فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◾️ توی ایران، داعش و داعشی داشتیم وقتی این چیزا اصلا رسم نبود!
زجر
جنایت
شکنجه
#آینه_ی_عبرت
تاریخ، بدون دستکاری 🎥
………………………………………
🗞 #مجله_ی_مجازی «صد در صد»
🌱 @sad_dar_sad_ziba
╰─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─
سبزی کاری 🌿
/ رامسر
#ایرانَما
/ نَمایی از ایران زیبای ما 🇮🇷
@sad_dar_sad_ziba
┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌳🍃🌸🍃🌲
😍 نی نی های ستاره دریایی
🌿 #آفرینش
༻🍄 @sad_dar_sad_ziba 🍄༺
🌿🍁🌿
به رسم #صبر، باید مَرد، آهش را نگه دارد
اگر مرد است، بغض گاهگاهش را نگه دارد
پریشان است گیسویی در این باد و پریشانتر
مسلمانی که میخواهد نگاهش را نگه دارد
عصای دست من عشق است، عقل سنـگدل بـگذار
که این دیوانه تنها تکیهگاهش را نگه دارد
به روی صورتم گیسوی او مهمان شد و گفتم
خدا دلبستگان روسیاهش را نگه دارد
دلم را چشمهایش تیرباران کرد، تسلیمم
بگویید آن کمانابرو سپاهش را نگه دارد
«سجاد سامانی»
🌺🌺🌺🌺🌺
#شور_شیرین_شعر فارسی
┏━🦋━━•••━━━━┓
🦋 @sad_dar_sad_ziba 🦋
┗━━━━•••━━🦋━┛
شور عاشقانه . فریدون آسرایی (1).mp3
10.7M
🌿
🎶 «شور عاشقانه»
🎙 فریدون آسرایی
#ترنم_ترانه
/موسیقی 🎼🌹 🎵
🗞 #مجله_ی_مجازی «صد در صد»
@sad_dar_sad_ziba
┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
🌸 زندگی زیباست 🌸
📌 #نفوذ 🎙 «صابر دیانت» 🕰 نیمه ی شعبان _ اسفند ماه ۱۴۰۱ 🕌 هیئت حضرت علی اصغر (ع) _ شهر کارزین 💠
نفوذ. صابر دیانت.mp3
51.29M
📌 #نفوذ (۲)
🎙 «صابر دیانت»
🕰 اسفند ماه ۱۴۰۱
🕌 هیئت حضرت علی اصغر (ع) _ شهر کارزین
💠 اندیشه + رفتار + جهاد = ارج
🔹 http://splus.ir/arj_e_ensan
●▬▬▬✨✨▬▬● .
┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈
وقتی بچه بودم، منزلمان محله ی شاهعبدالعظیم بود. آن وقتها قطار راهآهن بهصورت امروز نبود. فقط همین قطار تهران _ شاهعبدالعظیم بود.
من میدیدم که قطار وقتی در ایستگاه بود، بچهها دورش جمع میشوند و آن را تماشا میکنند و به زبان حال میگویند: «ببین چه موجود عجیبی است!»
معلوم بود که یک احترام و عظمتی برای آن قائل هستند. تا قطار ایستاده بود، با نظر تعظیم، تکریم، احترام و اعجاب به او نگاه میکردند.
تا این که کمکم ساعت حرکت قطار میرسید و قطار راه میافتاد. همین که راه میافتاد، بچهها میدویدند، سنگ برمیداشتند و قطار را مورد حمله قرار میدادند.
من تعجب میکردم که اگر به این قطار باید سنگ زد، چرا وقتی که ایستاده یک ریگ کوچک هم به آن نمیزنند و اگر باید برایش شگفتی قائل بود، شگفتی بیشتر، وقتی است که حرکت میکند.
این معما برایم بود تا وقتی که بزرگ شدم و وارد اجتماع شدم.
دیدم این قانون کلی زندگی بعضی جوامع است که هر کسی و هر چیزی تا وقتی که ساکن است، مورد احترام است. تا ساکت است، مورد تعظیم و تجلیل است.
اما همین که به راه افتاد و یک قدم برداشت، نهتنها کسی کمکش نمیکند، بلکه سنگ است که به طرف او پرتاب میشود و این نشانه ی یک جامعه ی بیمار است.
ولی یک جامعه زنده و سالم، تنها برای کسانی احترام قائل است که متکلم هستند نه ساکت؛ متحرکند نه ساکن؛ باخبرترند نه بیخبرتر.
