هر دو ایستاد وبه تندی گفت : -آره همه حرفهای من چرنده !......اما رفتار اون چی ؟ ...چرند نیست ؟........دختر بیچاره رو تا سر حد مرگ عذاب داده حالا ادعا می کنه خیلی ناراحته !...... نگاهش را در عمق چشمان پرازخشم مسیح انداخت واضافه کرد -چیه !نکنه بالاخره وجدان درد گرفتی ؟ مهری بانگاه شماتت باری به مهدی پرید : -مهدی لطفا ساکت شو ! خشمگین به طرف مادرش برگشت وگفت : -چرا ؟.....چرا همیشه فقط من باید خفه خون بگیرم وهیچی نگم؟.اما یه بارهم ازاین عزیز دردونت نمی پرسی که داره چه غلطی میکنه !
۷۰۸ مهری از این تندی رفتار پسرش اخم ظریفی به ابروهایش انداخت ومحکم گفت : -زندگی مسیح به منو تو مربوط نمیشه بهتره خودتو درگیر زندگی خصوصی برادرت نکنی وقبل از اینکه به مهدی اجازه دهد چیزی بگوید سریع برای آرام کردن جو موجود رو به مسیح با لحنی نگران گفت: -اگه ناهید پرسید برای دخترش چه اتفاقی افتاده ، چی باید بهش بگیم ؟ حرفهای مهدی به تنهایی برایش سخت وگران بود پس کلافه با لحنی تند وعصبی رو به مادرش گفت : -من هیچی نمی دونم مامان !......خواهش می کنم شما دیگه بیشتر از این آزارم ندین مهدی دوباره خودش را وسط انداخت و گفت : -اونی که داره آزارت میده منو مامان نیستیم اون وجدان خفتته که داره کم کم بیدار میشه با چهره ای برافروخته و لحنی عصبی گفت : -دیگه داری خیلی زیاده روی می کنی مهدی !! -من زیاده روی می کنم یا تو؟!........ نکنه فراموش کردی که به خاطر حماقت تو افرا افتاده رو تخت بیمارستان ،یا شایدم می خوای اونو راهی قبرستون کنی تا حالیت بشه چه به روزش اوردی مهری بازهم مداخله کرد و به مهدی با لحن تندی گفت : -مهدی لطفا خفه شو!... انگارفراموش کردین اینجا بیمارستانه ها !! مهدی پراز خشم به طرف مهری برگشت و با لحنی اندوهیگین گفت : -فقط شما مقصرید مامان ،.........شما که با خودخواهی خودتون زندگی این دختر معصوم وبیگناه و نابود کردین .شما مقصرید و باید تاوان همه زجرهایی که اون در طول این چهار ماه کشیده رو بدید مسیح آشفته وعصبی مثل فنر از جا جست وروبرویش ایستاد گفت : -بهتره حد و حدود خودتو بفهمی والا...... -والا چی ....... برای کنترل خشمش نفسش را عصبی فوت کرد وبا آرامشی نسبی ادامه داد - بهتره زودتر افرا رو طلاق بدی وبیشتر از این اونو اسیر بیماری مالیخولیایی نکنی ،چون از بیمارستان که مرخص شد این منم که زندگی و برای تو جهنم می کنم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یک قدم جلو تر رفت و در حالی که یقه پیراهن مهدی را می گرفت با نگاهی نافذ وعمیق در چشمان گستاخش خیره شد و با لحنی مقتدر و محکم گفت : -فکر نکنم تو این اختیار و داشته باشی که بهم بگی باید چکار کنم ،پس اینو تو گوشت فرو کن که افرا زن منه و منم بیشتر از این بهت اجازه نمی دم که بااین نگرانی های بیخودت اونو ازم دور کنی مهری وحشت زده میان آندو قرار گرفت ومنتظر عکس العمل مهدی ماند .مسیح یقه پیراهن مهدی را رها کرد و رو به مادرش گفت : -من می رم پیش افرا ،پیش اون بودن بهتر از اینجا موندن وحرفهای مزخرف شنیدنه ،هر خبری شد منو در جریان بذارید هنوز قدمی برنداشته بود که مهدی بازویش را گرفت ودرحالی که انگشت اشاره اش را به طرفش نشانه می رفت با تحکم گفت : -منم بهت اخطار میکنم !! اگه یه بار دیگه،فقط یه باره دیگه؛اشک افرا به خاطر تو دربیاد ، میرم وهمه چیزو بهش می گم انگشت اشاره مهدی را با خشم پایین اورد وبدون هیچ حرفی با سرعت و گامهای بلند وعصبی از بیمارستان خارج شد ** به روی میز دکتر خم شد و با لحنی محکم وآمرانه گفت : -چرا متوجه نیستید ! حال پدرش وخیمه وتوی کماست ؛من هر طور شده باید اونو ببرم پدرشو ببینه دکتر خودکار در دستش را به روی کتاب قطور روی میزش پرت کرد وگفت : - همسرتون اصلا در شرایط روحی مناسبی نیست که من بتونم مرخصش کنم این جمله تکراری را از صبح تا به حال هزار بار شنیده بود .