❣#سلام_امام_زمانم ❣
🔅تویی بهانهی خورشیــد برای تابیدن
تویی بهانهی بــاران برای باریدن...
🔅بیا که عدالت مطلق مسیر میخواهد
سپاه منتظرانت امیــر میخواهد...
🌱به سرم رحمت بی واسعه یعنی مهدی
بهترین حادثه و واقعه یعنی مهدی
🌱اخم چشمش علی و خنده زهرا به لبش
جمع این جاذبه و دافعه یعنی مهدی
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
#شهید_محمود_صدیقی_راد
🌷🌷🌷🌷🌷
#تلنگر_شهدایی
بہ ما خورده نگیرید؛
ڪہ چرا اینقدر از #حجاب میگوییم...
بہ ازاے هر زینب؛
ما #عباس_ها داده ایم...
در جبهہ ها!!!👌
#اللهم_ارزقنا_الشهادة_في_سبيلك
#شبتون_شهدایی
هدیه محضر لرواح مطهر شهدا🌷وامام شهدا🌷صلوات
🌷
🕊🌷
🌷🕊🌷
🕊🌷🕊🌷
•❤️🕊•
«اَنْتَ کَهْفی حینَ تُعْیینِی...»
تویی پناه من هنگامی که درماندهام کنند!
#شب_جمعه
@Ebrahimhadi
@EbrahimhadiMarket
🌹سهم #روز صد_وهفتاد_وچهارم: خطبه ۵۸ تا ۵۴ #نهج_البلاغه
┄═❁✦❀•••🌿🌺🌿•••❀✦❁═┄
📜 #خطبه ۵۸: (در سال ۳۸ هجری، پس از ماجرای حکمیّت و شنیدن شایعات فراوان در نکوهش خوارج فرمود: )
🔹خبر از آينده شوم خوارج
♦️"سنگ حوادث و بلا بر شما ببارد، چنانکه اثری از شما باقی نگذارد، آيا پس از ايمانم به خدا و جهاد کردنم در رکاب رسول خدا به کفر خويش گواهی دهم؟ اگر چنين کنم گمراه شده و از هدايت شدگان نخواهم بود. پس به بدترين جايگاه رهسپار شويد و به راه گذشتگان بازگرديد. آگاه باشيد، به زودی پس از من به خواری و ذلّت گرفتار می شويد و شمشير برّنده بر شما مسلّط می گردد و به استبدادی دچار خواهيد شد که برای ديگر ستمگران راه و رسم حکومت قرار خواهد گرفت.
می گويم : سخن امام(علیه السلام) که فرمود: «وَلابَقِیَ مِنْکم آبرٌ» سه گونه روايت شده است: اوّل - آن گونه که ما آورده ايم، آبِرٌ، از باب «يأبرالنّخل» به معنای اصلاح کننده آمد. دوم - «آثِر» نقل شد يعنی بازگوکننده حديث و اين نقل به نظر من بهتر است، گويا امام(علیه السلام) می فرمايد: از شما خبردهنده ای باقی نماند. سوم - «آبز» با «ز» نيز روايت شد به معنای هلاک شونده، پرش کننده، که به هلاک شونده «آبز» گويند."
┄═❁✦❀•••🌿🌺🌿•••❀✦❁═┄
📜 #خطبه ۵۷ : (در سال ۴۰ هجری، روزهای آخر عمر شریف خود در نکوهش و هشدار کوفیان فرمود)
🔹خبر از سلطه ستمگری بی باك
♦️آگاه باشيد، پس از من مردی با گلوی گشاده و شکمی بزرگ، بر شما مسلّط خواهد شد که هر چه بيابد می خورد و تلاش می کند آنچه ندارد به دست آورد او را بکشيد، ولی هرگز نمی توانيد او را بکشيد. آگاه باشيد، به زودی معاويه شما را به بيزاری و بدگويی من وادار می کند. بدگويی را به هنگام اجبار دشمن اجازه می دهم که مايه بلندی درجات من و نجات شماست، امّا هرگز در دل از من بيزاری نجوييد که من بر فطرت توحيد تولّد يافته ام و در ايمان و هجرت از همه پيش قدم تر بوده ام.
┄═❁✦❀•••🌿🌺🌿•••❀✦❁═┄
📜 #خطبه ۵۶: ( برخی این خطبه را به آغاز سال ۳۷ هجری نسبت به تحرکات معاویه در بصره، در یکی از روزهای جنگ صفین نسبت می دهند)
🔹ياد مبارزات دوران پيامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در صفين
♦️در رکاب پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله) بوديم و با پدران و فرزندان و برادران و عموهای خود جنگ می کرديم، که اين مبارزه بر ايمان و تسليم ما می افزود و ما را در جادّه وسيع حقّ و صبر و بردباری برابر ناگواری ها و جهاد و کوشش برابر دشمن ثابت قدم می ساخت. گاهی يک نفر از ما و ديگری از دشمنان ما مانند دو پهلوان نبرد می کردند و هر کدام می خواست کار ديگری را بسازد و جام مرگ را به ديگری بنوشاند. گاهی ما بر دشمن پيروز می شديم و زمانی دشمن بر ما غلبه می کرد. پس آنگاه که خدا راستی و اخلاص ما را ديد، خواری و ذلّت را بر دشمنان ما نازل و پيروزی را به ما عنايت فرمود، تا آنجا که اسلام استحکام يافته، فراگير شد و در سرزمين های پهناوری نفوذ کرد. به جانم سوگند، اگر ما در مبارزه مثل شما بوديم، هرگز پايه ای برای دين استوار نمی ماند و شاخه ای از درخت ايمان سبز نمی گرديد. به خدا سوگند، شما هم اکنون از سينه شتر خون می دوشيد و سرانجامی جز پشيمانی نداريد.
┄═❁✦❀•••🌿🌺🌿•••❀✦❁═┄
┄═❁✦❀•••🌿🌺🌿•••❀✦❁═┄
📜 #خطبه ۵۵ : ( در سال ۳۷ هجری در آستانه جنگ صفین، برخی مدارا کردن امام علیه السلام را دیده و علت را پرسیدند در پاسخ آنان فرمود:)
🔹توضيحاتی پيرامون جنگ صفين
♦️اينکه می گوييد خويشتن داری از ترس مرگ است، به خدا سوگند، باکی ندارم که من به سوی مرگ روم يا مرگ به سوی من آيد و اگر تصوّر می کنيد در جنگ با شاميان ترديد دارم، به خدا سوگند هر روزی که جنگ را به تأخير می اندازم برای آن است که آرزو دارم عدّه ای از آنها به ما مُلحق شوند و هدايت گردند. و در لابلای تاريکی ها نور مرا نگريسته به سوی من بشتابند، که اين برای من از کشتار آنان در راه گمراهی بهتر است، گر چه در اين صورت نيز به جرم گناهانشان گرفتار می گردند.
┄═❁✦❀•••🌿🌺🌿•••❀✦❁═┄
📜 #خطبه ۵۴: ( در سال ۳۷ هجری به هنگام شروع جنگ صفین این سخنرانی را ایراد فرمود.)
🔹وصف روز بيعت
♦️مردم همانند شتران تشنه ای که به آب نزديک شده و ساربان رهاشان کرده و عِقال (پای بند) از آنها گرفته، بر من هجوم آوردند و به يکديگر پهلو می زدند، فشار می آوردند، چنانکه گمان کردم مرا خواهند کشت، يا بعضی به وسيله بعض ديگر می ميرند و پايمال می گردند. پس از بيعت عمومی مردم، مسأله جنگ با معاويه را ارزيابی کردم، همه جهات آن را سنجيدم تا آن که مانع خواب من شد، ديدم چاره ای جز يکی از اين دو راه ندارم: يا با آنان مبارزه کنم و يا آنچه را که محمّد(صلی الله علیه و آله) آورده انکار نمايم، پس به اين نتيجه رسيدم که تن به جنگ دادن آسانتر از تن به کيفر پروردگار دادن است و از دست دادن دنيا آسان تر از رهاکردن آخرت است.
┄═❁✦❀•••🌿🌺🌿•••❀✦❁═┄
▫️▫️▫️▫️▫️▫️▫️
#سلام_امام_زمانم 💚💛
✅دعایی که در زمان غیبت باید بسیار خوانده شود
🔅اللهُمَّ عَرِّفنیِ نَفْسَکَ،
🔅فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفنی نَفْسَکَ لَمْ اَعرِفْ رَسُولَکَ،
🔅 اَللهُمَّ عَرِّفنی رَسُولَکَ،
🔅فاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنی رَسُولَکَ لَمْ اَعرِّفْ حُجَّتَکَ،
🔅 اللهُمَّ عَرِّفنی حُجَّتکَ فَاِنَّکَ اِنْ لَْم
🔅تُعَرِّفنی حُجَّتکَ ضَلَلْتُ عَنْ دِینیِ
💎 دعای غریق 💎
♡💟دعای تثبیت ایمان دراخرالزمان💟♡
🔅یا اَللَّهُ یا رَحْمنُ🔅
🔺یا رَحِیمُ یا مُقَلِّبَ القُلُوبِ 🔺
🔅 ثَبِّتْ قَلْبِیِ عَلی دِینک🔅
《🚩انهم یرونه بعیداونراه قریبا🚩》
🥀اللهُمَّ صَلِّ عَلی فاطمهَ و اَبیها و
بَعلِها و بَنیها و السِرِ المُستَودَعِ
فیها بعدَد ما اَحاطَ بهِ عِلمُک🥀
خدای مهربان🙏مارا بر اطاعت از امام زمانمان یاری فرما🤲
أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج
سفیران فاطمیه
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️ #داستان_واقعی #من_زنده_ام #قسمت_۴۶۲ *═✧❁﷽❁✧═* همچنان منتظر روشن شدن پنجره ها و ورو
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️
#داستان_واقعی
#من_زنده_ام
#قسمت_۴۶۳
*═✧❁﷽❁✧═*
کم مانده بود انگشت در چشم ما فرو کنند تا چیزی نبینیم ❌ خوشحال بودیم که درجه خشم و عصبانیت😡 آنها را رنگ چادر ما تنظیم کرده بود . گاه گاهی خارج از ساعت آزاد باش اجازه چند قدم👣 پیاده روی در همان مسیر قبلی به ما داده می شد . ناراحت بودیم و به این فکر😇 می کردیم که با این آغل ، هوای قفس غیر قابل تحمل تر می شود ، اما ناراحتی اصلی مان این بود که رد و بدل کردن چیز هایی که از قاطع برادران می آمد غیر ممکن شده بود 👌
چهاردهم شهریور 1362 بیست و یکمین بهار جوانی ام و چهارمین پاییز اسارتم 🙌را پشت سر می گذاشتم . باورم نمی شد بیست و یک ساله شده ام ! همیشه از ماه ها 🌙قبل تمام توان مان را به کار می بستیم که جشن تولد یکدیگر را به زیبایی برگزار کنیم . هنوز روز تولد برایمان روز مهم و باشکوهی بود . فاطمه به مناسبت تولدم یک تابلو « الله اکبر » و حلیمه دو شاخه گل🌷 نسترن و مریم یک سجاده گلدوزی کرده بود که یکی از دیگری قشنگ تر بودند . آن شب وقتی رفتم سطل آب را به داخل قفس بیاورم در انتهای راهرو یک قوطی کبریت نظرم را جلب کرد . دور از چشم حاجی به سرعت آن را برداشتم و با یک سطل آب و یک قوطی کبریت وارد سلول شدم . قوطی کبریت را که باز کردم در آن سنگی دیدم بیضی شکل که با خطی بسیار زیبا کلمه « مهدی » روی آن حک شده بود 📝 همه از دیدن آن تکه سنگ متحیر و خوشحال شده بودیم . این تکه سنگ خیلی برایمان ارزشمند بود چون می دانستیم برادران روزها و ساعت ها ⌚️کنار سایه دیوار این تکه سنگ ها را به زمین می کشند تا به شکل دلخواهشان در بیاید و به چه سختی اسم امامان یا عزیزانشان را هنرمندانه روی آن می تراشند . هر کدام به نوبت به آن سنگ دست می کشیدیم و تماشایش 👀می کردیم . به هرسه شان اصرار کردم که مال شما اما هیچ کدام قبول نکردند و همگی گفتند : این قسمت و هدیه خودته ، جز خدا کی می دونسته امروز روز تولد توئه . بیشتر از این تعارف نکن که تعارف اومد ، نیومد داره‼️
فردای آن روز حلیمه یواشکی توی گوشم👂 گفت : غلط نکنم این هدیه همون بی نام و نشانه . آخه ما بیشتر از هزار روزه که توی عراقیم ، کی می دونست دیروز چه روزیه ❓
من بی خیال این حرف ها هدیه ارزشمند را داخل کیف💼 نامه هایم گذاشتم .
تغییر فصل و آمدن سرما ، درد های مفصلی و استخوانی را مثل یک بیماری🤕 واگیر و کشنده به همه درد ها و ناراحتی های ما اضافه کرده بود . این درد مداوم دست و پای 👣مارا متورم کرده و خواب و بیداری مان را یکی کرده بود و باعث شده بود تشنگی و گرسنگی را فراموش کنیم.
تازه می فهمیدم 😇مجروحینی که خاموش در کنج این خرابه ها همراه با رنج بی پایان اسارت ، زخم های بی دوا و درمان را تحمل می کنند ، چه درد مضاعفی دارند😢
هیچ کدام بهتر از دیگری نبودیم . با دست هایی دردناک و ورم کرده ، تن و بدن یکدیگر را می مالیدیم که نشان دهیم خودمان درد کمتری داریم و هنوز دستمان توان گرفتن درد را از دیگری دارد . حلیمه تن بسیار ظریف و شکننده ای داشت . حتی وقتی درد بی رحمانه بر او می تازید صبورانه صدایش را در گلو پنهان می کرد👌
وقتی بی قرار می شد از من می خواست از رساله بی بی یک جمله بگویم و من هم به او می گفتم : بی بی همیشه می گفت : اگه یه روز بیدار شدی و دیدی هیچ جات درد نمی کنه ، بدون که مردی . درد مال آدم زندس . آدم با درد به دنیا 🌍می آد .
سعی می کردیم با این حرف ها به خودمان قوت قلب❤️ بدهیم تا بتوانیم دردمان را اندکی تسکین دهیم . چند روزی به دلیل درد و ناتوانی فقط در حد نیاز و ضرورت بیرون می رفتیم . تمام قاطع ها بسیار دقیق وضعیت و موقعیت ما را زیر نظر داشتند . چندین بار توی راهرو در کناراخبار جبهه و جنگ ، جویای سلامتی مان می شدند . حتی نگهبان حاجی هم متوجه شده بود که حال خوشی نداریم✅
══ ೋ💠🌀💠ೋ══
👈 ادامه دارد... 🔜👉
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️
بسم الله الرحمن الرحیم
#سوره_مبارکه_بقره_آیه_۷۷
#آگاهی_خداوند_از_همه_اسرار
آیا علمای یهود نمی دانند که خداوند از اخباری که آنها پنهان می دارند وآن خیانتها وانحرافاتی که آشکار انجام می دهند, آگاه است?
( پس چرا آیات مربوط به پیامبر اسلام صلی الله علیه واله را از تورات تحریف کرده و حقایق را مخفی می نمودند?!)
∞♥∞
❣ #سلام_امام_زمانم ❣
«صبحم» شروع می شود آقا به نامتان
«روزی من» همه جـا «ذکـر نـامتـان»
صبح علی الطلوع «سَلامٌ عَلی یابن الحسن»
مـن دلخـوشـم بـه «جـواب سلامتـان» ...!!
❣ #اللَّهُمَّ_عَرِّفْنِےحُجَّتَڪ ❣
❣#لَـیِّن_قَـلبی_لِوَلِیِّ_اَمرِک ❣
❣#اللّٰھـُـم_عجِّل_لِوَلیڪَ_الفَرَجْ❣
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
📌 اصل زندگی...
🛣 منتظران ظهور! کسی که راهش را از امام زمان ارواحنافداه جدا کرده و کاری به حضرت ندارد، مانند همانهایی است که امام حسین علیهالسّلام را تنها گذاشتند، راهشان را جدا کردند و دنبال زندگیشان رفتند. اصل زندگی، هدف و سعادت ما با امام زمان بودن است. «سَعِدَ مَنْ وَالَاكُمْ»...
👤 آتیـــــن عزیزی
ZiyaratAleYasin1399.mp3
10.28M
🤲 قرائت زیارت #آل_یاسین
🎙 بانوای: #حاجمیثممطیعی
#شهید_یونس_زنگی_آبادی
🌷🌷🌷🌷🌷
تازه از جبهه اومده بود.
همه لباسهارا شست
ظهر ناهار درست کرد
ظرفها را هم شست
مادرم ازش خواهش کرد که این کارها را نکنه و بذاره به عهده من
او هم گفت :
وظیفه منه این چند روزی که هستم به خانمم کمک کنم .
راوی :
#همسر_شهید
#اللهم_ارزقنا_الشهادة_في_سبيلك
#شبتون_شهدایی
هدیه محضر ارواح مطهر شهدا🌷وامام شهدا🌷صلوات
🌷
🕊🌷
🌷🕊🌷
🕊🌷🕊🌷
🌹سهم #روز صد_وهفتاد_وپنجم : خطبه ۵۳ تا ۵۱ #نهج_البلاغه
┄═❁✦❀•••🌿🌸🌿•••❀✦❁═┄
📜 #خطبه ۵۳
🔹وصف قربانی
♦️ کمال قربانی در اين است که گوش و چشم آن سالم باشد. هرگاه گوش و چشم سالم بود، قربانی کامل و تمام است، گرچه شاخش شکسته باشد و با پای لنگ به قربانگاه آيد.
(منظور امام(علیه السلام) از کلمه «مَنْسَک» در اينجا «قربانگاه» است.)
┄═❁✦❀•••🌿🌸🌿•••❀✦❁═┄
📜 #خطبه ۵۲ : ( در یکی از روزهای عید قربان این خطبه را ایراد فرمود که اکثر شارحان، خطبه ۵۲ و۵۳ را یکی می دانند که در خطبه های قبل برگزیده مطلب آن آمده است.)
1⃣ تعريف دنيا
♦️آگاه باشيد! گويا دنيا پايان يافته و وداع خويش را اعلام داشته است. خوبی هايش ناشناخته مانده، به سرعت پُشت کرده، می گذرد. ساکنان خود را به سوی نابود شدن می کشاند و همسايگانش را به سوی مرگ می راند. آنچه از دنيا شيرين بود تلخ شده و آنچه صاف و زلال بود تيرگی پذيرفت و بيش از ته مانده ظرف آب ريخته شده از آن باقی نمانده است، يا جرعه ای آب که با آن عطش تشنگان دنيا فرو نخواهد نشست.
ای بندگان خدا! از سرايی کوچ کنيد که سرانجامِ آن نابودی است. مبادا آرزوها بر شما چيره گردد، مپنداريد که عمر طولانی خواهيد داشت.
2⃣ والايی نعمتهای قيامت
♦️ به خدا سوگند! اگر مانند شتران بچّه مرده، ناله سر دهيد و چونان کبوتران، نوحه سرايی کنيد و مانند راهبان زاری نماييد و برای نزديک شدن به حق و دسترسی به درجات معنوی و آمرزش گناهانی که ثبت شده و مأموران حق آن را نگه می دارند، دست از اموال و فرزندان بکشيد سزاوار است، زيرا برابر پاداشی که برايتان انتظار دارم و عذابی که از آن بر شما می ترسم، اندک است.
به خدا سوگند! اگر دل های شما از ترس آب شود و از چشم هايتان با شدّت شوق به خدا، يا ترس از او، خون جاری گردد و اگر تا پايان دنيا زنده باشيد و تا آنجا که می توانيد در اطاعت از فرمان حق بکوشيد، در برابر نعمت های بزرگ پروردگار، به خصوص نعمت ايمان، ناچيز است.
┄═❁✦❀•••🌿🌸🌿•••❀✦❁═┄
📜 #خطبه ۵۱ : ( در سال ۳۷ هجری، پس از ورود به صحرای صفین برای در اختیار گرفتن آب فرات خطاب به خط شکنان سپاه فرمود:)
🔹فرمان خط شكستن و آزاد كردن آب فرات
♦️شاميان با بستن آب، شما را به پيکار دعوت کردند. اکنون بر سر دو راهی قرار داريد: يا به ذلّت و خواری بر جای خود بنشينيد و يا شمشيرها را از خون آنها سيراب سازيد تا از آب سيراب شويد. پس بدانيد که مرگ در زندگیِ توأم با شکست شماست و زندگی جاويدان در مرگ پيروزمندانه شماست.
آگاه باشيد! معاويه گروهی از گمراهان را همراه آورده و حقيقت را از آنان می پوشاند، تا کورکورانه گلوهاشان را آماج تير و شمشير کنند.
┄═❁✦❀•••🌿🌸🌿•••❀✦❁═┄
سفیران فاطمیه
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️ #داستان_واقعی #من_زنده_ام #قسمت_۴۶۳ *═✧❁﷽❁✧═* کم مانده بود انگشت در چشم ما فرو کنند
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️
#داستان_واقعی
#من_زنده_ام
#قسمت_۴۶۴
*═✧❁﷽❁✧═*
چند بار از حاجی ملاقات با صبحی فرمانده اردوگاه را درخواست کردیم تا
شاید بتوانم دکتر👨⚕ را ببینیم یا دارویی بگیریم . بالاخره بعد از اصرارهای زیاد در یک روز سرد پاییزی 🍂که آسمان با نم نم باران خود را آماده سرما و زمستان می کرد ، صبحى به سراغمان آمد آن روز جمع مصيبت هايمان جمع بود ، امیدوار بودیم که او با ديدن 👀ديوار خيس ومرطوب مشترک با حمام🚿 ، زمين سیمانی سرد و نمور، قوطی های تخلیه نشده مدفوع و ادرار و بوی چاه فاضلاب که در قفس پیچیده بوده علت درد و بیماری 🤕ما را بفهمد . در را که باز کرد ما با چادرهایمان در گوشه ای ایستاده و منتظر توضیح بودیم . آنجا خیلی تاریک بود ، قبل از اینکه ما حرف بزنیم ، گفت : ما این جا دوا و دکتر نداریم ❌ شما به زودی به ایران🇮🇷 می روید . ما از دست شما خسته شده ایم و می خواهیم آزادتان کنیم .
از زمانی که به اردوگاه آمده بودیم دیگر هیچکدام مان نه به آزادی 🕊فکر می کردیم نه از کسی در مورد آزادی سؤال می کردیم . چون آزادی در این شرایط فقط می توانست یک وعده پوچ و توخالی برای بیشتر به بند کشیدن اسرا باشد .
آزادی برگ برنده ای🕊 در دستان بعثی ها برای فریب اسرا و گرفتن اطلاعات از آنها و شکستن مقاومتشان به شمار می رفت و جز یک دروغ🤥 کودکانه و فریب سیاسی چیز دیگری نبود . می توانست مثل تیغ برنده ای بر گردن هر اسیری به بهانه آزادی خودنمایی کند😒
به او گفتیم : شما مامور نگهبانی از اسیران جنگی هستید نه مامور آزادی آنها . ما اگر نخواهیم آزاد بشیم چه کسی را باید ببینیم😏
وقتی متوجه 😇شد وعده آزادی پوچ از آب درآمده ، بیرون رفت . ما هم با نسخه ( الهی رضا برضاک ) و ایمان به این که معجزه خدا در دست های شفا بخش همه ماست ، خشنود بودیم . می دانستیم هم خدا با ما و با هر که بخواهد حرف می زند و بر دل های💔 زخمی مان مرهم می گذارد و هر وقت رنج انسان از تحمل او بیشتر شود ، نسخه صبر و صلوة می دهد . با رفتن صبحی همه درها و رنج ها و فرسودگی جسمی از تنمان خارج شد و ما دوباره همان چهار خواهری شدیم که منتظر آمدن ساعت⌚️ آزاد باش بودیم تا بیرون برویم و در هوای آزاد قدم بزنیم .
خورشید🌞 از لا به لای نی ها و حصیرها و پنجره مسدود فولادی به زور با سلامی گرم خودش را به ما رساند . آن روز علاوه بر خورشید و نور ، چشممان به جمال پرتقال 🍊هم روشن شد . سهم شوربای ما هم زیاد تر و تعداد عدس هایی که در آن بود از تعداد انگشتان دست بیشتر شده بود .
عجیب تر از همه این بود که جاسم تمیمی ؛ اسیر اجیر شده ای که مسئول غذای ما بود و مثل سرسپرده ها هرچه را که عراقیها می گفتند و می خواستند بی چون و چرا انجام می داد ، لبخند😊 زد و سلام کرد . همهمه و سر و صدای زیادی از بیرون شنیده می شد . آن روز روی چهره همه ردی از تبسم نشسته بود . حتی نگهبان ها هم لبخند 😊ساختگی بر لب داشتند ، عبدالرحمن و شاکر و خمیس و حمزه که وقتی نمی توانستند کابل هایشان را بر تن و بدن برادران اسیر فرود آورند ، آن را بازی بازی به کف دست و پای👣 خود می زدند تا مبادا استعداد و مهارتشان فراموش یا ضعیف شود ، کنار دیگر شوربا ایستاده بودند و به ماشاءالله دستور می دادند بیشتر غذا بریزد .
به راهرو می رفتیم تا خبری کسب کنیم ، اما چیزی دستگیرمان نمی شد . با خودم فکر🤔 می کردم بالاخره اگر هم جنگ تمام شده باشد ، یک طرف برنده است ، پس چرا دو طرف خوشحالند ⁉️
ساعت آزاد باش که تمام شد به قفس برگشتیم و گوشمان را به دیوار حمام چسباندیم . برخلاف روزهای پیش که اردوگاه به اندازه کافی آب نداشت تا بچه ها بتوانند از حمام استفاده کنند ، صدای شرشر آب💦 مرتبا دیوار حمام شنیده میشد .
══ ೋ💠🌀💠ೋ══
👈 ادامه دارد... 🔜👉
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️