#خاطره_مادر_شهید_مصطفی_صدرزاده
اردیبهشت 93 #آخرین_باری که باهم رفتیم خوزستان، 😔
دربین راه #فاطمه
می خواست نهایت استفاده را ببرد،
انگار فهمیده بود که ،فرصت زیادی برای در کنار پدر بودن نداره .💕😔
درطول مسیر هرجا که می ایستادیم برای بنزین و یا خرید،
فاطمه سریع می پرید تو #بغل_بابا ، 😭
جایی که ایستاده بودیم برای نهار و نماز ،
اسباب بازی هم داشت، #فاطمه فقط با باباش بازی می کرد 👏
آن قدر باهم #بازی کردن که نهارشون رو داخل ماشین خوردن ...❣
چه روز #زیبایی بود، فاطمه بر
شانه های #پدر وبه دور از #غم_فراق😭
#شهید_مصطفی_صدرزاده🌹
خاطراتی از کودکی تا شهادت شهید مصطفی صدر زاده از زبان مادر بزرگوار و عزیزشان🌷
#شهیدمصطفیصدرزاده
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#مصطفی_باصفا
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
@sadrzadeh1
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
✨🔹✨🌹✨🔹✨
❣⚜❣🔹❣
🔸❤️🔸
🔹✨
🌹
#خاطره_مادر_شهید_مصطفی_صدرزاده
سه سال پیش چون #مصطفی ایران بود با خیال راحت #پابوس آقا رفته بودم.
انگار که اصلا هیچ نگرانی نداشتم.
یک دل سیر زیارت کردم و
برای نماز جماعت ظهر و عصر در رواق
امام خمینی حاضر شدم که صدای زنگ تلفن همراه به صدا در آ مد؛ #مصطفی بود.
گفت: "مامان #حرم_حضرت_علی هستم، شما به حضرت علی سلام کن و من هم به #امام_رئوف سلام می کنم."
جا خوردم. گفت: "دیشب اومدم عراق که فردا برم #سوریه".
#حسینیه_شهید_مصطفی_صدرزاده
#شهیدمصطفیصدرزاده
خاطرات از کودکی تا شهادت شهید صدرزاده از زیان مادر عزیز و بزرگوارشان 🕊🌷
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#مصطفی_باصفا
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
@sadrzadeh1
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
🍃✨🍃✨🌹
🌹
#خاطره_مادر_شهید_مصطفی_صدرزاده
هر وقت از #امنیت و #آرامش در #ایران حرف می زدیم، می گفت: "دو نعمت هست؛ تا زمانی که از دستشان نداده ایم قدرشان را نمی دانیم یکی #سلامتی و دیگری #امنیت؛
آنجا (سوریه) به جرم شیعه بودن بچه ها را در برابر چشم پدر و مادر سلاخی می کنند، زنها و دخترهای شیعه را به بردگی می برند، پیرزن و پیرمردها را می کشند.
وقتی برایشان غذا تهیه می کردیم می گفتند ما فقط امنیت می خواهیم ."
و این چیزی بود که آرام و قرار را از #مصطفی گرفته بود و نمی توانست نسبت به شیعیان و مردم مظلوم_ حتی خارج از مرزهای ایران _ بی تفاوت باشد.
در واقع همین وسعت دید #مصطفی را به چنین جایگاهی رساند.
ان شاءالله که شفیع ما هم باشد. 😔
#کانال_شهید_مصطفی_صدرزاده
خاطرات مادرعزیزو بزرگوار شهید مصطفی صدرزاده
#شهیدمصطفیصدرزاده
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#مصطفی_باصفا
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
@sadrzadeh1
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
🌹✨🌹🍃✨🌹✨🌹
⚜
💢
#خاطره_مادر_شهید_مصطفی_صدرزاده❣
#آخرین_دیدار
6 مرداد سال گذشته برای #آخرین_بار #مصطفی مجروح شد و به ایران آمد.
20 مرداد ماه بعد از دوره درمانش دوباره به سوریه بازگشت و دیگر...
#شهید_مصطفی_صدرزاده 💢
خاطرات مادر شهید مصطفی صدرزاده از کودکی تا شهادت 🌷🕊
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#مصطفی_باصفا
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
@sadrzadeh1
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
#خاطره_مادر_شهید_مصطفی_صدرزاده
یک روز که از مأموریت آمده بود، درمورد سوریه باهم صحبت می کردیم.
من گفتم: "یک دفعه حقی ناحق نشود یا به زن ها و بچه ها ظلم نشود."
گفت: "خیلی مواظب هستیم نگران نباش؛ پیش آمده چند روز فقط زیتون تلخ بخوریم اما دست درازی به مال مردم نشود.
یک بار برای پاکسازی رفتیم در یک خانه، وقتی رسیدیم زن ها و بچه ها از ترس فرار کردند. دنبالشان گشتیم تا پیدایشان کردیم.
به آنها گفتیم کاری با شما نداریم و می توانند در منزل خودشان باشند.
اول میترسیدند اما بعد از چند وقت خواهش می کردند که آنجا بمانیم تا امنیت داشته باشند.
یکی از خانه هایی را که برای پاکسازی رفته بودیم، منزل یک عروس و داماد بود. خیلی ناراحت شدم چون تمام طلاها و لباس عروس آنجا بود؛
در اتاق را بستم و گفتم کسی اجازه ورود به این اتاق و دست زدن به وسایلشان را ندارد."
#شهید_مصطفی_صدرزاده
خاطرات از کودکی تا شهادت از زبان مادر بزرگوار شهید مصطفی صدرزاده 🌷
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#مصطفی_باصفا
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
@sadrzadeh1
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
🌹🍃🌹✨🍃🌹🍃
✨🌹✨❤️
💢⚜💢
💫❣
#خاطره_مادر_شهید_مصطفی_صدرزاده
آبان سال83 #مصطفی حوزه علمیه بود.
نیمه های شب بود که دوست #مصطفی زنگ زد و گفت مصطفی پایش با شیشه پاره شده و برای بخیه به بیمارستان بردیمش.
لطفا دفترچه اش بیارید من که اصلا باور نکردم که برای این مشکل تماس گرفته باشند.
حدس می زدم حتما اتفاق خیلی بدی افتاده.
وقتی وارد بیمارستان شدیم #مصطفی را که دیدم آرام شدم ،وقتی ماجرای پاهایش را خودش برایم با طنز تعریف کرد، فراموش کردم در بیمارستان هستم.
آن شب هر کاری می کرد که ، من و پدرش نگرانیمان برطرف شود.
آن قدر عذاب وجدان داشت که ما را با نگرانی و استرس نصف شب از شهریار به تهران کشانده بود.
ای کاش بودی این نگرانیها و استرسها را با جان دل می خریدم. 😔
#مصطفی_شهیدم
#شهید_مصطفی_صدرزاده
خاطراتی از کودکی تا شهادت از زبان مادر بزرگوار شهید مصطفی صدرزاده 🕊👆
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#مصطفی_باصفا
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
@sadrzadeh1
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
❣⚜❣⚜🍃❤️🍃❣⚜
#خاطره_مادر_شهید_مصطفی_صدرزاده
سال تحصیلی 73 #مصطفی با همکلاسی عرب زبانش دعوایش می شود و هر دوی آن ها را به اتاق مدیر می برند.
همکلاسی #مصطفی با مدیر عربی صحبت می کند و مدیر هم عربی جوابش را می دهد.
#مصطفی به مدیر می گوید: "شما نباید عربی صحبت می کردید چون من عربی بلد نیستم و متوجه حرف های شما نمی شوم "
#مصطفی از همان کودکی به راحتی و با رعایت ادب حرف دلش را می گفت.
#شهید_مصطفی_صدرزاده
خاطرات کودکی تا شهادت از زبان مادر بزرگوار شهید مصطفی صدرزاده 🌸🕊
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#مصطفی_باصفا
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
@sadrzadeh1
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
#خاطره_مادر_شهید_مصطفی_صدرزاده
اردیبهشت 93 #آخرین_باری که باهم رفتیم خوزستان، 😔
دربین راه #فاطمه
می خواست نهایت استفاده را ببرد،
انگار فهمیده بود که ،فرصت زیادی برای در کنار پدر بودن نداره .💕😔
درطول مسیر هرجا که می ایستادیم برای بنزین و یا خرید،
فاطمه سریع می پرید تو #بغل_بابا ، 😭
جایی که ایستاده بودیم برای نهار و نماز ،
اسباب بازی هم داشت، #فاطمه فقط با باباش بازی می کرد 👏
آن قدر باهم #بازی کردن که نهارشون رو داخل ماشین خوردن ...❣
چه روز #زیبایی بود، فاطمه بر
شانه های #پدر وبه دور از #غم_فراق😭
#شهید_مصطفی_صدرزاده🌹
خاطراتی از کودکی تا شهادت از زبان مادر بزرگوار شهید مصطفی صدرزاده 🕊🌸
╭━━⊰⊰⊰⊰⊰🕊🌷⊱⊱⊱⊱⊱━╮
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#مصطفی_باصفا
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
@sadrzadeh1
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
🌹✨🍃🌹✨🍃🌹✨
🍃
#خاطره_مادر_شهید_مصطفی_صدرزاده
وزن #مصطفی بین70تا 74 بود.
وقتی از ماموریت بر می گشت به 66 می رسید تازمانی که می خواست برگرده.
بهش می گفتم باید به وزن اولت برگردی وگرنه تو ماموریت کم میاری.
در جوابم می گفت مامان نگران نباش آن قدر خداوند به ما قدرت می دهد که حتی وقتی چندروز هم غذای درست و حسابی نخوریم اصلا کم نمیاریم.
#حسینیه_شهید_مصطفی_صدرزاده✨
خاطراتی از کودکی تا شهادت از زبان مادر بزرگوار شهید مصطفی صدرزاده 🕊🌷
╭━━⊰⊰⊰⊰⊰🕊🌷⊱⊱⊱⊱⊱━╮
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#مصطفی_باصفا
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
@sadrzadeh1
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
❣✨🍃🌹🍃✨❣
🍃🌹✨❣
🌹🍃
✨
#خاطره_مادر_شهید_مصطفی_صدرزاده
یک روز به #مصطفی گفتم: " دوری از تو و نگرانی از یک طرف و بعضی زخم زبانها از طرف دیگر، خیلی عذابم می دهد.
حتی به بابا میگویند فکرنکنم کمتر از ماهی هفت میلیون به آنها بدهند."
#مصطفی لبخند شیرینی زد و گفت: "مامان مهم نیست که چه کسی چه میگوید مهم این است که ما
بتوانیم از این موقعیتی که پیش آمده نهایت استفاده را کنیم و نگذاریم بدون بهره از روی این سفره که برای ساختن آ خرتمان پهن شده بلند شویم. "
#شهید_مصطفی_صدرزاده
خاطراتی از کودکی تا شهادت از زبان مادر بزرگوار شهید مصطفی صدرزاده 🕊🌷
╭━━⊰⊰⊰⊰⊰🕊🌷⊱⊱⊱⊱⊱━╮
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#مصطفی_باصفا
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
@sadrzadeh1
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
🍃🌹✨🌹🍃
✨🍃🌹
🌹✨
🍃
✨
#خاطره_مادر_شهید_مصطفی_صدرزاده
اولین صبحی که چشم باز کردم و #مصطفی را کنارم دیدم آنقدر لذت بخش بود که مدام به خودم می گفتم نکند رؤیا باشد؟
تمام #دردها را فراموش کردم و دست کوچکش را می بوسیدم. نگاهم به علامت روی دستش افتاد؛ اول فکر کردم شاید ضربه ای خورده با نگرانی از پرستار پرسیدم.
گفت: "نگران نباش" این یک علامت است. خیالم راحت شد.
در مقایسه با شبی که دوست نداشتم سپیده صبح را ببینم و مدام با خود می گفتم ای کاش تمام این چیزها خواب باشد.
صبحی که باورش برایم خیلی سخت و نفس گیر بود.
من که طاقت کوچکترین ضربه را روی دستش نداشتم حالا باید تحمل کنم تیر در....😔
#شهید_مصطفی_صدرزاده. ⚜
خاطراتی از کودکی تا شهادت از زبان مادر بزرگوار شهید مصطفی صدرزاده 🌷🕊
╭━━⊰⊰⊰⊰⊰🕊🌷⊱⊱⊱⊱⊱━╮
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#مصطفی_باصفا
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
@sadrzadeh1
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
✨🌹 ✨ 💢 ⚜💢⚜ 🌹 🌹
#خاطره_مادر_شهید_مصطفی_صدرزاده
6مرداد 94 #مصطفی برای آخرین بار
مجروح شد و برای درمان به ایران آمد.
11مرداد رفتم منزلشان و به #مصطفی آهسته گفتم: "فردا تولد همسر نازنین شماشت ."
گفت: "بله حواسم هست می خواهم فردا به مناسبت تولدش با هم بیرون برویم و هرچه خودش انتخاب کرد برایش تهیه کنم شاید سال دیگه نبودم"
با ناراحتی نگاهش کردم متوجه شد و گفت: "شاید سوریه باشم." 😔
#شهید_مصطفی_صدرزاده
خاطراتی از کودکی تا شهادت از زبان مادر بزرگوار شهید مصطفی صدرزاده 🌷🕊
╭━━⊰⊰⊰⊰⊰🕊🌷⊱⊱⊱⊱⊱━╮
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#مصطفی_باصفا
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
@sadrzadeh1
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
#خاطره_مادر_شهید_مصطفی_صدرزاده
هر وقت از #امنیت و #آرامش در #ایران حرف می زدیم، می گفت: "دو نعمت هست؛ تا زمانی که از دستشان نداده ایم قدرشان را نمی دانیم یکی #سلامتی و دیگری#امنیت؛ آنجا (سوریه) به جرم شیعه بودن بچه ها را در برابر چشم پدر و مادر سلاخی می کنند، زنها و دخترهای شیعه را به بردگی می برند، پیرزن و پیرمردها را می کشند.
وقتی برایشان غذا تهیه می کردیم می گفتند ما فقط امنیت می خواهیم ." و این چیزی بود که آرام و قرار را از #مصطفی گرفته بود و نمی توانست نسبت به شیعیان و مردم مظلوم_ حتی خارج از مرزهای ایران _ بی تفاوت باشد. در واقع همین وسعت دید #مصطفی را به چنین جایگاهی رساند.
ان شاءالله که شفیع ما هم باشد. 😔
╭━━⊰⊰⊰⊰⊰🕊🌷⊱⊱⊱⊱⊱━╮
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
مصطفی_باصفا
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
@sadrzadeh1
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
✨🍃❣🍃✨
🍃✨
🌹
✨
#خاطره_مادر_شهید_مصطفی_صدرزاده
#عید_فطر 92 بود. رفتیم مسجد برای نماز عید. بعد از نماز خانواده #مصطفی خدا حافظی کردن و برای رفتن به شمال آماده شدند.
به #مصطفی گفتم: "شما چرا همراهشان نمیروی؟ "
گفت: من کار دارم، دیگر چیزی نگفت.
شب آمد و گفت: "مامان جور شده بروم سوریه در آشپزخانه خدمت کنم"
من هم با شوخی گفتم: "قربونت برم شما میخوای چه کار کنی؟! مگر فقط تخم مرغ برایشان درست کنی."
گفت: "دیگ هم میشورم."
آن شب برای اولین و آخرین بار ساکش را بستم. 😔
#کانال_شهید_مصطفی_صدرزاده
خاطرات از کودکی تا شهادت از زبان مادر عزیز مصطفی صدر زاده 🌷🕊
❣⚜❣⚜🌹🌹⚜❣⚜❣
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#مصطفی_باصفا
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
@sadrzadeh1
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
💢✨🍃💢✨🍃❣
✨
#خاطره_مادر_شهید_مصطفی_صدرزاده 🍃
❣
یک روز با #مصطفی درمورد واجبات و محرمات صحبت می کردیم. اینکه چه جایگاهی در زندگی های امروزی دارد و چقدر به انجام واجبات و ترک محرمات اهمیت داده میشود.
گفت: "واجبات و محرمات که تکلیف اند چیزی که انسان را به خدا نزدیک تر می کند مستحبات است خدمت کردن به خلق خدا یا نماز شب یا اینکه مستحباتی مانند غسل جمعه"
#همسر_مصطفی می گفت: "وقتی ایران بودن خودشون بچه ها رو غسل جمعه می دادند زمانی هم که نبودن زنگ می زدند و یادآوری می کردند."
خاطرات از کودکی تا شهادت از زبان مادر عزیز مصطفی صدر زاده 🕊🌷
🍃✨🌹🍃✨🌹🍃✨🌹
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#مصطفی_باصفا
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
@sadrzadeh1
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
💢🍃✨🌹✨🍃💢
🍃
#خاطره_مادر_شهید_مصطفی_صدرزاده
از کودکی تاشهادت🕊 ✨
آخرین مکالمه تلفنی #آقا_مصطفی با خاله
مرداد 94 بود،
از طریق تلفن با خواهر کوچکترم صحبت می کردم که صدای زنگ در خانه به صدا درآمد؛
#آقا_مصطفی بود.
کمی منتظر ماند تا مکالمه من با خاله اش تمام شود اما طاقت نیاورد و گوشی را گرفت و بعد از شوخی و شیرین زبانی برای خاله به او گفت:
"خاله لطفا مکالمه طولانی نشود ممکن است غیبت شود و برای مامان سلب توفیق شود برای مادر شهید شدن."
خاله درجواب مصطفی گفت:
"پس خوب شد گفتی
یادم باشد غیبت کنم تا سلب توفیق شود"
شهید_مصطفی_صدرزاده
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#مصطفی_باصفا
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
@sadrzadeh1
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
🌹
🍃✨
💢🍃✨🌹✨🍃💢
⚜🌹✨❤️⚜
❣
#خاطره_مادر_شهید_مصطفی_صدرزاده ✨ 🌹🍃✨🍃🌹✨🌹🍃✨🌹
#مصطفی نوروز 93 سوریه بود.
وقتی برگشت برای آخرین بار با هم برای دیدن مادربزرگش به اهواز رفتیم.
بی بی به #مصطفی دو برابر بیشتر از نوه های دیگر عیدی داد و به او گفت:
"چون تو سرباز #عمه_ام هستی"
بعد از مصطفی پرسید "حالا دیگه راه باز شده؟ می توانی مرا به زیارت عمه ام ببری ؟"
#مصطفی گفت: "بی بی جان نیاز به دعا هست."
بی بی گفت: "شما وظیفه خودت را انجام دادی حالا به زن و بچه ات برس."
#مصطفی خم شد دست و زانوهای بی بی را بوسید و گفت: "بی بی دورت بگردم اگر همه به فکر زن بچه باشن پس چطور راه باز بشه که شما به زیارت عمه ات #حضرت_زینب(س) بروی؟"
#مصطفی برای همه جوابی داشت.
و بی بی در جوابش گفت: "خداپشت و پناهت باشد خیلی مواظب خودت باش به خاطر زن و بچه ات میگویم؛ میدانم که راهت درست است."
خاطرات مادر بزرگوار شهید مصطفی صدر زاده از کودکی تا شهادت 🕊🕊
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#مصطفی_باصفا
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
@sadrzadeh1
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
✨
🌹⚜🌹⚜❤️⚜❤️⚜🌹✨🌹
🌱🌹🌱✨🌱🌹
✨🌱🌹
🌹✨
✨
🌱
#خاطره_مادر_شهید_مصطفی_صدرزاده
#مصطفی نسبت به سیادت
خیلی حساس بود.
اگرمتوجه می شد از کسی که سید هست خطایی صورت گرفته خیلی غصه
می خورد.
می گفت: متوجه نیستند که به
#خاندان_پاک_رسول (صلی الله عليه و آل و سلم) وصل هستند.
ای کاش می دانستند با بعضی کارها باعث ناراحتی جدشون می شوند..
#شهید_مصطفی_صدرزاده 🌹
#کانال_شهدای_انقلابی_شهید_مصطفی_صدرزاده🌷
#آقا_مصطفی_با_صفا👇
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
@sadrzadeh1
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
😔🍃😔🍃🌹😔🌹🍃😔🍃😔
خاطرات از کودکی تا شهادت داداش مصطفی صدرزاده از زبان مادر بزرگوارشان☝️☝️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹✨🌹🍃✨🍃🌹✨🌹
✨🍃
🌹
#خاطره_مادر_شهید_مصطفی_صدرزاده
#قسمت_دوم
سال اول از عراق می رفت #سوریه،
مدت کوتاهی در #عراق بود .
ازش می پرسن: اهل کجایی ؟
میگه جدم #کاظمینه☺️🌹
بهش میگن :معلوم بود اهل کاظمین هستی. این #شجاعت و #دلیری و #تقوا از خصوصیات فرزندان
#امام_موسی_کاظم علیه السلام است.🌹👏
ان شاء الله ما هم مانند این شهید عزیز از پیروان راستین امام موسی کاظم علیه السلام باشیم.
#شهید_مصطفی_صدرزاده
╭━━⊰⊰⊰⊰⊰🕊🌷⊱⊱⊱⊱⊱━╮
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#مصطفی_باصفا
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
@sadrzadeh1
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
#خاطره_مادر_شهید_مصطفی_صدرزاده
برای اولین بار که مصطفی
#مجروح شده بود، آوردنش بیمارستان بقیه الله .
وقتی برای ملاقات رفتیم ، گفتیم #مصطفی صدرزاده اینجا بستری است؟
گفتن ما اینجا به این اسم کسی نداریم😳
وقتی تماس گرفتیم ،گفتن:
بگید #سید_ابراهیم_احمدی ☺️🌹 وقتی رفتیم داخل اتاق مصطفی ، کلی خندیدیم .☺️💕 بعد مصطفی دستبند بیمارستان را، به #باباش نشون داد ، گفت:
#دورت_بگردم مهم اینه که گفتم فرزند #محمدم
╭━━⊰⊰⊰⊰⊰🕊🌷⊱⊱⊱⊱⊱━╮
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#مصطفی_باصفا
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
@sadrzadeh1
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹✨🌹🍃✨🍃🌹✨🌹
✨🍃
🌹
#خاطره_مادر_شهید_مصطفی_صدرزاده
#قسمت_سوم
برای اولین بار که مصطفی
#مجروح شده بود،
آوردنش بیمارستان بقیه الله .
وقتی برای ملاقات رفتیم ، گفتیم #مصطفی صدرزاده اینجا بستری است؟
گفتن ما اینجا به این اسم کسی نداریم😳
وقتی تماس گرفتیم ،گفتن:
بگید #سید_ابراهیم_احمدی ☺️🌹
وقتی رفتیم داخل اتاق مصطفی ،
کلی خندیدیم .☺️💕
بعد مصطفی دستبند بیمارستان را، به #باباش نشون داد ، گفت:
#دورت_بگردم مهم اینه که گفتم فرزند #محمدم👏💕👏
🌹
✨🍃
🌹✨🌹✨🍃✨🍃🌹✨🌹
╭━━⊰⊰⊰⊰⊰🕊🌷⊱⊱⊱⊱⊱━╮
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#مصطفی_باصفا
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
@sadrzadeh1
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹✨🌹🍃✨🍃🌹✨🌹
✨🍃
🌹
#خاطره_مادر_شهید_مصطفی_صدرزاده
#قسمت_پنجم
یکی از کارهای #مصطفی، رسیدگی به بعضی افراد ضعیف بود
یک روز مقداری #پول بهش داده بودم برای این کار ، ولی فراموش کردم اتیکت بزنم ،
که برای چه کار ی استفاده بشه .
