eitaa logo
🖤کانال شهید مصطفی صدرزاده🖤
4.2هزار دنبال‌کننده
17.5هزار عکس
8.8هزار ویدیو
92 فایل
خــودســازی دغــدغــه اصــلی شــمــا بــاشــد و زنــدگــی نـامــه شــهــدا را بــخــوانــیــد.🌹 شهــیـد صــدرزاده لینک اینستاگرام https://instagram.com/shahid__mostafa_sadrzadeh2 خادم کانال @Zsh313
مشاهده در ایتا
دانلود
پیج شهید ابراهیم هادی دلها: ❤حاجت داری بنویس 😭پنجم صفر (مصادف با یکشنبه ۲۱ شهریور ) سالروز شهادت دختر سه ساله ی امام حسین علیه السلام تسلیت باد. . 😭کنج خرابه حالم از این غم خراب شد پیراهنم ز پهلوی زخمی خضاب شد @abalfazleeaam خیلی برای خشکی لبهات گریه کرد دیدم کنار آب فرات عمه آب شد بابا ، کنیزه خانه ی زهرا به شهر شام از خیر عمه بود که عالی جناب شد بازار برده ها و یتیمان و شهر شام خرج سفر میان خرابه حساب شد سهم سر تو نیزه شد و سهم دخترت در بین کاروان اسیری طناب شد رنج سفر به قیمت بابا خریدنی است درد رقیه دیدن بزم شراب شد آوای غربتت به دلم چنگ میزند حالم ببین شبیه به حال رباب شد بابا دعای دختر تو بین هرنماز کنج خرابه پیش سرت مستجاب شد . .╭─┅─🍃◼🍃─┅─╯ . @abalfazleeaam @rafiq_shahidam96 @rafiq_shahidam @sadrzadeh1 https://www.instagram.com/p/CTsRvtPIupb/?utm_medium=share_sheet
✿❀رمان ✿❀ ✿❀نیمہ ݐــنہان ماه ۱۵ ✿❀قسمت اگر آن روز دکتر اعصاب و روان از اتاقش بیرون نمی کرد، هیچ وقت نه من و نه ایوب برای شدن هایش زجر نمی کشیدیم. وضعیت ایوب به هم ریخته بود، راضی نمی شد با من ب دکتر بیاید. خودم وقت گرفتم تا حالت هایش را برای دکتر شرح دهم و ببینم قبول می کند در بیمارستان بستریش کنم یا نه. نوبت من شد، وارد اتاق دکتر شدم. دکتر گفت _پس مریض کجاست؟ گفتم: _"توضیح می دهم همسر من..." با صدای بلند وسط حرفم پرید: "بفرمایید بیرون خانم...اینجا فقط برای است نه همسرهایشان. گفتم: _ "من هم برای خودم نیامدم، همسرم جانباز است. آمده ام وضعیتش را برایتان....." از جایش بلند شد و به در اشاره کرد و داد کشید: _"برو بیرون خانم با مریضت بیا..." با اشاره اش از جایم پریدم. در را باز کردم. همه بیماران و همراهانشان نگاهم می کردند. رو به دکتر گفتم: _"فکر می کنم همسر من به دکتر نیازی ندارد، شما انگار بیشتر نیاز دارید. در را محکم بستم و بغضم ترکید. با صدای بلند زدم زیر گریه و از مطب بیرون آمدم. شدم سراغ بیمارستان اعصاب و روانی بروم که جانبازان . دو ساختمان مجزا برای زن ها و مرد هایی داشت که بیشترشان یا مادرزادی بیمار بودند یا در اثر حادثه مشکلات عصبی پیدا کرده بودند. ایوب با کسی نبود. می فهمید با آن ها فرق دارد. می دید که وقتی یکی از آن ها دچار حمله می شود چه کار هایی می کند. کارهایی که هیچ وقت توی بیمارستان مخصوص جانبازان ندیده بود. از صبح کنارش می نشستم تا عصر بیشتر از این اجازه نداشتم بمانم. بچه ها هم خانه بودند. می دانستم تا بلند شوم مثل بچه ها گوشه چادرم را توی مشتش می گیرد و با التماس می گوید: _"من را اینجا تنها نگذار" طاقت دیدن این صحنه را نداشتم. نمیخواستم کسی را که برایم بود، را دوست داشتم، زندگیم بود، بچه هایم بود، را در این حال ببینم