🌱 #داستانک
༻🌹 @sad_dar_sad_ziba 🌹༺
┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈ .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌲 نعمتی به نام #استقلال
#فانوس
/روشن بینی و روشنگری 🌙 🌕
………………………………………
🗞 #مجله_ی_مجازی «صد در صد»
╭─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─ @sad_dar_sad_ziba
╰─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─
🌸 زندگی زیباست 🌸
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «چایت را مـن شیرین می کـنم» ⏪ بخش ۱۰۴: پروین مدام غر می زد که چرا چیزی نمی خورم. خب
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄
📚 «چایت را مـن شیرین می کـنم»
⏪ بخش ۱۰۵:
تقه ای به در خورد. حسام آرام وارد اتاق شد و در را پشت سرش بست. آرام و مهربان مقابل ایستاد و صورتم را میان دستانش قاب گرفت.
ــــ عجب دختر لوسی داریم! گریه می کنی خانومی؟
با دو انگشت شستش، اشک هایم را پاک کرد.
ـــ نشنیدی می گن پشت سر مسافر، گریه شگون نداره؟
اختیار باران چشمانم را نداشتم. بی وقفه می بارید.
با هق هق گفتم:
_ می ترسم امیرمهدی! می ترسم!
سرش را جلوتر آورد و جلوی صورتم کج کرد.
_ دقت کردی هر وقت می خوای سرم رو شیره بمالی، امیرمهدی صدام می زنی؟!
امیر مهدی یا حسام، چه فرقی داشت وقتی من این مرد را عاشقانه دوست داشتم. اشک ریختم و به چشمانش خیره شدم. نرم و آرام گفت:
ـــ قول می دم شهید نشم. خوبه؟
قول!
چشمانش را بست و میان دو ابرویم، بوسه ای نرم کاشت. پیشانی به پیشانی ام تکیه داد و تمام احساسم را شعله ور کرد. صدای غم انگیزش به جانم نشست.
قول!
با نجوایی لرزان خواستم تا آیه ای برایم بخواند. بغضش را مهار کرد و زیبا خواند:
ـــ «فَاللهُ خیرٌ حافظاً و هُوَ اَرحَمُ الرّاحمین.»
پیشانی از پیشانی ام گرفت، دست زیر چانه ام گذاشت، سرم را بالا آورد و گفت:
«حالا بخند!»
چاره ای وجود نداشت. بغضم را قورت می دادم اما اشک هایم تا در حیاط همراهیشان کردند. حیاطی که در آن تاریکی شب و پرسه ی بی مهابای نور مهتاب، دست در دست روشنایی چراغ های پایه بلند باغ، دلم را میان مشت سرمایش میفشرد.
پروین قرآن به دست، حسام را به خدا می سپرد و دانیال، دست از سر شوخی برنمیداشت. چشمان فاطمه خانم غم داشت و من فقط دل سیر میکردم از تماشایش. سحر که می آمد حسام هم عازم می شد. کاش این شب بی سحر میماند. فاطمه خانم، گرم مرا به آغوش کشید. نگاهم در چشمان مهربان حسام قفل شد. مادرش اشاره ای به حسام کرد و کنار گوشم زمزمه کرد برای «سلامتیش دعا کن» و من چشم از او بر نمی داشتم. ته ریش و موهای مشکی اش که این بار کج شانه شده بودند و لبخند شیرینش، هیبت مردانه و چهار شانه اش را دلنشین میکرد و من باید دل می کندم از این تصویر.
فاطمه خانم باز هم صورتم را بوسید و من دریای تلاطم را در وجودش حس کردم.
«جنگ پایان پدرهای سفر کرده نبود/
شور آن واقعه در جان پسرها باقی است»
بعد از رفتنشان بیدار ماندم. چمباتمه روی تخت نشستم و چشم دوختم به باغ در قاب پنجره ی اتاق و دانه های تسبیح فیروزه ای همدم لحظاتم بودند با ذکر صلوات. مؤذن، الله اکبر سر داد. حالا حسام مسافر عراق بود و همه ی قلبم خلاصه میشد در نفس هایش. مسیری جز کنار آمدن، پیش رویم نمی دیدم.
روزها به جانماز و تماشای تلویزیون پناه می بردم و شب ها به تسبیح فیروزه ای.
هر چند روز یک بار، با تماس های دانیال من هم صدای او را میشنیدم و چند کلمه با تکه ی جدا شده ی وجودم حرف می زدم. او از بهشتی می گفت و این که جایم خالی است و تنش سلامت. اما دلم قرار نمیگرفت. هر روز چشمم به تلویزیون و صحن امام حسین بود و نجوایی صدایم میزد که شاید فرصت کم باشد، بیا بین الحرمین ارزش تماشا دارد.
عاشورا آمد و دانیال، بیرق عزا بر سر در خانه زد، پروین نذری پزان به راه انداخت و نذری ها را پخش کردیم. مادرم اشک می ریخت در عزای روز عاشورا. به روزهای پایانی محرم نزدیک می شدیم و من بی قرارتر از همیشه، دلخوش می کردم به مکالمه های چند دقیقه ای با حسام. صدایش معجون آرامش بود و روحم، پر می کشید برای نمازی که اقتدا کنم به او که با حرف هایش، دل می برد از من، که سرگردانی بودم پنجه در پنجه ی مرگ.
حالا دیگر تمرکز برنامه های تلویزیونی روی پیاده روی اربعین بود. دلم پر می کشید و سکون و رخوت را دور می کرد. فرصت برای زندگی کم بود. دست و پا می زدم برای دیدار بین الحرمین. آسمان پاییز، گرگ و میش عصرش را به رخ میکشید. گم شده در گرمکن طوسی رنگ حسام که آخرین بار در خانه مان جا گذاشته بود، در کنار دانیال، چشم از صفحه ی تلویزیون و مستندش در مورد اربعین بر نمیداشتم.
⏪ ادامه دارد...
.................................
🌳 #بوستان_داستان
💠 زندگی زیبا
http://eitaa.ir/sad_dar_sad_ziba
┄┅══✼☘🌺☘✼══┅┄
🍀🌸🍀
پدر و مادرها بچه هایشان را لوس نكنند.
امام باقر (درود خدا بر او) فرمود:
«شرّ الآباءِ مَنْ دَعاهُ الْبِرُّ اِلَی الاِْفراطِ.»
بدترین پدر و مادرها کسانی هستند كه بچه را لوس بار بیاورند.
❌هر چه بچه میخواهد میخرند! هی میگویند اگر نخرم عقدهای میشود! بچه دلش میخواهد!
اگر هر چه خواست برایش خریدی و روزی چیزی خواست و نخریدی یا نتوانستی بخری، ضربه ی روحی می خورد.
✅ بچهها باید با مشكلات آشنا شوند. بچه باید كمی هم سختی بکشد.
این پدر و مادرهایی كه هر چه بچهها میخواهند برایشان میخرند، بچه هایشان را لوس بار می آورند.
كسی كه بچهاش را لوس بار بیاورد به فرموده ی امام باقر، بدترین است.
بدترین پدر و مادر آن كسی است كه علاقه به بچهاش او را به زیاده روی بكشد.
─┅═ঊঈ🍃🌳🍃ঊঈ═┅─
#باغچه
/خانوادگی
─┅═ঊঈ🦋🌹🦋ঊঈ═┅─
💐[همه چیز برای زندگی زیبا]
@sad_dar_sad_ziba
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌳🍃🐟🍃🌲
ماهی کاردینال نر، نوزادن خود را در دهان نگهداری می کند. به همین دلیل به طور تصادفی نزدیک به ۳۰ درصد از آنها را می بلعد!
⭕️ لطف و دلسوزی بیش از اندازه
⭕️ دوستی خاله خرسه
🌿 #آفرینش
༻🍄 @sad_dar_sad_ziba 🍄༺
خیابان های شهر عشاق
عروس اروپا
پاریس 🇫🇷
🔻 جلوه ی نامناسب
🔺 بوی نامطبوع
🔸 تداوم اعتصاب کارکنان خدمات شهری پاریس همچنان ادامه دارد.
┄┅┅┅┅♦️┅┅┅┅┄
#آواز_دُهُل
/غرب و شرق شناسی مصداقی 🏁
╭─┅═💠🌏💠═┅─ @sad_dar_sad_ziba
╰─┅═💠🌎💠═┅─
🏝 بندر چابهار
🏖 بندر گواتر
#ایرانَما
/ نَمایی از ایران زیبای ما 🇮🇷
@sad_dar_sad_ziba
┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
کسی که فکر می کند دیگران باید مشکلاتش را حل کنند، همانند کسـی است که برای گذر از رودخانه، معطل است تا آب آن خشک شود!
@sad_dar_sad_ziba
🌸
🌱
🌾 ایران سیزدهمین تولیدکننده ی بزرگ گندم جهان شد.
فائو (سازمان خواربار و کشاورزی ملل متحد) از رشد ۲۸ درصدی تولید گندم ایران در سال ۲۰۲۲ میلادی خبر داد و ایران را سیزدهمین تولیدکننده ی بزرگ گندم جهان در این سال معرفی کرد.
💠 سال «تولید، دانش بنیان و اشتغال آفرین»
#دسترنج
/تولید ایرانی 🌾 🔩 💊
………………………………
🗞 #مجله_ی_مجازی صد در صد
🌱 @sad_dar_sad_ziba
╰─┅═ঊঈ ⚙🛠 🔩ঊঈ═┅─
🌿🍁🌿
بی تو اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بیخورشیدند
از همان لحظه که از چشم یقین افتادند
چشمهای نگران، آینهی تردیدند
نشد از سایهی خود هم بگریزند دمی
هر چه بیهوده به گرد خودشان چرخیدند
چون به جز سایه ندیدند کسی در پی خود
همه از دیدن تنهایی خود ترسیدند
غرق دریای تو بودند ولی ماهیوار
باز هم نام و نشان تو ز هم پرسیدند
در پی دوست همه جای جهان را گشتند
کس ندیدند در آیینه به خود خندیدند
سیر تقویم جلالی به جمال تو خوش است
فصلها را همه با فاصلهات سنجیدند
تو بیایی، همهی ثانیهها، ساعتها
از همین روز، همین لحظه، همین دم، عیدند
«قیصر امین پور»
🌺🌺🌺🌺🌺
#شور_شیرین_شعر فارسی
┏━🦋━━•••━━━━┓
🦋 @sad_dar_sad_ziba 🦋
┗━━━━•••━━🦋━┛
چراغونی. حمید عسکری (1).mp3
7.74M
🌿
🎶 «چراغونی»
🎙 حمید عسکری
#ترنم_ترانه
/موسیقی 🎼🌹 🎵
🗞 #مجله_ی_مجازی «صد در صد»
@sad_dar_sad_ziba
┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔶 مهم ترین نقطه ضعف اقتصاد کشور ما
در کلام امام جامعه
#چُرتکه 🧮
/آگاهی های اقتصادی 📉📊📈
╰─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─
🗞 #مجله_ی_مجازی صد در صد
🌱 @sad_dar_sad_ziba
╰─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺 در آغاز سال نو
سفری به حریم امن امام الرئوف،
حرم حضرت امام رضا (درود خدا بر او)
🎵 به همراه آوازی دلنشین از
«علی طولابی»
@sad_dar_sad_ziba
┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
وقتی حرف راست میزنید
فقط انسان هایی از دستتان عصبانی میشوند
که زندگیشان بر دروغ و کجی استوار است.
🌴 @sad_dar_sad_ziba
دلا چو غنچه شکایت ز کار بسته مکن
که باد صبح، نسیم گره گشا آورد
رسیدن گل و نسرین به خیر و خوبی باد
بنفشه شاد و کَش آمد، سمن صفا آورد
«حافظ»
@sad_dar_sad_ziba
🍃🍂🍂🍃
🕊჻ᭂ࿐
مادرم!
زمانی که خبر شهادت مرا شنیدی گریه نکن!
...
زمانی گریه کن که...
📜 «وصیتی از شهدا»
#یکی_از_میان_ما ...🌷...
/یاد یاران
…………………………………
@sad_dar_sad_ziba
─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
💠 آیت الله مجتهدی :
دو کیلو قند و یک کیلو زعفران را بگذار کنار پیت نفت، صبح که شد دیگر نمیتوان از آنها استفاده کرد!
همنشین بد هم همین طور است، برای انسان ضرر دارد.
پنبه را بگذار کنار آتش بگو نسوز!
مگر میشود؟!
«پسر نوح با بدان بنشست
خاندان نبوتش گم شد
سگ اصحاب کهف، روزی چند
پی نیکان گرفت و مردم شد»
❓به فرموده ی قرآن، بالاترین حسرت ها در قیامت چیست؟
«يا وَيْلَتى لَيْتَني لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَليلاً»
«ای کاش با فلانی همنشین و رفیق نبودم!»
#نردبان
/دینی، اخلاقی
………………………………………
💐 @sad_dar_sad_ziba