eitaa logo
🕊سبک بالان عاشق🕊
361 دنبال‌کننده
16هزار عکس
10.4هزار ویدیو
37 فایل
﷽ آسمونی شدن نه بال میخواد و نه پر. دلی میخواد به وسعت خود آسمون. مردان آسمونی بال پرواز نداشتن، تنها به ندای دلشون لبیک گفتند و پریدن ... ✅ ارتــبــاط ، انتقاد و پیشنهاد 👇 @shahadat07 با شهدا بودن سخت نیست با شهدا ماندن سخته
مشاهده در ایتا
دانلود
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق ﷽ وچنین شد که ۲۲ بهمن ماه ابراهیمی اززمین پرکشید و هزاران ابراهیم درپی او وبا رهروی ازاو متولد شدند... ♦️پایان اندهگین گردان خسته ی کمیل ....😭 که پس ازتحمل ِ " پنج شبانه روز" ، و و ماه ودرحالیکه  و و بودند، ودر درکانال کمیل، بخاطرخیانت منافقین گیر کرده بودند،همگی به دیار ِ (عِندَمَلیکِ مُقتَدِر) پرکشیدند.....😭😭😭 وخدای اراده کرد تا پس ازآنکه  ابراهیمی را ازمیانِ لهیب ِ به میان بندگانش تا ِ دلها باشد ، ابراهیمی دیگرراازمیان سخت ، ازمیان بندگانش ، تا ِ دلها باشد....😭 شهادتت مبارک ابراهیم .... به یاد شهید و گردان کمیل ودیگرشهدا .....🕊🌸 فاتحه با صلوات 🌹 ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝ 🦋🦋🦋
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱ اردیبهشت ۱٣٣۶ 📅تاریخ شهادت : ٢٢ بهمن ۱٣۶۱ (س) مجلسی می گوید: بود،بار دیگر به همراه ابراهیم عازم مناطق عملیاتی شدیم. این بار نَقل همه ی مجالس ابراهیم به حضرت زهرا(س)بود.هرجا میرفتیم حرف از او بود. خیلی از بچه ها و حماسه آفرینی های او را در عملیات ها تعریف می کردند.همه ی آن ها با توسل به حضرت صدیقه ی طاهره(س)انجام شده بود. به منطقه ی رفتیم.به هر سنگری می رفتیم از ابراهیم می خواستند که برای آن ها مداحی کند و ازحضرت زهرا(س)بخواند. در جمع بچه های یکی از گردان ها شروع به کرد. صدای ابراهیم به و طولانی  شدن مجالس گرفته بود. بعد از تمام شدن مراسم،یکی دو نفر از رفقا با ابراهیم کردند و صدایش را کردند. بعد هم چیزهایی گفتند که او خیلی شد. آن شب ابراهیم خیلی بود و گفت:من نیستم،این ها حضرت را شوخی گرفتندبرای همین دیگر . هر چه می گفتم:حرف بچه ها را به ، آقا ابراهیم تو کار خودت را بکن،امافایده ای نداشت. آخر شب برگشتیم مقر،دوباره قسم خورد که: دیگر مداحی نمی کنم. ساعت شب بود خسته و کوفته خوابیدم. از اذان صبح احساس کردم کسی دستم را تکان می دهد. را به سختی باز کردم چهره ی نورانی ابراهیم بالای سرم بود من را صدا زد و گفت: پاشو الان . من بلند شدم با خودم گفتم:این بابا انگار نمی دونه یعنی چی؟البته می دانستم که او هر ساعتی بخوابد،قبل از اذان بیدار می شود و نماز. ابراهیم دیگر بچه ها را هم صدا زد.بعد هم اذان گفت و صبح را برپا کرد. بعد از نماز و ،ابراهیم شروع به خواندن کردبعد هم حضرت زهرا(س) اشعار زیبای ابراهیم چشمان همه ی بچه ها را جاری کردمن هم که دیشب خوردن ابراهیم را دیده بودم از همه بیش تر کردم ولی چیزی نگفتم. بعد از خوردن صبحانه به همراه بچه ها به سمت سومار برگشتیم بین راه دائم در فکر کار های عجیب او بودم. نگاه معنی داری به من کرد و گفت: می خواهی با اینکه خوردم،چرا روضه خواندم؟ گفتم: آره،شما دیشب قسم خوردی که.... پرید تو حرفم و گفت: چیزی که می گویم تا جایی نکن. بعد کمی کرد و ادامه داد:دیشب خواب به چشمم نمی آمد،نیمه های شب کمی خوابم برد. یکدفعه دیدم حضرت صدیقه ی طاهره(س) آوردند و گفتند: ،ما تو را دوست داریم. هرکه گفت تو هم بخوان دیگر امان صحبت کردن به او نمی دادابراهیم بعد از آن به کردن ادامه داد. (سلام الله علیها) . 🌸 ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽سبک بالان عاشق﷽ . شهدا را که نمی کنند! گاهی باید آدم های زنده() را هم تفحص کرد و پیدا کرد!! خود شان را... شان را... عقل شان را... . گاهی در این پر پیچ و خم! مردانگی ، غیرت ، ، عزت ، شرف ، ... را گم می کنیم... . نمی گوییم نداریم! داریم! اما می کنیم... . باید گشت و پیدا کرد... نگردیم، وِل معطل هستیم! باید بگردیم و در این زار دنیا! که هر آن ممکنِ باد بیاد و قسمت دیگه وجودمان را زیر های گم کند... . خودمان را پیدا کنیم... ببینیم کجای قصه ایم... کجای سپاه عج هستیم... کجا به درد خوردیم... کجا آقا عمل کردیم... . کجا مثل دستواره؛ اینقدر کار کردیم تا از خوابمان نبرد بلکه بیهوش بشیم! . کجا مثل ابراهیم هادی برای فرار از گناه چهره مان را ژولیده کردیم... . . حرف آخر! به قول بچه های ؛ نقطه صفر صفر و دست مادرمان زهرا سلام الله علیها ست... . همون که وقتی برونسی؛ راه را در گم کرد! وقتی به مادرش حضرت زهرا کرد! . حضرت گفت چهار تا به راست پنج تا به چپ!! رفتند و را پیدا کردند... . پس و نقطه صفر صفر! دست مادرمان حضرت زهرا سلام الله علیها ست... ╔═.🥀🍃.📿════╗ 🆔️@sabokbalan_e_ashegh ╚════🥀.🍃.📿═╝ 🦋🦋🦋