eitaa logo
کتابخانه نقد تصوف و عرفان🕸صفیر شیطان🕸
514 دنبال‌کننده
373 عکس
85 ویدیو
104 فایل
📚اولین کتابخانه دیجیتال نقد تصوف و عرفان 🌟معرفی آثار تخصصی و دانلود رایگان جستجو بر اساس مولف، موضوع،زبان، قرن 🛡 تلگرام: 🆔 https://telegram.me/safiresheytan 🛡 ایتا: 🆔 https://eitaa.com/safiresheytan وبلاگ: 🌐 http://safiresheytan.blogfa.com/
مشاهده در ایتا
دانلود
❄️ 🚸 ✍به قلم جواد قمی 👀نگام که بهِش افتاد، گفتم: خدايا شکرت تو اين سفر معنوي يه همسفر خوب نصيبم کردي❗️ 🔸رفتم کنارش نشستم، سلام کردم، نگاشو خيلي عارفانه از پنجره اتوبوس برداشت و به من جواب داد. خيلي ازش خوشم اومد. چيزي از کم نداشت؛ 📿 و حنايي، چشاي زيبا و نافذ که با سرمه به آن جلوه داده بود، موي قشنگ، دستي پر از انگشترهاي رنگارنگ از عقيق گرفته تا حديد و فيروزه و شرف الشمس و دُرّ نجف، تسبيح هم که اگه نداشت، انگار يه چيزي کم داشت، هيبتش منو گرفت. 🔹خيلي با ادب پرسيدم: حاج آقا شما هم پابوس حضرت تشريف مي برين؟! گفت: اگر لایق باشيم و حضرت طلبيده باشه، بايد پيغامي براي يکي از دوستان آقا برسونم❗️ 🔸منو بگو که ديگه توی پوستم از شادي نمي گنجيدم، بابا! عجب سعادتي، سفر معنوي با يه ، التماس دعا❗️ 👥کم کم درِ صحبت باز شد از اين که: اهل کجايي و چه کار مي کني و چي مي خواني و چرا مشهد مي ري و... 😕منِ ساده هَمَش اطلاعات مي دادم: اهل قمم، دانشجوام، خيلي به دين و مذهب علاقه دارم و براي اداي نذرم به مشهد مي رم. 💥از اون طرف هر چي مي پرسيدم با متانت خاصي مي فت: بماند و فوري حرفو عوض مي کرد؛ 🔸مِث آدم بزرگا که نمي شه ازَشون چيزي در آورد. خلاصه شب شد. وقت که پياده شديم، ازم عذرخواهي کرد و پشت رستوران رفت من که ديگه يقين کرده بودم اون اگه خود حضرت نباشه ديگه نفر اول سيصد و سيزده نفره. گفتم: حتماً رفت نماز باحالشو تو صحرا بخونه❗️ حاج آقا التماس دعا❗️ 🔹سوار ماشين که شديم دوباره شروع کرديم به صحبت، خيلي برام صحبت کرد، همش از خودش مي گفت. خاصّم بلد بود. اطلاعاتش خيلي زياد بود، همه ي را مي شناخت و به بعضيشون اشکال ميکرد❗️ ❌مي گفت: من به يقين رسيدم همون يقيني که خدا تو قرآن مي گه تا اونجا منو عبادت کنين❗️ ❌مي گفت: دل بايد ظرف باشه، خيلي با عمل کاري ندارن❗️ ❌خيلي دنبال احکام و رساله نباش❗️خيلي امام زماني بود. تا اسم حضرت مي اومد اشک تو چشاش جمع مي شد مث اين که حضرت رو خوب مي شناخت. 🔹آنقدر قشنگ حضرت رو برام توصيف کرد که ديگه يقين داشتم با امام زمان عليه السلام ارتباط داره و هر وقت بخواد مي تونه خدمت حضرت برسه❗️ من که مي ترسيدم امشب تموم بشه و من ديگه نتونم ازش استفاده کنم، هيچي نمي گفتم و فقط گوش مي دادم. 🔸پيش خودم افتخار مي کردم و منتظر بودم برگردم قم تا روي بر و بَچ دانشگاه رو کم کنم که همسفر يکي از و بودم❗️دلتون بسوزه❗️ خلاصه تو اين حال و هوا بودم که خوابم برد و ديگه چيزي نفهميدم. ☀️☀️☀️☀️☀️ ...آقا❗️آقا❗️ نمازتون قضا نشه❗️ 🔹تا چشمامو وا کردم، ديدم پيرمرد صندلي روبرويي دستشو رو شونه ام گذاشته و داره بيدارم مي کنه. دست حاجي رو از روی شونه ام برداشتم و سريع پريدم بيرون نماز خواندم، البته چه نمازي❗️نماز لب طلايي❗️ 🔸بگذريم، چون نفر آخر بودم تا اومدم بالا، اتوبوس حرکت کرد، رفتم نشستم، حاجي، همسفر ما هنوز خواب بود. گفتم: لابد پيش از همه رفته و نمازشو خونده❗️ شايدم کرده، خوش به حالم، التماس دعا❗️ 🔹تو همين فکرا بودم که پيرمردی که منو از خواب بيدار کرده بود، گفت: پسرم! اين رفيقت نماز نميخونه⁉️ گفتم:چه طور⁉️ گفت: آخه هرچي بيدارش کردم بلند نشد‼️ گفت: به تو چه ربطي داره،بذار بخوابيم پيرمرد❗️فضولي نکن❗️ تازه دوزاريم افتاد همسفر عارف ما بي نماز بود، نه ديشب نماز خوند و نه صبح. مي گفت: به يقين رسيده❗️با و خيلي بد بود... 😏يه دفعه مث برق پريدم، جيبمو نگاه کردم، خوشبختانه کيف پولم بود. آخه ديشب خيلي اصرار داشت اگه نذري برا حضرت داري بده بهش برسونم❗️ 💠🔅💠🔅💠🔅💠 💥به اين همه سادگي خودم خنديدم و ياد حرفاي امام جماعت مسجد محلّمون افتادم که مي گفت: بچه ها گول نخورين، مار خوش خط و خال زياده❗️ معيارتون عمل افراد باشه نه ظاهرشون❗️ هرکي ادعاي امام زموني داشت، قبول نکنين، آخه: 🌟آن که را اسرار حق آموختند 🌟مُهر کردند و دهانش دوختند. --------------- 📚به نقل از مجله نورالصادق شماره ۷ 🆔 @safiresheytan