نفس عمیقی کشید و لحن صحبتش را ملایمتر کرد وگفت : -اما شما می دونید که من این اختیار و دارم که همسرمو بدون اجازه شما هم از این بیمارستان ببرم پس خواهش می کنم منو مجبور به این کار نکنید -بله شما این اختیار رو دارین اما فراموش نکنید که همه عواقب اون به گردن خودتونه دوباره عصبی شد وبه تندی گفت :
۷۱۰ -چه عواقبی بد تراز این خطریه که داره زندگی منو تهدید می کنه دکتر با شگفتی گفت : -شما به جای اینکه به فکر حال همسرتون باشید فکر زندگی خودتونید کلافه ومستاصل گفت : -آقای دکتر همسرمن خیلی وابسته پدرشه ،اگه خدایی نخواسته برای پدرش اتفاقی بیفته اون همه عمر منو سرزنش میکنه و هرگز نمی بخشه -دکتر با لحنی آرام بخش گفت : -من وظیفه دارم مراقب حال بیمارم باشم واز هر چیزی که وضعیت اونو تهدید میکنه دورش کنم ،همسر شما حال روحی مناسبی نداره اگه با یک شوك به این روز افتاده ممکنه با شوك بدی حالش از اینی که هست بدتر بشه و حتی شاید به کما بره ،شما که اینو نمی خواید ؟!! آهی کشید وآرام زمزمه کرد -اون همه زندگی منه ! -پس اجازه بدید از این حالت بیرون بیاد -این حالت چقدر طول می کشه -به خودش بستگی داره ،بذارید امشب اینجا بمونه فردا جوابتون و میدم از جا برخاست اتاق را ترك کند که دکتردوباره گفت : -جناب محتشم اگه واقعا همسرتون و تا این حد دوست دارین که نگران آینده زندگیتون با اونید باید سلامتی اون از هرچیزی براتون ارزشمند تر باشه چرا که اگه اون آسیب ببینه این زندگی دیگه هیچ ارزشی نداره آرام نجواکرد -حق با شماست ** چشمانش را گشود مسیح در حالیکه سرش را روی لبه تخت در کنارش گذاشته بود معصومانه به خواب عمیقی فرو رفته بود . از دیدن این صحنه دلش بی اختیار لرزید ،دستش را از میان دست مسیح بیرون کشید وبه سمت موههایش جلوبرد اما در آخرین لحظه دودل شد ودستش در هوا معلق ماند ،چقدر دلش می خواست موههای
نرمش را نوازش کند اما با یاد آوری بهار منصرف شد وحلقه اشک در چشمانش نشست وبی اختیار از گوشه چشمانش سرازیر شد مسیح مردی نبود که استحقاق عشق پاك وخالصانه او را داشته باشد دلش بد جوری شکسته بود و کوهی از غصه بردلش سنگینی می کرد دستش را پایین آورد وبا نگاهی غمگینو به حسرت نشسته به او خیره شد - معلومه خیلی دوستت داره ! به طرف منبع صدا برگشت همان پرستار مهربان دیروز بود که احتمالا شیفت شب هم بوده لبخند بی روحی به رویش زد -امروزه مردهای عاشقی که با همه وجود دوستت داشته باشن کم پیدا میشن اما همسر شما با اینکه خیلی خشک و مغرور بنظر میان ولی کاملا از رفتارشون مشخصه که چقدر دوستتون دارن چقدردلش می خواست می توانست بگوید این حس وظیفه شناسیست که او را مجبور کرده در کنارش بماند نه چیزدیگر،باضعف پرسید : -شب رو اینجا بوده ؟ در حالی که به سرنگ در دستش با نوك انگشت تلنگر می زد گفت : -تمام شبو در حالی که دستت محکم توی دستش بود چشم ازت برنمی داشت ،تعجب میکنم چطور حالا خوابش برده ،خواهش میکنم دستتو بده آمپولتو سریع تزریق کنم که اگه بیدار شد باهاش مکافات دارم -چرا؟ با شیطنت لبخند شیرینی زد و گفت : -چون هر آمپولی به تو می زنم دردشو اون میکشه اینقدر دستپاچه ام میکنه که نمی دونم باید چه کار کنم -کی مرخص میشم ؟ -اگه دست شوهر عاشقت بود که تا حالا خونه بودی ،ولی هنوز دکتر اجازه مرخصیتو نداده ،........جائیت هم در داره ؟ -نه فقط احساس ضعف وسرگیجه دارم -این طبیعیه عزیزم !
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا