eitaa logo
🌸 زندگی زیباست 🌸
552 دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
2.8هزار ویدیو
19 فایل
°•﷽•° 📰 #مجله_ی_مجازی 🌸 زندگی زیباست 🌸 «همه چیز بَـــراے زندگۍ زیــ★ـݕـا» رسانه های دیگر ما: «خانه ی هنر و هنرمندان» http://eitaa.ir/rooberaah «ارج» http://eitaa.ir/arj_e_ensan ارتباط با مدیر: @kooh313 تبادل و تبلیغ: @fadakq2096
مشاهده در ایتا
دانلود
‌🌿🌸🌿 هر اندازه هم که همدیگر را دوست داشته باشید، اگر ابراز علاقه نکنید سود چندانی ندارد! 🌊 آقای روان شناس 🗞 «زندگی زیباست» @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مـــــرا با خودت بـــبــر» ⏪ بخش یازدهم: مادر پشت چشم نازک کرد و رو برگرداند. _ من از کجا بدانم! وقتی عزرائیل به دیدنم آمد، ازش می پرسم! _ دور از جان، مادر! ابراهیم پشت در اتاق مادر، دستار به سر انداخت. کفش چرمی اش را پوشید و بند هایش را دور ساقش پیچید و گره زد. _ فرشته ها هم لابد اسم دارند؛ مثل منا، طوبا، ایما، سما، علیا، حلما، لعبا، شیما، آمال. _ نادان! مگر فرشته ها دخترند؟ _ می دانم. آن ها زن و مرد ندارند، اما من دوست دارم اسم فرشته ام آمال باشد. مادر بالش را خواباند و دراز کشید. _ اگر تو در این دنیا فرشته ای داشته باشی، اسمش «حبه» است. ابراهیم با بدگمانی به مادر نگاه کرد. _ حبه؟ _ دختر عبد الکریم بازرگان را می گویم. هر چه باشد از اقوامند. در عروسی دختر خاله ات، طاووس دیدمش. به دلم نشست. نمی دانی چه لباس زیبایی پوشیده بود! چه زیورآلاتی! نگاه همه به او بود. کی به طاووس نگاه می کرد؟! انگار عروس، او بود! معلوم بود در ناز و نعمت بزرگ شده است! او و مادرش در صدر مجلس نشسته بودند. خدمتکار داشتند. اگر با او عروسی کنی نانت در روغن است! پدرش در کار تجارت ابریشم و عطریات و زعفران است. یا دارد از چین و هند می آید تا به مصر برود یا برعکس. چندی پیش راهزنان کاروانش را غارت کردند. شانس آورد زنده ماند! آن قدر ثروتمند است که دوباره کاروانش را به راه انداخت.-ابراهیم شور و اشتیاقش را از دست داد. راه افتاد برود که مادر پرسید: «این آمال کیست؟» ابراهیم کنار در گفت: «از این اسم خوشم می‌آید! دوست دارم اسم همسرم آمال باشد! بگرد یکی را پیدا کن که اسمش آمال باشد. اگر پدرش تاجر ابریشم هم نبود، نبود. من باید همسری بگیرم که به تو خدمت کند. دختر عبدالکریم بازرگان که در ناز و نعمت بزرگ شده است و خدمتکار دارد، کی حاضر می‌شود بیاید بسترت را جمع کند و اتاق و حیاط را جارو بزند و اجاق را روشن کند و شوربا و نان بپزد؟ باور کن پایش را هم در این خانه نمی‌گذارد!» _ خیلی هم دلش بخواهد! ابراهیم سری به تأسف تکان داد. از خانه که بیرون آمد،-باران شل داده بود. باریکه ی آبی از چند ناودان می‌ریخت. کوچه ای خلوت و پر پیچ و خم و طولانی را پشت سر گذاشت که با سنگ ریزه فرش شده بود. از میانه ی بازار بزرگ و مُسَقّف شام درآمد. گرمی فضای نیمه تاریک و خلوت بازار او را در میان گرفت. چند جایی آتش روشن بود و دورش ایستاده و نشسته بودند. بیشتر مغازه‌هایی که باز بودند، فانوسی روشن کرده بودند تا مشتری جذب کنند. به راسته ی زرگرها و عطارها که نزدیک شد، قلبش تپیدن گرفت. خدا خدا کرد که «او» باشد و به علت بارندگی و سرما تعطیل نکرده باشد! اگر او نبود، بازار با همه ی بزرگی و سقف بلندش برایش دلگیر می شد. بین دو مغازه، به اندازه ی عرض یک گاری دستی کوچک، فاصله بود. «او» آن جا روی چهارپایه ای می نشست و ذرت آب پز و کلوچه ی خرمایی می فروخت. از سرعتش کم کرد. مردد ماند. با خود گفت: «برای هیچ و پوچ مادرم را رها کردم و خسته و با شکم گرسنه به بازار شام نکبت آمدم که جای خالی آمال را ببینم و غم عالم روی دلم تلنبار شود! خودآزاری دارم انگار! شده ام شتری که افسارش را گربه ای می کشد و با خود می برد به هر کجا که دلش بخواهد. او مگر مثل من دیوانه است که خواب بعد از ظهر را بگذارد و به بازار بیاید تا چند سکه ی مسی کاسب شود؟» ◀️ ادامه دارد.... ................................. 🌳 💠 «زندگی زیباست» http://eitaa.com/sad_dar_sad_ziba ┄┅══✼☘🌺☘✼══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مردی که شاخ غول را شکست! 🌷 «شهید نادر مهدوی» ...🌷... /یاد یاران ………………………………… @sad_dar_sad_ziba ─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
پیری گفت: دو ظرف داریم اولی از طلا و داخلش زهر و دومی کاسه ی گلی و داخلش آب. از کدام می نوشید؟ همه گفتند: دومی. گفت: حکایت آدم‌ها هم مثل این ظرف هاست انسان بودن به اخلاق است نه به صورت. 🍃 «زندگی زیباست» 🌿 @sad_dar_sad_ziba
🔹🔹🔻🔹🔹 لیبرال های داخلی به پشتیبانی اربابان صهیونیست خود، باز هم انتقام حمله ی جبهه ی مقاومت به دزدان صهیونیست را با افزایش نرخ ارز و طلا از مردم می گیرند و از این گذر، می خواهند هم با چپاول مردم، به سود خود برسند و هم این باور را به مردم منتقل کنند که مشکلات اقتصادی کشور به خاطر مقاومت و ایستادگی در برابر استکبار و صهونیسم است. اما این حربه ی کثیف این موجودات انسان نما از چشم عاقلان دور نمی ماند که حمله ی مقاومت فلسطین به اسرائیل و شکستن هیمنه ی استکبار را چه به افزایش ناگهانی نرخ ارز در خیابان ها و مراکز تهران؟! بارها گفته ام که باید همان گونه که حکمت ها، زیرساخت ها و روش های نظامی را به روزرسانی و بومی سازی کردیم و به اقتدار امروز رسیدیم باید در زمینه ی اقتصاد و فرهنگ هم همین کار را انجام دهیم و دست موش های دزد را از انبان اقتصاد کشور قطع کنیم تا به اقتدار اقتصادی و فرهنگی برسیم. چرا که آنچه به اقتصاد و فرهنگ ما ضربه می زند ساختارهای لیبرالی در ساحت اقتصاد و فرهنگ است که دست موش های دزد لیبرال را باز گذاشته و اقتدار را از دولت گرفته است. مجلس انقلابی و دولت مردمی، مجلس و دولتی است که این ساختارها و سازوکارها را اصلاح و به سامان کند، اصول و قوانین را اصلاح و اقتصاد را مردمی نماید. به عمل کار برآید... ✍🏽 «صابر دیانت» 💠 اندیشه + رفتار + جهاد = ارج 🔹 http://splus.ir/arj_e_ensan ●▬▬▬✨✨▬▬● .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما در حال مبارزه با وحشی های ضعیف کشی هستیم که با زنان و کودکان این گونه برخورد می کنند. ❇️ علت شادی آزادگان جهان در شکست هیمنه و غرور این ملعونان صهیونیست این است. /دشمن شناسی 🐺 🔰 @sad_dar_sad_ziba ♦️
❇️ هدف واضح، مشخص و دقیق است... 🌲 شهید عماد مُغنیه (حاج رضوان) شهید حزب الله 🌴 @sad_dar_sad_ziba
زندگی درگذر است و آدمی رهگذر! «زندگی زیباست» @sad_dar_sad_ziba 🍃🍂 🍂🍃
✨ باز با ما سری از نازِ گران دارد یار نکند باز دلی با دگران دارد یار آن وفایی که ز من دید اگر هم برود چشمِ دل در عقبِ سر، نگران دارد یار «شهریار» 💫 @sad_dar_sad_ziba
‌🌿🌸🌿 در عین این که رُک هستید و هیچی هم تو دلتون نیست، به شخصیت آدم ها احترام بگذارید! 🌊 آقای روان شناس 🗞 «زندگی زیباست» @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
🍀🌺🍀 از بهترین کارهایی که یک مرد می‌تواند برای فرزندانش انجام دهد، این است که عاشق مادرشان باشد. / خانوادگی مشاور 💐 [همه چیز برای زندگی زیبا] @sad_dar_sad_ziba ─┅═ঊঈ🦋🌹🦋ঊঈ═┅─
🌿🍁🌿 موج اگر موج است، باید ترک آرامش کند هر چه ساحل سنگدل‌تر بیشتر کوشش کند ساقیا جام مرا پیش از طلب لبریز کن شاه را عیب است گر درویش از او خواهش کند این سخن بر تارک تاج سلیمان حک شده است محترم‌تر می‌شود سلطان اگر بخشش کند زینت ظاهر کجا، حسن خدادادی کجا؟! زشت‌رو زیبا نگردد هر چه آرایش کند عشق رهوار است اما بر زمین هم می‌زند رخش اهلی را، سوار نابلد سرکش کند آن که در صلح است با خود، با جهان در جنگ نیست کاش می‌آموخت انسان با خودش سازش کند عشق، زنجیر قوافی را ز دستم باز کرد می‌برم فرمان دل را تا چه فرمایش کند «فاضل نظری» فارسی   ┏━🦋━━•••━━━━┓ 🦋 @sad_dar_sad_ziba 🦋 ┗━━━━•••━━🦋━┛
2_144189955958663451.mp3
9.51M
🌿 🎶 «راه ابریشم» 🎙 مجید اخشابی /موسیقی 🎼🌹 🎵 🗞 «زندگی زیباست» @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
⚫️ چاه نکن بهر کسی... 💎 ……………………………………… 💐 «همه چیز برای زندگی زیبا» 💐 @sad_dar_sad_ziba 🍃
✨ دنیای من! تمام جهانم از آن توست جان مرا بگیر، که این نیز جان توست مشکن دل مرا که به خود ظلم می‌کنی این شیشه‌ای که می‌شکنی آشیان توست 💫 @sad_dar_sad_ziba
🍃 نزدیک سه سال است که در حسرت دیدن این صحنه ام اما افسوس و دریغ... 🥀 به یاد همه ی پدران و مادران آسمانی صلوات 🍃 @sad_dar_sad_ziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تبریک متفاوت و حماسی دختران فلسطینی به مادران شهدا: «خوشا به حال تو اُمّ محمد! کاش مادر ما در جایگاه تو بود!» ملتی که این گونه از شهادت فرزندانش شادی می‌کند شکست ناپذیر است! 🍀 @sad_dar_sad_ziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قلب، مهمانخانه نيست که آدم‌ ها بيايند دو سه ساعت يا دو سه روز در آن بمانند و بعد بروند. قلب، لانه‌ ی گنجشک نيست که در بهار ساخته بشود و در پاييز باد آن را با خودش ببرد 💚 قلب؟ راستش نمی دانم چيست، اما اين را مي دانم که فقط جای آدم های خیلی خوب است! ✍🏽 «نادر ابراهیمی» ☘ «زندگی زیباست» 🌿 @sad_dar_sad_ziba
‌🌿🌸🌿 💞 دوست داشتن 🌊 آقای روان شناس 🗞 «زندگی زیباست» @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
🍀 به فراخور فرارسیدن هفته ی نیروی انتظامی برای عرض تبریک به دیدار تعدادی از این مدافعان امنیت رفتیم تا با اهدای گل و شیرینی و عرض خدا قوت، قدردانی کوچکی از این بزرگواران، اعم از نیروهای کادر و نیروهای وظیفه به عمل آورده باشیم و دقایقی را پای صحبت های این انسان های شریف و خدوم بنشینیم. 🌺 با آرزوی توفیق، سربلندی و تندرستی، این هفته بر همه ی این بزرگواران در سراسر میهن اسلامیمان مبارک باد! 🌿 @sad_dar_sad_ziba
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «مـــــرا با خودت بـــبــر» ⏪ بخش دوازدهم: دیگ و لاوک را که دید، از شادی لحظه‌ای چشم بر هم گذاشت و خدا را شکر کرد. ابرهای تردید و اندوه کنار رفت و خورشید امید بر دلش و بازار تابید. بازار از فروغ آن دیگ و لاوک، از تیرگی درآمد و جان گرفت. او روی چارپایه نشسته و سر را اندکی پیش انداخته بود و چرت می‌زد. علاوه بر چادر، روسری بلند و گرمی به سر داشت. گاری دستی پشت سرش بود. منقل و دیگ روی آن را به خودش نزدیک کرده بود تا گرم بماند. بخار ملایمی از دیگ بر می‌خواست و خوشه‌های بی‌برگ ذرت در آب نمک انگار همراه با صاحبشان به خواب رفته بودند. کنار منقل، لاوکی چوبی بود و در آن کلوچه‌های خرمایی. ابراهیم ایستاد و نیم رخ او را تماشا کرد. نتوانست لبخند نزند. شبیه فرشته‌ای بود که چشم فروبسته و به زیبایی خودش خیره مانده بود! دو دسته موی روشن و تابدار از دو سوی چهره‌اش آویزان بود. ابراهیم به نرمی رو به رویش نیم خیز نشست. بادبزن را برداشت و زغال‌های منقل را آرام باد زد تا نسیمی گرم، آمال را در میان گیرد. تارهایی از مویش به رقص درآمدند. زغال‌ها گل انداخت و آب دیگ آشکارا جوشید. اسب سواری گذشت و دختر چشم باز کرد. خواست خمیازه بکشد که با دیدن ابراهیم، جلو خود را گرفت. راست نشست و چادر و روسری اش را مرتب کرد. تارهای مویش را انگار تنبیه کند، با پشت دست، از جلو چشمانش کنار زد. خیره به ابراهیم نگاه کرد. انگار می‌خواست از قصد و غرضش سر درآورد. ــ چه می‌خواهی؟ ابراهیم بادبزن را روی لاوک گذاشت و ایستاد. سکه‌ای مسین به سویش دراز کرد. ــ یک ذرت و یک کلوچه. هنوز خمیازه سماجت می‌کرد و دختر کنارش می‌زد. با انبر ذرتی از دیگ بیرون آورد. آن را بالای دیگ نگه داشت تا آبش بچکد. روی برگی تازه گذاشت و به دستش داد. به لاوک اشاره کرد: ــ هر کدام را می‌خواهی بردار! ابراهیم کلوچه‌ای را که کوچک‌تر بود برداشت. دختر با انبر سکه را گرفت و توی پیاله ای انداخت که سه سکه در آن بود. صدای قشنگی داد. ــ خیر پیش! ابراهیم نمی‌خواست برود. پرسید: «می‌توانم کنار این منقل، ذرت و کلوچه را بخورم؟ هوا سرد است!» دختر دست به چوب دستی اش برد و چشمان درشتش را با نگاهی تند به سمت راست چرخاند. ــ جلوتر آتش روشن کرده اند. می‌بینی که! برو آن جا ذرت و کلوچه ات را بخور و تا دلت می‌خواهد گرم شو! ابراهیم خواست راه بیفتد و برود. قلبش متلاطم شده بود. نخستین بار بود که با او حرف زده بود. نمی‌توانست درک کند که چرا چنین تند و گزنده جواب شنیده بود! ــ آهای! ابراهیم راه نیفتاده ایستاد. نگاه آمال همچنان ملامت بار بود. ــ می‌دانم کیستی! پایین‌تر بزازی داری و شاگرد چموشی به اسم طارق. بگو این جا پرسه نزند. او رفت و حالا تو آمدی. من آبرو دارم و مزاحم را با این چماق، ادب می‌کنم! آبرومندم که در این سرما، این گوشه نشسته‌ام و ذرت و کلوچه می‌فروشم و سکه‌ای می‌گیرم؛ فهمیدی؟ ابراهیم سر تکان داد. پیش از رفتن باز مکث کرد. ــ ببخشید! من کار بدی کردم یا حرف زشتی زدم؟ دختر ایستاد. با خاک اندازی کوچک از توی کیسه‌ای که توی گاری بود کمی زغال برداشت و کنار منقل ریخت. با انبر، زغال‌ها را به زیر دیگ کشاند. ــ این جا بازار است و من تک و تنها، یکی هست که می‌خواهد این گوشه را از من بگیرد. دنبال بهانه‌ای است. باید حواسم جمع باشد. دختر نه دیگر حرفی زد و نه نگاهش کرد. ابراهیم باز سری تکان داد و راهش را گرفت و رفت. ◀️ ادامه دارد.... ................................. 🌳 💠 «زندگی زیباست» http://eitaa.com/sad_dar_sad_ziba ┄┅══✼☘🌺☘✼══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌🌿🌸🌿 گاهی لازم است به خودت تبریک بگویی که در تنهایی و سختی فقط با توکل به خدا و با توانایی هایت هدفت دنبال کردی. برای خودت که کافی باشی مطمئن باش آن اندازه کفایت داری که برای دیگران هم قابل احترامی. 🌊 آقای روان شناس 🗞 «زندگی زیباست» @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌿 ببینیم و به زندگی امیدوار شویم. ببینیم و از داشته هایمان بیش تر لذت ببریم ببینیم و بیش تر بکوشیم. 🍀 «زندگی زیباست» 🍀 @sad_dar_sad_ziba
🌾 می خواهی از ما باشی؟ 💎 ……………………………………… 💐 «همه چیز برای زندگی زیبا» 💐 @sad_dar_sad_ziba 🍃
🍃 به خودت و رؤیاهایت ایمان بیاور! سخت‌ترین لحظات زندگی وقتی است که خودت را نشناخته‌ای، نه زمانی که دیگران درکت نمی‌کنند. به خودت ایمان داشته باش. به ندای درونت گوش بده! شکرگزار توانایی‌هایت باش! تخیل کن و شجاعانه برایش بجنگ! تو می‌توانی... 🗞 «زندگی زیباست» @sad_dar_sad_ziba ┄┅═══✼🍃🌹🍃✼═══┅┄