بعداز مدتی که متوجه شد برای کار مورد نظر هزینه نشده ،خیلی #ناراحت و برافروخته شد و گفت : من اون دنیا چی جور جواب حق الناس بدم. 😔
بهش گفتم : نگران نباش من مقدارشو میدونم از طرف خودم جایگزین میکنم،
با این حال مرتب تکرار می کرد #خداوند ممکن از حق خودش بگذره اما از حق #بنده اش هرگز نمی گذره.
یکی از ویژگی های مصطفی این بود که مواظب #حق_الناس باشد ، حتی اگر خیلی ناچیز باشد.
🌹
✨🍃
🌹✨🌹✨🍃✨🍃🌹✨🌹
╭━━⊰⊰⊰⊰⊰🕊🌷⊱⊱⊱⊱⊱━╮
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#مصطفی_باصفا
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
@sadrzadeh1
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹✨🌹🍃✨🍃🌹✨🌹
✨🍃
🌹
#خاطره_مادر_شهید_مصطفی_صدرزاده
#قسمت_هفتم
دوسال پیش #مصطفی مرخصی اومده بود. داشتیم درمورد #سوریه باهم حرف می زدیم من ازنگرانی ها و دلواپسی هام براش می گفتم. بعداز مکثی گفت مامان تا چیزی مقدر خدا نباشد اتفاق نمی افتد؛ این رو من اونجا با تمام وجودم حس کردم. مامان فقط یک خواهش دارم این که اول برای #بچه_های_مردم دعا کن چون دست من امانت هستن.
منم دعایی که مادر بزرگش توصیه کرده بود بهش دادم گفتم این دعا رو از خودت دور نکنی، دعای حرز امام جواد،
وقتی می خواست ازاین جا بره قبلش رفت از روی دعا کپی کرد برای تمام نیروهاش.
یک روز که باهاش تماس گرفتم احوالشو پرسیدم. گفت: به خواست خدا و دعایی که شما دادی تمام نیروها به سلامت برگشتند.
🌹
✨🍃
🌹✨🌹✨🍃✨🍃🌹✨🌹
╭━━⊰⊰⊰⊰⊰🕊🌷⊱⊱⊱⊱⊱━╮
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#مصطفی_باصفا
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
@sadrzadeh1
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨🌹✨🌹✨✨🌹
🌹✨🌹✨🌹
✨🌹✨🌹
🌹✨🌹
✨🌹
🌹
#خاطره_مادر_شهید_مصطفی_صدرزاده
#قسمت_نهم
😔❤️😔❤️❤️😔❤️❤️😔
#ماه_رمضان سال 77 #مصطفی هنوز به سن تکلیف نرسیده بود.
برای سحری بلند شدیم اما #مصطفی را بیدار نکردم؛
خودش موقع اذان بیدار شد، وقتی دید اذان می گویند بغض کرد و با ناراحتی گفت: « چرا منو بیدار نکردید؟»
دستی روی موهایش کشیدم و گفتم: «عزیزم شما هنوز به سن تکلیف نرسیدی.»
اخم هایش را درهم کشید و با دلخوری گفت: «از این به بعد هر کسی به سن تکلیف رسیده بره نون بخره، آشغال ها رو بذاره دم در،
من بچه ام و هنور به سن تکلیف نرسیدم .»
ناگفته نماند که آن روز، بدون سحری روزه گرفت، برای من هم درس شد که تمام #ماه_رمضان برای سحر بیدارش کنم.
#عزیزمادر، نازننیم...چقدر دلم برای بچگی و شیطنت ها و دنیای معصومانه ات تنگ شده،
❣😔 کاش می توانستم زمان را به عقب برگردانم....❣😔
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
کانال#فرزندی_مثل_مصطفی
https://eitaa.com/joinchat/2871395004C08509d8ff1
#خاطره_مادر_شهید_مصطفی_صدرزاده
╭━━⊰⊰⊰⊰⊰🕊🌷⊱⊱⊱⊱⊱━╮
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#مصطفی_باصفا
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
@sadrzadeh1
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