🕊🏴🌹🕊🌹🏴🕊 همش می گفت : توکلم اول به خدا و بعد به بی بی جونم ست. شب سوم باهم بی بی جان بودیم ، روضه و که تمام شد گفت: عجب شبی بود امشب ، انگار خود بین بود ... و تک بیت گر پیش ناز کند… را می کرد و با درد دل می کرد. الحمدلله ارباب با همان کوچک خورده گره از کارش باز کرد و بخیرشد... شادی روح و ╔━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده. @sadrzadeh1 @sadrzadeh1 🕊🕊🕊 https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092 ╚━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یتیم…‌یتیم…‌💔 سفارش آخر 😞 حسن…حسین…❤️ بچہ‌یتیما‌یادتون‌نره😭 کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇 @sadrzadeh1 ╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه وقتایی از کل دنیا دلت یه آغوش می خواد، یه آغوش گرم به نام پدر...🥲 کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇 @sadrzadeh1 ╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه وقتایی از کل دنیا دلت یه آغوش می خواد، یه آغوش گرم به نام پدر...🥲 کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇 @sadrzadeh1 ╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه وقتایی از کل دنیا دلت یه آغوش می خواد، یه آغوش گرم به نام پدر...🥲 کانال شهیدمصطفی صدرزاده👇 @sadrzadeh1 ╰═━⊰🍃🌸✨🌸🍃⊱━═╯
اردیبهشت 93 که باهم رفتیم خوزستان، 😔 دربین راه می خواست نهایت استفاده را ببرد، انگار فهمیده بود که ،فرصت زیادی برای در کنار پدر بودن نداره .💕😔 درطول مسیر هرجا که می ایستادیم برای بنزین و یا خرید، فاطمه سریع می پرید تو ، 😭 جایی که ایستاده بودیم برای نهار و نماز ، اسباب بازی هم داشت، فقط با باباش بازی می کرد 👏 آن قدر باهم کردن که نهارشون رو داخل ماشین خوردن ...❣ چه روز بود، فاطمه بر شانه های وبه دور از 😭 🌹 خاطراتی از کودکی تا شهادت شهید مصطفی صدر زاده از زبان مادر بزرگوار و عزیزشان🌷 ✾‌✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾        @sadrzadeh1 ✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾
اردیبهشت 93 که باهم رفتیم خوزستان، 😔 دربین راه می خواست نهایت استفاده را ببرد، انگار فهمیده بود که ،فرصت زیادی برای در کنار پدر بودن نداره .💕😔 درطول مسیر هرجا که می ایستادیم برای بنزین و یا خرید، فاطمه سریع می پرید تو ، 😭 جایی که ایستاده بودیم برای نهار و نماز ، اسباب بازی هم داشت، فقط با باباش بازی می کرد 👏 آن قدر باهم کردن که نهارشون رو داخل ماشین خوردن ...❣ چه روز بود، فاطمه بر شانه های وبه دور از 😭 🌹 خاطراتی از کودکی تا شهادت از زبان مادر بزرگوار شهید مصطفی صدرزاده 🕊🌸 ╭━━⊰⊰⊰⊰⊰🕊🌷⊱⊱⊱⊱⊱━╮ ✾‌✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾        @sadrzadeh1 ✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾
+ولی‌بعد‌ا‌ز‌شما‌دیگه‌، هممون‌خانواده‌‌‌شهـید‌شدیم🙂❤️‍🩹!" ✾‌✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾   @sadrzadeh1 ✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسم رب الشهدا 🌹 خیلی از و مادرها سن فرزندانشان برایشان دوران سختی است، ولی برای من این طور نبود. 💕🌹 مخصوصا آقا بسیار و باادب بود و خیلی بیشتر از سن خودش متوجه می شد.❤️ یکی از مصطفي این بود که، همین طوری حرف کسی را قبول نمی کرد؛ مگر اینکه در موردش تحقیق و بحث می کرد. 🙏 خیلی باحوصله چه با و یا رفتار می کرد. 👏 رعایت ادب را هیچ وقت فراموش نمی کرد. حواسش بود که خدایی نکره کسی را نشکند . 👏🌹 اگراحساس می کرد کسی از او رنجیده خاطر شده، تا ازدلش در نمی آورد آرام نمیشد و قرار نمی گرفت. ╭━━⊰⊰⊰⊰⊰🕊🌷⊱⊱⊱⊱⊱━╮ ✾‌✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾        @sadrzadeh1 ✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