eitaa logo
سفیران فاطمیه
1.7هزار دنبال‌کننده
11.8هزار عکس
2.2هزار ویدیو
81 فایل
حجاب و عفاف گلچین اشعار نوحه و روضه احادیث روشنگری سواد رسانه ای نهج البلاغه قران اخبار مهم و روز تبلیغات پربازده سفیــــر 313 👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/573243688C45fe529fd3
مشاهده در ایتا
دانلود
سفیران فاطمیه
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️ #داستان_واقعی #من_زنده_ام #قسمت_۴۶۲ *═✧❁﷽❁✧═* همچنان منتظر روشن شدن پنجره ها و ورو
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️ ۴۶۳ *═✧❁﷽❁✧═* کم مانده بود انگشت در چشم ما فرو کنند تا چیزی نبینیم ❌ خوشحال بودیم که درجه خشم و عصبانیت😡 آنها را رنگ چادر ما تنظیم کرده بود . گاه گاهی خارج از ساعت آزاد باش اجازه چند قدم👣 پیاده روی در همان مسیر قبلی به ما داده می شد . ناراحت بودیم و به این فکر😇 می کردیم که با این آغل ، هوای قفس غیر قابل تحمل تر می شود ، اما ناراحتی اصلی مان این بود که رد و بدل کردن چیز هایی که از قاطع برادران می آمد غیر ممکن شده بود 👌 چهاردهم شهریور 1362 بیست و یکمین بهار جوانی ام و چهارمین پاییز اسارتم 🙌را پشت سر می گذاشتم . باورم نمی شد بیست و یک ساله شده ام ! همیشه از ماه ها 🌙قبل تمام توان مان را به کار می بستیم که جشن تولد یکدیگر را به زیبایی برگزار کنیم . هنوز روز تولد برایمان روز مهم و باشکوهی بود . فاطمه به مناسبت تولدم یک تابلو « الله اکبر » و حلیمه دو شاخه گل🌷 نسترن و مریم یک سجاده گلدوزی کرده بود که یکی از دیگری قشنگ تر بودند . آن شب وقتی رفتم سطل آب را به داخل قفس بیاورم در انتهای راهرو یک قوطی کبریت نظرم را جلب کرد . دور از چشم حاجی به سرعت آن را برداشتم و با یک سطل آب و یک قوطی کبریت وارد سلول شدم . قوطی کبریت را که باز کردم در آن سنگی دیدم بیضی شکل که با خطی بسیار زیبا کلمه « مهدی » روی آن حک شده بود 📝 همه از دیدن آن تکه سنگ متحیر و خوشحال شده بودیم . این تکه سنگ خیلی برایمان ارزشمند بود چون می دانستیم برادران روزها و ساعت ها ⌚️کنار سایه دیوار این تکه سنگ ها را به زمین می کشند تا به شکل دلخواهشان در بیاید و به چه سختی اسم امامان یا عزیزانشان را هنرمندانه روی آن می تراشند . هر کدام به نوبت به آن سنگ دست می کشیدیم و تماشایش 👀می کردیم . به هرسه شان اصرار کردم که مال شما اما هیچ کدام قبول نکردند و همگی گفتند : این قسمت و هدیه خودته ، جز خدا کی می دونسته امروز روز تولد توئه . بیشتر از این تعارف نکن که تعارف اومد ، نیومد داره‼️ فردای آن روز حلیمه یواشکی توی گوشم👂 گفت : غلط نکنم این هدیه همون بی نام و نشانه . آخه ما بیشتر از هزار روزه که توی عراقیم ، کی می دونست دیروز چه روزیه ❓ من بی خیال این حرف ها هدیه ارزشمند را داخل کیف💼 نامه هایم گذاشتم . تغییر فصل و آمدن سرما ، درد های مفصلی و استخوانی را مثل یک بیماری🤕 واگیر و کشنده به همه درد ها و ناراحتی های ما اضافه کرده بود . این درد مداوم دست و پای 👣مارا متورم کرده و خواب و بیداری مان را یکی کرده بود و باعث شده بود تشنگی و گرسنگی را فراموش کنیم. تازه می فهمیدم 😇مجروحینی که خاموش در کنج این خرابه ها همراه با رنج بی پایان اسارت ، زخم های بی دوا و درمان را تحمل می کنند ، چه درد مضاعفی دارند😢 هیچ کدام بهتر از دیگری نبودیم . با دست هایی دردناک و ورم کرده ، تن و بدن یکدیگر را می مالیدیم که نشان دهیم خودمان درد کمتری داریم و هنوز دستمان توان گرفتن درد را از دیگری دارد . حلیمه تن بسیار ظریف و شکننده ای داشت . حتی وقتی درد بی رحمانه بر او می تازید صبورانه صدایش را در گلو پنهان می کرد👌 وقتی بی قرار می شد از من می خواست از رساله بی بی یک جمله بگویم و من هم به او می گفتم : بی بی همیشه می گفت : اگه یه روز بیدار شدی و دیدی هیچ جات درد نمی کنه ، بدون که مردی . درد مال آدم زندس . آدم با درد به دنیا 🌍می آد . سعی می کردیم با این حرف ها به خودمان قوت قلب❤️ بدهیم تا بتوانیم دردمان را اندکی تسکین دهیم . چند روزی به دلیل درد و ناتوانی فقط در حد نیاز و ضرورت بیرون می رفتیم . تمام قاطع ها بسیار دقیق وضعیت و موقعیت ما را زیر نظر داشتند . چندین بار توی راهرو در کناراخبار جبهه و جنگ ، جویای سلامتی مان می شدند . حتی نگهبان حاجی هم متوجه شده بود که حال خوشی نداریم✅ ══ ೋ💠🌀💠ೋ══ 👈 ادامه دارد... 🔜👉 ☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم ۷۷ آیا علمای یهود نمی دانند که خداوند از اخباری که آنها پنهان می دارند وآن خیانتها وانحرافاتی که آشکار انجام می دهند, آگاه است? ( پس چرا آیات مربوط به پیامبر اسلام صلی الله علیه واله را از تورات تحریف کرده و حقایق را مخفی می نمودند?!)
‌∞♥∞ ❣ ❣ «صبحم» شروع می شود آقا به نامتان «روزی من» همه جـا «ذکـر نـامتـان» صبح علی الطلوع «سَلامٌ عَلی یابن الحسن» مـن دلخـوشـم بـه «جـواب سلامتـان» ...!! ❣ ❣ ❣ ❣ ❣ اللهم عجل لولیک الفرج ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📌 اصل زندگی... 🛣 ‏منتظران ظهور! کسی که راهش را از امام زمان ارواحنافداه جدا کرده و کاری به حضرت ندارد، مانند همان‌هایی است که امام‌ حسین‌ علیه‌السّلام را تنها گذاشتند، راهشان را جدا کردند و دنبال زندگی‌شان رفتند. اصل زندگی، هدف و سعادت ما با امام زمان بودن است. «سَعِدَ مَنْ وَالَاكُمْ»... 👤 آتیـــــن عزیزی
🔸 جمعه یعنی لحظه‌ای را با خیالش سر کنی جمعه یعنی با غم و فکر وصالش سر کنی
🔹 انتظارت کدامین جمعه به پایان می‌رسد؟ 🔅 اللهم عجل لولیک الفرج
🌷🌷🌷🌷🌷 تازه از جبهه اومده بود. همه لباسهارا شست ظهر ناهار درست کرد ظرفها را هم شست مادرم ازش خواهش کرد که این کارها را نکنه و بذاره به عهده من او هم گفت : وظیفه منه این چند روزی که هستم به خانمم کمک کنم . راوی : ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ هدیه محضر ارواح مطهر شهدا🌷وامام شهدا🌷صلوات 🌷 🕊🌷 🌷🕊🌷 🕊🌷🕊🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹سهم صد_وهفتاد_وپنجم : خطبه ۵۳ تا ۵۱ ┄═❁✦❀•••🌿🌸🌿•••❀✦❁═┄ 📜 ۵۳ 🔹وصف قربانی ♦️ کمال قربانی در اين است که گوش و چشم آن سالم باشد. هرگاه گوش و چشم سالم بود، قربانی کامل و تمام است، گرچه شاخش شکسته باشد و با پای لنگ به قربانگاه آيد. (منظور امام(علیه السلام) از کلمه «مَنْسَک» در اينجا «قربانگاه» است.) ┄═❁✦❀•••🌿🌸🌿•••❀✦❁═┄ 📜 ۵۲ : ( در یکی از روزهای عید قربان این خطبه را ایراد فرمود که اکثر شارحان، خطبه ۵۲ و۵۳ را یکی می دانند که در خطبه های قبل برگزیده مطلب آن آمده است.) 1⃣ تعريف دنيا ♦️آگاه باشيد! گويا دنيا پايان يافته و وداع خويش را اعلام داشته است. خوبی هايش ناشناخته مانده، به سرعت پُشت کرده، می گذرد. ساکنان خود را به سوی نابود شدن می کشاند و همسايگانش را به سوی مرگ می راند. آنچه از دنيا شيرين بود تلخ شده و آنچه صاف و زلال بود تيرگی پذيرفت و بيش از ته مانده ظرف آب ريخته شده از آن باقی نمانده است، يا جرعه ای آب که با آن عطش تشنگان دنيا فرو نخواهد نشست. ای بندگان خدا! از سرايی کوچ کنيد که سرانجامِ آن نابودی است. مبادا آرزوها بر شما چيره گردد، مپنداريد که عمر طولانی خواهيد داشت. 2⃣ والايی نعمتهای قيامت ♦️ به خدا سوگند! اگر مانند شتران بچّه مرده، ناله سر دهيد و چونان کبوتران، نوحه سرايی کنيد و مانند راهبان زاری نماييد و برای نزديک شدن به حق و دسترسی به درجات معنوی و آمرزش گناهانی که ثبت شده و مأموران حق آن را نگه می دارند، دست از اموال و فرزندان بکشيد سزاوار است، زيرا برابر پاداشی که برايتان انتظار دارم و عذابی که از آن بر شما می ترسم، اندک است. به خدا سوگند! اگر دل های شما از ترس آب شود و از چشم هايتان با شدّت شوق به خدا، يا ترس از او، خون جاری گردد و اگر تا پايان دنيا زنده باشيد و تا آنجا که می توانيد در اطاعت از فرمان حق بکوشيد، در برابر نعمت های بزرگ پروردگار، به خصوص نعمت ايمان، ناچيز است. ┄═❁✦❀•••🌿🌸🌿•••❀✦❁═┄ 📜 ۵۱ : ( در سال ۳۷ هجری، پس از ورود به صحرای صفین برای در اختیار گرفتن آب فرات خطاب به خط شکنان سپاه فرمود:) 🔹فرمان خط شكستن و آزاد كردن آب فرات ♦️شاميان با بستن آب، شما را به پيکار دعوت کردند. اکنون بر سر دو راهی قرار داريد: يا به ذلّت و خواری بر جای خود بنشينيد و يا شمشيرها را از خون آنها سيراب سازيد تا از آب سيراب شويد. پس بدانيد که مرگ در زندگیِ توأم با شکست شماست و زندگی جاويدان در مرگ پيروزمندانه شماست. آگاه باشيد! معاويه گروهی از گمراهان را همراه آورده و حقيقت را از آنان می پوشاند، تا کورکورانه گلوهاشان را آماج تير و شمشير کنند. ┄═❁✦❀•••🌿🌸🌿•••❀✦❁═┄
سفیران فاطمیه
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️ #داستان_واقعی #من_زنده_ام #قسمت_۴۶۳ *═✧❁﷽❁✧═* کم مانده بود انگشت در چشم ما فرو کنند
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️ ۴۶۴ *═✧❁﷽❁✧═* چند بار از حاجی ملاقات با صبحی فرمانده اردوگاه را درخواست کردیم تا شاید بتوانم دکتر👨‍⚕ را ببینیم یا دارویی بگیریم . بالاخره بعد از اصرارهای زیاد در یک روز سرد پاییزی 🍂که آسمان با نم نم باران خود را آماده سرما و زمستان می کرد ، صبحى به سراغمان آمد آن روز جمع مصيبت هايمان جمع بود ، امیدوار بودیم که او با ديدن 👀ديوار خيس ومرطوب مشترک با حمام🚿 ، زمين سیمانی سرد و نمور، قوطی های تخلیه نشده مدفوع و ادرار و بوی چاه فاضلاب که در قفس پیچیده بوده علت درد و بیماری 🤕ما را بفهمد . در را که باز کرد ما با چادرهایمان در گوشه ای ایستاده و منتظر توضیح بودیم . آنجا خیلی تاریک بود ، قبل از اینکه ما حرف بزنیم ، گفت : ما این جا دوا و دکتر نداریم ❌ شما به زودی به ایران🇮🇷 می روید . ما از دست شما خسته شده ایم و می خواهیم آزادتان کنیم . از زمانی که به اردوگاه آمده بودیم دیگر هیچکدام مان نه به آزادی 🕊فکر می کردیم نه از کسی در مورد آزادی سؤال می کردیم . چون آزادی در این شرایط فقط می توانست یک وعده پوچ و توخالی برای بیشتر به بند کشیدن اسرا باشد . آزادی برگ برنده ای🕊 در دستان بعثی ها برای فریب اسرا و گرفتن اطلاعات از آنها و شکستن مقاومتشان به شمار می رفت و جز یک دروغ🤥 کودکانه و فریب سیاسی چیز دیگری نبود . می توانست مثل تیغ برنده ای بر گردن هر اسیری به بهانه آزادی خودنمایی کند😒 به او گفتیم : شما مامور نگهبانی از اسیران جنگی هستید نه مامور آزادی آنها . ما اگر نخواهیم آزاد بشیم چه کسی را باید ببینیم😏 وقتی متوجه 😇شد وعده آزادی پوچ از آب درآمده ، بیرون رفت . ما هم با نسخه ( الهی رضا برضاک ) و ایمان به این که معجزه خدا در دست های شفا بخش همه ماست ، خشنود بودیم . می دانستیم هم خدا با ما و با هر که بخواهد حرف می زند و بر دل های💔 زخمی مان مرهم می گذارد و هر وقت رنج انسان از تحمل او بیشتر شود ، نسخه صبر و صلوة می دهد . با رفتن صبحی همه درها و رنج ها و فرسودگی جسمی از تنمان خارج شد و ما دوباره همان چهار خواهری شدیم که منتظر آمدن ساعت⌚️ آزاد باش بودیم تا بیرون برویم و در هوای آزاد قدم بزنیم . خورشید🌞 از لا به لای نی ها و حصیرها و پنجره مسدود فولادی به زور با سلامی گرم خودش را به ما رساند . آن روز علاوه بر خورشید و نور ، چشممان به جمال پرتقال 🍊هم روشن شد . سهم شوربای ما هم زیاد تر و تعداد عدس هایی که در آن بود از تعداد انگشتان دست بیشتر شده بود . عجیب تر از همه این بود که جاسم تمیمی ؛ اسیر اجیر شده ای که مسئول غذای ما بود و مثل سرسپرده ها هرچه را که عراقیها می گفتند و می خواستند بی چون و چرا انجام می داد ، لبخند😊 زد و سلام کرد . همهمه و سر و صدای زیادی از بیرون شنیده می شد . آن روز روی چهره همه ردی از تبسم نشسته بود . حتی نگهبان ها هم لبخند 😊ساختگی بر لب داشتند ، عبدالرحمن و شاکر و خمیس و حمزه که وقتی نمی توانستند کابل هایشان را بر تن و بدن برادران اسیر فرود آورند ، آن را بازی بازی به کف دست و پای👣 خود می زدند تا مبادا استعداد و مهارتشان فراموش یا ضعیف شود ، کنار دیگر شوربا ایستاده بودند و به ماشاءالله دستور می دادند بیشتر غذا بریزد . به راهرو می رفتیم تا خبری کسب کنیم ، اما چیزی دستگیرمان نمی شد . با خودم فکر🤔 می کردم بالاخره اگر هم جنگ تمام شده باشد ، یک طرف برنده است ، پس چرا دو طرف خوشحالند ⁉️ ساعت آزاد باش که تمام شد به قفس برگشتیم و گوشمان را به دیوار حمام چسباندیم . برخلاف روزهای پیش که اردوگاه به اندازه کافی آب نداشت تا بچه ها بتوانند از حمام استفاده کنند ، صدای شرشر آب💦 مرتبا دیوار حمام شنیده می‌شد . ══ ೋ💠🌀💠ೋ══ 👈 ادامه دارد... 🔜👉 ☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم ۸۵ تبعیض_در_اجرای_دستورات الهی و بدانید که خداوند از آنچه می کنید غافل نیست. ( و در روز قیامت‌ شما را در دادگاه عدل الهی محاکمه و مجازات خواهد نمود)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🏝روزتان بخیر عزیز دل‌هایمان... خدا کند این هفته، هفته‌ی آمدنتان باشد... خدا کند همین روزها ناگهان حال دل‌های غمزده‌مان خوب شود، لبخند یادمان بیاید، خنده‌های روزهای کودکی تکرار شود و امید سربزند... خدا کند همین روزها شما بازآیید و ما را به میهمانی آرامش و دلخوشی و عدل و صلح ببرید... خدا کند...🏝 ای
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا