eitaa logo
🌸 زندگی زیباست 🌸
552 دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
2.8هزار ویدیو
19 فایل
°•﷽•° 📰 #مجله_ی_مجازی 🌸 زندگی زیباست 🌸 «همه چیز بَـــراے زندگۍ زیــ★ـݕـا» رسانه های دیگر ما: «خانه ی هنر و هنرمندان» http://eitaa.ir/rooberaah «ارج» http://eitaa.ir/arj_e_ensan ارتباط با مدیر: @kooh313 تبادل و تبلیغ: @fadakq2096
مشاهده در ایتا
دانلود
🌳🍃 🍈 🍃🌲 از خوشمزه های فصل 🌿 ༻‌🍄 @sad_dar_sad_ziba 🍄༺ ‎‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📿 ‌ خدا کسی را نصیبت کند که چشمش به تو باشد و دلش با خدا. 🤲🏼 🌹 @sad_dar_sad_ziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇫🇷 توحش پلیس فرانسه علیه زنان «زن، زندگی، آزادی» از نوع غربی ┄┅┅┅┅♦️┅┅┅┅┄ /غرب و شرق شناسی مصداقی 🏁 ╭─┅═💠🌏💠═┅─ ‌ ‌ @sad_dar_sad_ziba ╰─┅═💠🌎💠═┅─
🕌 مسجد مجتهد (۶۳ ستون) / تبریز 🔹 از زیباترین مساجد تاریخی ایران  که متشکل از ۶۳ ستون سنگی است. / نَمایی از ایران زیبای ما 🇮🇷 @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
📖 «وَ تَنَفَّسُوا قَبْلَ ضِيقِ الْخِنَاقِ وَانْقَادُوا قَبْلَ عُنْفِ السِّيَاق.ِ» «تا راه نفس گرفته نشده، تنفّس کنيد (و تا فرصت ها باقى است به اعمال صالح بپردازيد) و پيش از آن که شما را وادار به تسليم کنند، (در برابر حق) تسليم شويد.» [خطبه ی ٩٠] 🌌 / نهج البلاغه ‌ @sad_dar_sad_ziba ╰─┅═ঊঈ💠 ☀️ 💠ঊঈ═┅─
🌿🌸🌿 آدم‌ها باید یک چیز را درباره خودشان بدانند: «من کجا خوشبختم؟» الزاماً منظور، یک مکان جغرافیایی نیست، منظور نقطه ی لذت زندگی و شرایطی است که شما از بودن در آن شرایط، آرامش دارید و لذت می برید. 🌊 آقای روان شناس 🗞 «زندگی زیباست» @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وداع پدر «شهید عباس بابایی» با پیکر فرزندش! 🗓 سالروز شهادت «سرلشکر خلبان عباس بابایی» گرامی باد! روحمان به یادشان شاد! 🌷 صلوات ...🌷... /یاد یاران ………………………………… @sad_dar_sad_ziba ─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈ یکی از ﺣﺎکمان ﮐﺮﻣﺎﻥ وقتی به حکومت رسید، یکی از بزرگان شهر را دستگیر ﻭ به‌همراه ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺧﺮﺩﺳﺎﻟﺶ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ. بعد از مدتی ﻓﺮﺯﻧﺪ، ﺩﺭ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺑﻪ ﻣﺮﺽ ﺩﯾﻔﺘﺮﯼ ﺩﭼﺎﺭ ﺷﺪ. زندانی به وزیر حاکم ﮔﻔﺖ: ﺑﻪ حاکم ﺑﮕﻮ ۵۰۰ ﺗﻮﻣﺎﻥ می‌دهم و او فقط ﭘﺴﺮ خردسالم ﺭﺍ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺁﺯﺍﺩ ﮐﻨﺪ ﺗﺎ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﺷﻮﺩ و نمیرد. حاکم وقتی پیشنهاد مرد را شنید ﮔﻔﺖ: من که حاکم ﮐﺮﻣﺎﻥ هستم، نظم و ﺍﻧﺘﻈﺎﻡ ﻣﻤﻠﮑﺖ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ۵۰۰ ﺗﻮﻣﺎﻥ ﻧﻤﯽﻓﺮﻭشم. ﻓﺮﺯﻧﺪ آن شخص ﺩﺭ ﺯﻧﺪﺍﻥ جلوی چشم پدر جان داد. از قضا سال بعد ﭘﺴﺮ ﺧﻮﺩ حاکم ﺑﻪ ﻣﺮﺽ ﺩﯾﻔﺘﺮﯼ ﺩﭼﺎﺭ ﺷﺪ. حاکم ﺑﺮﺍﯼ شفای پسرش ۵۰۰ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﻧﺬﺭ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﻓﻘﺮﺍ ﺩﺍﺩ ﺗﺎ فرزندش ﺷﻔﺎ ﯾﺎﺑﺪ ﻭﻟﯽ سودی نبخشید ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪ وی ﻫﻢ جلوی چشمان پدر جان داد. ﺭﻭﺯﯼ حاکم، وزیرش ﺭﺍ ﺩﯾﺪ و ﮔﻔﺖ: ﻋﺠﺐ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭﯼ ﺍﺳﺖ، دست کم ﺑﻪ ﺩﻋﺎی ﺧﺎﻧﻮﺍﺩه‌ﻫﺎﯼ ﻓﻘﯿﺮ و گرسنه‌ای ﮐﻪ ﺁن‌ها ﺭﺍ ﺑﺎ ﺁﻥ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﻫﺎ ﺍﻃﻌﺎﻡ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﭽﻪ‌ﺍﻡ ﺧﻮﺏ میﺷﺪ ﻭ زنده ﻣﯽﻣﺎﻧﺪ. وزیر ﮔﻔﺖ: ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻑ ﺭﺍ ﻧﺰﻧﯿﺪ ﻗﺮﺑﺎﻥ، حاکم ﮐﻞ ﻋﺎﻟﻢ، ﺍﻧﺘﻈﺎﻡ و نظم ﺟﻬﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ۵۰۰ گوﺳﻔﻨﺪ حاکم ﮐﺮﻣﺎﻥ ﻧﻤﯽﻓﺮﻭﺷﺪ. «نشو در حساب جهان سختگیر که هر سخت‌گیری بود سخت‌میر تو با خلق آسان بگیر نیک‌بخت که فردا نگیرد خدا بر تو سخت» ༻‌🌹 @sad_dar_sad_ziba 🌹༺ ┈••✾•🌿🌸🌿•✾••┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌿🌸🌿 👥 اطرافیان ما روی ما مؤثرند. مراقب باشیم با چه کسانی همنشین می شویم! 🌱 با خوبان باش و خوب شو! 🌊 آقای روان شناس 🗞 «زندگی زیباست» @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‎‌‌‎‎‌‌‎‌‎‎‌‎‌‌‎‎‎‎ اگر قرار ‌اسـت ‌از‌ زندگی لذت ببریم، همین الآن ‌وقتشه! نه فردا، نه هفته ی ‌دیگه، نه ماه و سـال ‌دیگه! 🌸 امروز باید زیبـاترین ‌روز‌ زندگیت‌ باشه زندگی، همـین ‌لحظه اسـت! 🌿 «زندگی زیباست» 🌿 @sad_dar_sad_ziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رو به زوال، حال به هم زن 🇺🇸 سانفرانسیسکو ایالات متحده ی آمریـکا ┄┅┅┅┅♦️┅┅┅┅┄ /غرب و شرق شناسی مصداقی 🏁 ╭─┅═💠🌏💠═┅─ ‌ ‌ @sad_dar_sad_ziba ╰─┅═💠🌎💠═┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼 دشت بابونه جنگل فندقلو / استان اردبیل / نَمایی از ایران زیبای ما 🇮🇷 @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚫️ باور می کنی گاهی «شیطان لال» هستیم؟ /روشن بینی و روشنگری 🌙 🌕 ……………………………………… 🗞 «زندگی زیباست» ╭─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─ ‌ ‌ @sad_dar_sad_ziba ╰─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─
✨ خوب است که بی پناه باشی یوسف! زندانی بی گناه باشی یوسف! وقتی که زمین قلمروی نامردی است بهتر که درون چاه باشی یوسف! «احسان افشاری» 💫 @sad_dar_sad_ziba
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مثـل بیـروت بود» ⏪ بخش ۹۵: دانیال محتاطانه گام برمی‌داشت. خودرویی به قصد کمک ایستاد. مرد موطلایی دست بی‌ سلاحش را تکان داد و پرابهت صدا برآورد: _ نمون این جا... حرکت کن! مرد راننده و همراهش، به محض دیدن اسلحه، درِ نیمه باز را بستند و پا به فرار گذاشتند. دودی سفید از کاپوت‌ها به آسمان سینه می‌کشید. دانیال نرم نرمک به اولین خودروی واژگون، نزدیک شد. نور چراغ قوه را روی شیشه ی هزار ترک جلو انداخت. عاصم نوار چشمانش را در مبارزه با خیرگی چراغ قوه باریک کرد و لبخندی کریه بر لبانش نشاند. دندان‌های خونی‌اش را دیدم. هراسم زبانه کشید. دانیال کلتش را به سمت آن جانی نشانه رفت. صدایشان را نمی‌شنیدم. عاصم تسلیم وار اسلحه‌اش را بالا آورد و از میان شکاف شیشه به مرد موطلایی تحویل داد. آرام و قرار نداشتم. پای سالمم بی‌اختیار تکان می‌خورد. خباثت نگاهش حال طوفانی ام را هدف گرفت. زل زد به اضطرابم و لبخند زشتش عمیق‌تر شد. ابلیس را در چهره ی او دیدم. برای ثانیه‌ای قلبم فراموش کرد بتپد. این همه شیطان صفتی را از کجا می‌آورد؟! فریادهای هشدارگونه ی دانیال نگاهش را از هراسم گرفت. دستش را به نشانه ی تسلیم بالا آورد. دور مچش پارچه ای خونی بسته شده بود. حس تلخی داشتم؛ انگار با تیغی تیز جانم را کنده کاری می‌کرد. مرد موطلایی، ساکت و در حالی که نگاه و سلاح از روی عاصم نمی گرفت، آرام آرام به عقب جایی که خودروی عقیل متوقف بود، رفت. دستانم از شدت دلهره خیس عرق بود و زخم‌هایم می‌سوختند. انگار شمارش معکوس برای یک انفجار مهیب خوانده می‌شد. دانیال چشم از عاصم بر نمی‌داشت. ناگهان سایه‌ای سیاه تلوتلو خوران از میان دود سفید و غبار فضا نمایان شد. نفس در سینه‌ام ماند. مرد موطلایی فرز چرخید و با سلاح به غنیمت گرفته از عاصم صاحب سایه را نشانه رفت. حرارتی شبیه به جهنم زیر پوست سرم دوید. سایه در حالی که لوله کلتش دانیال را هدف داشت، نیم گام جلوتر آمد و در مسیر تماشایم قرار گرفت. در تاریک روشن فضا، چهره‌اش را دیدم. عقیل بود. خشکم زد. این موجی چهارشانه کجای داستان قرار داشت؛ در دسته ی امام حسین یا لشگر یزیدیان؟ حالا دانیال در میدان دوئل با دو مرد ایستاده بود. با یک دست عقیل و با دست دیگر عاصم را به ضرب تهدید اسلحه مهار می‌کرد. نگاه هراسانم در این مثلث چرخید و به عاصم افتاد. جانم یخ زد. آن ماشین آدم کشی سلاح داشت و لوله‌اش را به سمت مرد موطلایی گرفته بود. غفلت چند صدم ثانیه‌ای دانیال برای عاصم فرصت شد. چون مارگزیدگان در ماشین را گشودم و فریاد زدم: ـــ عاصم مسلحه، مراقب باش! تا دانیال به خود بیاید، شیون گلوله از اسلحه ی عاصم برخاست. پایم به زمین نرسیده، مرد موطلایی روی زانوهایش فرود آمد. عقیل بی‌تعلل آن جغد شوم را نشانه گرفت و چهار گلوله بر صفحه ی زندگی اش کاشت. پرتاب خون بر شیشه‌های ماشین تهوع آور بود. نگاه ناباور عاصم لبریز شد از خوف مرگ و من جان دادن ابلیس در تنگنای ماشین واژگونش را دیدم. سرمای غسالخانه بر جانم نشست. با چشمانی بهت زده دانیال را جستم. روی زمین خاکی افتاده بود و تکان نمی‌خورد. عقیل محتاطانه به طرف خودروی عاصم رفت. انگار می‌خواست از مرگ آن درنده خو مطمئن شود. ناامیدی مملو از تشویش گوشت شد و به تنم چسبید. با زانویی که زخمش درد را ضجه می‌زد، چون مردگان از گور برخاسته، خود را به دانیال رساندم. چشمانم ناباورانه محو بی‌حرکتی دانیال بود. باید دلم برای آن مادر زبان بسته می‌سوخت یا خودم که در این بازار شام، تنها پناهگاهم را هم از دست داده بودم؟ به سختی هلش دادم تا برگردد. گرمای خون، دستان یخ زده‌ام را سوزاند. از سوراخ گلوله بر سینه‌اش خون لیز می‌خورد. هجوم اشک، دیدم را تار کرد. با حنجره‌ای فلج، نامش را خواندم و تکانش دادم. پاسخ نداد. مرده بود؟ صدای قدم‌های تند عقیل که به سمتمان می‌آمد، من را به خود آورد. به سرعت یکی از اسلحه‌های دانیال را برداشتم و چسبیده به زمین، عقیل را نشانه گرفتم. موجی چهارشانه جا خورد و ایستاد. توان خط و نشان کشیدن را نداشتم. فقط به چشمانش زل زدم. عقیل دو دستش را بالا برد و گفت: _ آروم باش، نترس! منم، عقیل. هیچ آسیبی بهت نمی‌زنم. اون رو بیارش پایین. ذهنم با خودش حرف می‌زد که اگر این مرد در دارودسته ی نااهلان است، پس چرا عاصم را به آغوش مرگ هل داد؟ اگر هم اهل است، پس چرا به روی دانیال اسلحه کشید؟ در این بازی، هیچ حساب و کتابی درست درنمی‌آمد. ⏪ ادامه دارد... ................................. 🌳 💠 «زندگی زیباست» http://eitaa.com/sad_dar_sad_ziba ┄┅══✼☘🌺☘✼══┅┄
🤲🏽 الهی... 😍 ☘ @sad_dar_sad_ziba
دلبسته‌ ی کسی باش که دلگیر شدن تو بزرگ‌ترین دل‌نگرانی‌ او باشد. 💐 @sad_dar_sad_ziba
🌿🍁🌿 زود بیدار شدم تا سر ساعت برسم باید این بار به غوغای قیامت برسم من به «قد قامت» یاران نرسیدم، ای کاش لا اقل رکعت آخِر به جماعت برسم آه، مادر! مگر از من چه گناهی سر زد که دعا کردی و گفتی به سلامت برسم؟ طمع بوسه مدار از لبم ای چشمه که من نذر دارم لبِ تشنه به زیارت برسم سیب سرخی سر نیزه است، دعا کن من نیز این چنین کال نمانم، به برسم «محمدمهدی سیار» فارسی   ┏━🦋━━•••━━━━┓ 🦋 @sad_dar_sad_ziba 🦋 ┗━━━━•••━━🦋━┛
2_144189955758887815.mp3
7.5M
🌿 🎶 «می شه نگام کنی؟» 🎙 محمد علی زاده /موسیقی 🎼🌹 🎵 🗞 «زندگی زیباست» @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
📖 آن کس که دلش با محبت دنیا پیوند خورده، سه چیز او را رها نخواهد کرد: ~ اندوه دائم ~ حرصى که هرگز او را ترک نمى کند ~ آرزویى که هیچ گاه به آن نخواهد رسید [حکمت ۲۲۸] 🌌 / نهج البلاغه ‌ @sad_dar_sad_ziba ╰─┅═ঊঈ💠 ☀️ 💠ঊঈ═┅─
امروز یعنی فراموش کن طوفانِ سخت دیروز و دیشب را و نگاه کن که خورشید امروز، چه زیبا لبخند می‌زند به تو! ☘ «زندگی زیباست» 🌹 @sad_dar_sad_ziba
🌿🌸🌿 ﯾﮏ ﭼﻮﺏ ﮐﺒﺮﯾﺖ «ﺳﺮ» ﺩﺍﺭﺩ ﻭﻟﯽ «ﻣﻐﺰ» ﻧﺪﺍﺭﺩ. ﺩﺭ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﮐﻤﯽ ﺍﺻﻄﮑﺎﮎ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ، ﻓﻮﺭﺍً ﻣﺸﺘﻌﻞ ﻣﯽ‌ﺷﻮﺩ، می سوزد و می سوزاند! ﻫﻤﻪ ی ﻣﺎ «ﺳﺮ» ﺩﺍﺭﯾﻢ ﻭ ﺑﺮﺧﻼﻑ ﭼﻮﺏ ﮐﺒﺮﯾﺖ «ﻣﻐﺰ» ﻫﻢ ﺩﺍﺭﯾﻢ. ﻋﺎﻗﻼﻧﻪ ﺁن است ﮐﻪ بی درنگ ﻭﺍﮐﻨﺶ نشان ﻧﺪﻫﯿﻢ. 🌊 آقای روان شناس 🗞 «زندگی زیباست» @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹🔹👌🏼🔹🔹 دانش آموزان یک مدرسه به خاطر گرمای هوا شلوارک پوشیدند و زندانی شدند! تو ‏ایران؟ نه، تو انگلیس! 📎 همه جای جهان، برای سبک پوشش در اماکن گوناگون، قانون دارند! 👌🏼 💢 @sad_dar_sad_ziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹🔹💠🔹🔹 آرزوهای شما خاطرات ماست! 🔺 داستان آزادی های جنسی از کجا به کجا؟ 🌃 / اجتماعی 💐 «همه چیز برای زندگی زیبا» ‌ @sad_dar_sad_ziba ╰─┅═ঊঈ💠💠ঊঈ═┅─