هدایت شده از مسار
✨مستیِ عشق
مستی چیزی نیست که ما جماعت بفهمیم.
اما سحرگاهان که میشود، عشق پای میکوبد.
قلب خودش را محکم به سینه میزند و میخواهد خارج شود. شور و شعف بالا میگیرد. ذکرها جاری میشود. سحر که میشود، ما مستیم و مستانگی میفهمیم و بادهی عاشقی مینوشیم.
#صبح_طلوع
#به_قلم_ترنم
#عکس_نوشته_میرآفتاب
🆔 @tanha_rahe_narafte
✍دود
🍃از سرش داشت دود بلند میشد. کارهای زمین مانده اش را برای بارهزارم مرور کرد:« وای خدایا چطور ممکنه، این همه کار را تا رسیدن مهمانها انجام بدم. »
☘وسط هرکاری از سالاد درست کردن تا صاف کردن برنج، بچهها از راه میرسیدند و نمی گذاشتند با خیال راحت کارش را بکند. تنها دوساعت تا رسیدن مهمانها وقت داشت.
یاد اکرم دوست قرآنی اش افتاد. هروقت فرصت برای درس خواندن کم بود، سوره قریش می خواند و چهارده یاوهاب، آن وقت هرطور بود میرسید تا آمدن استاد، درسها را مرور کند.
🌸چهارده یا وهاب و سورهی قریش را خواند. بعد ساعت را نگاه کرد. فاطمهی یک ساله اش را با حوصله شیر داد و سراغ صاف کردن برنج رفت.
🌺فاطمه شیرش را که خورد، بالاخره دست از سرش برداشت وچهار دست و پا کنان، سراغ بازی رفت. باورش نمیشد اما وقتی سعید بااینکه زودتر از همیشه آمده بود، وارد خانه شد، کارهایش تمام شده بود.
☘سعید دستش را پشت کتف ملیحه زد و گفت: «خسته نباشی بانوی خانه! مثلا آمدم کمک. چهطور وقت کردی؟ »
🍃ملیحه لبخند ملیحی زد و گفت:«با امدادهای غیبی.»
#همسرداری
#به_قلم_ترنم
#داستانک
🆔 @tanha_rahe_narafte