eitaa logo
تنها ساحل آرامش
70 دنبال‌کننده
4هزار عکس
108 ویدیو
5 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم داستان ها و داستانک ها تولیدی است. لطفا مطالب تولیدی را فوروارد بفرمایید.
مشاهده در ایتا
دانلود
👋 ✨ قَالَ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ : مَا صَافَحَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ رَجُلاً قَطُّ فَنَزَعَ يَدَهُ حَتَّى يَكُونَ هُوَ اَلَّذِي يَنْزِعُ يَدَهُ مِنْهُ 🌟 امام صادق عليه السلام فرمود:رسول خدا صلى الله عليه و آله هرگاه با مردى دست مى داد، هرگز دست خود را از دست او نمى كشيد تا اين كه او دستش را از دست حضرت بكشد 📚 ميزان الحكمه ,جلد6 ,صفحه260؛ الکافي , جلد۲ , صفحه۱۸۲ ❤ 📝 @sahel_aramesh
🌷 فرازی از وصیت نامه شهید محمود شریف نژاد:ای برادران و خواهران : بدانید که شما بنده خدائید پس از فرمان خدا سرباز نزنید . عروس من جبهه شهادت است صدای غرش گلوله و توپ عقد مرا خواهند خواند و با پوششی از خون گرم سرخ خود را برای معشوقم آرایش خواهم کرد و نام فرزندم آزادی و من همین جا فرزندم آزادی را به شما می سپارم از آن محافظت کنید. 🍀 با ذکر صلوات صفحه قرآن امروز را به نیت شهید بزرگوار محمود شریف نژاد قرائت خواهیم کرد. 🌹 📝 @sahel_aramesh
🌷 به نیت شهید بزرگوار محمود شریف نژاد قرائت بفرمایید. ❤ 📝 @sahel_aramesh
411.mp3
2M
📼 قرائت صفحه قرآن با صدای استاد پرهیزکار است. 🌷 به نیت شهید بزرگوار محمود شریف نژاد قرائت بفرمایید. ❤ 📝 @sahel_aramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌ 🌹 یک عمر به من دادی، من یک عمر کردم، کردم، تو را کردم. تو فرمودی این کار را نکنید، من انجام دادم. به خودت مرا ببخش. 🌹 ❤️ 📝 @sahel_aramesh
🌟 💥 قَالَ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ : إِنْ قَدَرْتُمْ أَنْ لاَ تُعْرَفُوا فَافْعَلُوا وَ مَا عَلَيْكَ إِنْ لَمْ يُثْنِ اَلنَّاسُ عَلَيْكَ وَ مَا عَلَيْكَ أَنْ تَكُونَ مَذْمُوماً عِنْدَ اَلنَّاسِ إِذَا كُنْتَ مَحْمُوداً عِنْدَ اَللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى ⚡ امام صادق عليه السلام فرمود : اگر توانستيد ناشناخته بمانيد، چنين كنيد ؛ وقتى نزد خدا ستوده باشى نگران نباش كه مردم ستايشت نكنند و نگران نباش كه در نظرشان نكوهيده اى . 📚 ميزان الحكمه ،جلد سوّم ،صفحه 512؛ الکافي , جلد۸ , صفحه۱۲۸ ❤ 📝 @sahel_aramesh
🌷 فرازی از وصیت نامه شهید مصیب قاسمیان: این دنیا آزمایشی بیش نیست و زندگی جاوید آن جهان است. از خواهرانم می خواهم حجاب اسلامی را حفظ کنید . اما برادران عزیز : امام را تنها نگذارید و پشتیبان ولایت فقیه باشید. 🍀 با ذکر صلوات صفحه قرآن امروز را به نیت شهید بزرگوار مصیب قاسمیان قرائت خواهیم کرد. 🌹 📝 @sahel_aramesh
🌷 به نیت شهید بزرگوار مصیب قاسمیان قرائت بفرمایید. ❤ 📝 @sahel_aramesh
412.mp3
1.98M
📼 قرائت صفحه قرآن با صدای استاد پرهیزکار است. 🌷 به نیت شهید بزرگوار مصیب قاسمیان قرائت بفرمایید. ❤ 📝 @sahel_aramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📄 اولین قورمه سبزی بود که بدون نظارت مادرش می پخت. هر چند دقیقه یک بار بالای سر قابلمه می رفت، آن را هم می زد و مزه می کرد. مقداری نمک داخل قورمه سبزی ریخت. برای آخرین بار مزه کرد. خندان از مزه اش، کاسه ای از قورمه سبزی پر کرد. جلوی آینه رفت؛ موهای بورش را شانه زد. وقتی از تمیزی ظاهر و مرتبی موهایش مطمئن شد. سینی به دست از پله های خانه دوطبقه پدری شوهرش پایین رفت. زنگ خانه را زد. به محض باز شدن در سلام کرد. صورت سبزه مادر شوهرش با دیدن او تغییری نکرد، جوابش را به آرامی داد. مینا منتظر بود تا در خانه برای ورودش بازتر شود؛ اما مادر شوهرش میان در مثل کوه ایستاده بود. ذوقش کور شد. سینی را به سمت مادر شوهرش گرفت، گفت:« بفرمایید، برای شما آوردم.» مادر شوهرش به چشمان سیاه مینا خیره شد، یاد چشمان شهلایی دختر خواهرش افتاد. دلش می خواست مسعود با او ازدواج کند؛ ولی مسعود عاشق مینا شده بود. دندان های مصنوعی اش را بر هم فشرد، گفت:« ناهار درست کردم.» مینا انتظار شنیدن چنین حرفی را نداشت. ابروهایش بالا پرید، بلافاصله گفت:« بوش تو ساختمون پیچید، گفتم شاید دلتون بخواد برای همین آوردم.» مادر شوهرش به سبزی های شناور درون کاسه نگاه کرد، گفت:« مگه ویار دارم که دلم بخواد هرچند بو و شکلشم چنگی به دل نمی زنه. » مینا مثل یخ وا رفت. دلش مثل نگین های آویز جلوی در خانه مچاله شد. اخم هایش را درهم کرد. صدای سلام مسعود لب های آماده حرف زدنش را بست. مادر شوهرش لبخند به لب جواب مسعود را داد. در با وِرد حضور مسعود کامل باز شد. مادر شوهرش گفت:« خوش اومدی، بیا تو پسرم، غذایی که دوست داری درست کردم.» مسعود کفش هایش را درآورد، گفت:« پس چرا دم در وایساده بودین، مینا بیا تو.» به دنبال مادرش وارد خانه شد. گدازه های خشم و عصبانیت در حال فوران کردن از درون مینا بودند. می خواست داد بزند. فحش بدهد. ظرف غذا و محتویاتش را جلوی خانه مادر شوهرش بریزد. دو، سه پله بالا رفت. لبش را جوید. پله های رفته را برگشت. انگشتانش را به دور سینی فشرد. از مسعود تمام ماجرای دختر خاله اش را شنیده بود. به گمانش بعد ازدواجشان همه چیز تمام شده؛ اما با این رفتار مادرشوهرش فهمید که ماجرا تمام نشده است. مسعود با صدای بلند مینا را صدا زد. مینا با اخم وارد خانه شد. مسعود در حال ناخنک زدن به کتلت ها بود. مینا گره ابروهایش را باز کرد، مسعود و زندگی اش را دوست داشت. فقط باید کمی تحمل می کرد تا مادرشوهرش او را بپذیرد. سینی را وسط سفره کنار کتلت ها گذاشت، گفت:« قورمه سبزی برات درست کردم، برای مادرم آوردم.» نفس عمیقی کشید و به سمت آشپزخانه رفت. 🖊 📝 @sahel_aramesh
هدایت شده از نامه خاص
🌸بسم الله الرحمن الرحیم 💌شما از: س_سرشار به: منجی عالم بشریت 🔸🔹🔸زیارتی بدون مرز 🍃وقتی دلم از همه کس و همه جا می‌گیرد، با پای دلم به می‌روم. گاهی رو به روی پنجره فولادم و باز شدن گره‌های عزیزانم را از آقا طلب می‌کنم. 🍃گاهی رو به روی بی‌بی ایستاده‌ام و وسط نجواهایم، خادمی با چوب‌پرش روی شانه‌ام می‌زند که سر راه ایستاده‌ام و باید کناری بروم. 🍃گاهی سجده شکرم را روی فرش‌های مسجد جمکران به جا می‌آورم. 🥀لحظه‌ای دیگر کنار قتله‌گاه هستم و شعری که زمزمه لبان شهید محمد‌خانی بود را زمزمه می‌کنم: از حرم تا قتلگه زینب صدا می‌زد حسین، دست و پا می‌زد حسین، زینب صدا می‌زد . 🍂لحظه‌ای دیگر در کنار ضریح ساله اربابم و از بی‌بی می‌خواهم دعایم را به اجابت برساند: گر دخترکی پیش پدر ناز کند، گره کربُبلای همه را باز کند. 🌿به خودم که می‌آیم، خودم را در همان دنیایی می‌بینم که همه چیزش در چارچوب قوانین و مقررات خاصی است و با خودم می‌گویم: «چنین زیارت جامعی در یک روز، فقط در تصور امکان پذیر است.» آرزو می‌کنم ای کاش در حد نبود و در دنیای واقعی هم امکان پذیر بود که هر وقت دلم برای زیارت پر می‌کشد، در بند قوانین مرزها و محصور بودن برخی شهر‌های زیارتی به دست اشغالگران نبودم و بدون هیچ نگرانی به زیارت می‌رفتم. 🌷اما این آرزوی من، زیاد هم در حد تصور نیست. وقتی امام زمان ارواحنا فداه ظهور کنند، تمام مرزها برداشته می‌شود و همه زمین تحت یک و یک قانون اداره می‌شود و هر کس در هر زمان که بخواهد می‌تواند به مشرق و مغرب عالم مسافرت کند و کسی مانع او نخواهد شد.۱ 🍀اما این امر را خیلی‌ها آرزویی و دور از دسترس می‌دانند، ولی برای ما شیرین و نزدیک است.۲ 🌸اللهم عجل لولیک الفرج🌸 📚(۱)دعا برای سلامتی و ظهور صاحب امر ارواحنا فداه و فوائد آن، گردآورنده جمعی از طلاب مسجد حسینی، ص۱۸ 📚(۲) اللَّهُمَّ اکْشِفْ هَذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ وَ عَجِّلْ لَنَا ظُهُورَهُ إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعِیدا وَ نَرَاهُ قَرِیبا؛ فراز آخر دعای عهد عجل الله تعالی فرجه الشریف 🆔 @parvanehaye_ashegh
🔇 🔻 قَالَ اَلْحُسَيْنُ بْنُ عَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ يَوْماً لاِبْنِ عَبَّاسٍ - لاَ تَتَكَلَّمَنَّ فِيمَا لاَ يَعْنِيكَ فَإِنِّي أَخَافُ عَلَيْكَ اَلْوِزْرَ وَ لاَ تَتَكَلَّمَنَّ فِيمَا يَعْنِيكَ حَتَّى تَرَى لِلْكَلاَمِ مَوْضِعاً 🔺 امام حسین علیه السلام فرمود:هرگز سخن بيهوده مگوى؛ زيرا بيم گناه براى تو دارم و نيز هرگز سخن سودمند مگوى، مگر اين كه آن سخن به جا باشد 📚 ميزان الحكمه ,جلد10 ,صفحه190؛ بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار علیهم السلام , جلد۷۵ , صفحه۱۲۷ ❤ 📝 @sahel_aramesh
🌷 فرازی از وصیت نامه شهید مهدی باباجانیان: به ریسمان استوار خدا چنگ زنید و از تفرقه و تشتت بپرهیزید مواظب باشید که دشمن با هزاران حیله قصد برهم زدن وحدت شما را دارد . مردم شما را به خون شهیدان قسم می دهم شایعاتی را که دشمن اسلام می سازد عاملین پخش آن در بازار سیاه نباشید. خواهرانم شما باید همچون زینب کربلا پیام رسان خون شهیدان باشید و بدانید حجاب شما از خون سرخ من کوبنده تر است امید است با کوشش شما فقر علم و آگاهی که بر سر بانوان ما سایه افکنده است برطرف گردد تا دشمن را خوب شناخته و از دوست حمایت کنید . 🍀 با ذکر صلوات صفحه قرآن امروز را به نیت شهید بزرگوار مهدی باباجانیان قرائت خواهیم کرد. 🌹 📝 @sahel_aramesh
🌷 به نیت شهید بزرگوار مهدی باباجانیان قرائت بفرمایید. ❤ 📝 @sahel_aramesh
413.mp3
2.03M
📼 قرائت صفحه قرآن با صدای استاد پرهیزکار است. 🌷 به نیت شهید بزرگوار مهدی باباجانیان قرائت بفرمایید. ❤ 📝 @sahel_aramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از نامه خاص
✉ مدیر از: تقاطع به: اعضای محترم کانال عرض سلام و ادب خدمت تمامی اعضای محترم کانال💐 می خواستم مسئله ای را خودمانی خدمت تان عرض کنم. با هم رودربایستی که نداریم. همه ما مسلمانیم. همه منتظر فرج مولایمان هستیم و برای شان دعا می کنیم. بعضی شاید هر روز صبح و شب برای سلامتی امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف صدقه هم کنار می گذارند. اما نمی دانم چرا برای عضویت در کانالی که برای ارتباط گیری با آقا برپا شده است ارزش قائل نیستند؟ فرمایش امام زمان علیه اسلام را که می فرمایند: شیعیان ما به اندازه آب خوردنی ما را نمی خواهند، الان خیلی خوب متوجه شدم. مردم کوفه حداقل امام حسین علیه السلام را در حد نامه فرستادن برای ایشان می خواستند. ولی ما چه؟ ما امام زمانمان را در حد نامه نوشتن هم نمی خواهیم. یعنی چه؟ یعنی حتی خودمان را در حد نوشتن یک نامه کوتاه یا خواندن بقیه نامه ها به زحمت نمی اندازیم؟ چرا سیل نامه به خدا به شهدا به ائمه معصومین علیه السلام به امام زمان ارواحنا فداه راه نمی اندازیم. چرا نمی خواهیم از خدا آقا را زودتر برساند؟ چرا می خواهیم دست روی دست بگذاریم تا ما هم مثل پیشینیانمان بدون دیدن آقاجانمان جان به جان آفرین تسلیم کنیم؟ چرا بیدار نمی شویم؟ من اصلا نمی خواهم کانال ما را به دیگران تبلیغ کنید. ولی خواهش می کنم به همه بگویید بنویسند و با همدیگر به اشتراک بگذارند. برای انوار مطهر نامه بنویسند یک که فقط در آن از تمام انوار مطهر درخواست فرج آقایمان، مولایمان و سرورمان را بنمایند. ملتمسانه خواهش می کنم بیایید ما هم نامه بنویسیم. ما هم نامه هایمان را در این فضای بی در و پیکر مجازی نشر دهیم. نامه ها هر جا باشد خدا می بیند ولی دیده اید وقتی می خواهند مطلبی را به همه برسانند از رسانه استفاده می کنند؟ نامه هایتان را رسانه ای کنید تا همه مشارکت کنند. همه دلشان به سمت آقا و خواستن ظهورش گرایش یابد. خدا هم دست محبتش را بر سر همه ما بکشد و با ظهور حضرت حجت دلمان را شاد گرداند. خواهش می کنم بنویسید و نشر دهید. اگر کوتاهی کنید قیامت جلو تک تک تان را خواهم گرفت. شکایت تان را به حضرت زهرا سلام الله علیها خواهم کرد. به مادر خواهم گفت خواستم قدمی در راه ظهور فرزند غریبتان بردارم، اما مردم همراهی نکردند. آرام نشستند و نگاه کردند. حتی به اندازه نوشتن یک نامه یک خطی فرزندت را نخواستند. موفق باشید 🆔 @parvanehaye_ashegh
🍃 🔸 قَالَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ : اَلْعَاقِلُ يَعْتَمِدُ عَلَى عَمَلِهِ ، اَلْجَاهِلُ يَعْتَمِدُ عَلَى أَمَلِهِ. 🔹 امیرالمؤمنین عليه السلام فرمود:خردمند به عمل خود تكيه مى كند و نادان به آرزوهايش 📚 غرر الحکم و درر الکلم , جلد۱ , صفحه۶۶, حدیث 1240 ❤ 📝 @sahel_aramesh
🌷 فرازی از وصیت نامه شهید میر عبدالله میر حسینی:ای امت مسلمان ما برای خاک نمی جنگیم ما برای اسلام عزیز می جنگیم . ای مردم ، آستینها را بالا بزنید و از جنگ و شهادت نهراسید و به ابرقدرتها و اسرائیل کافر بشورید اینها دارند خون جوانان و پیران ما را می مکند و در عوض در کاخهای سر به فلک کشیده به خوش گذرانی مشغولند تا کی می خواهید ذلّت را تحمل کنید و همیشه معتقد به مکتب انسان ساز اسلام و امید محرومان باشید . از خواهرها می خواهم حجاب را رعایت کنند . مساجد را خالی نکنید و با هم متحد باشید . ای منافقان و ای سنگ اندازان بین راه انقلاب ، آیا هزاران هزار معجزه و کرامت در این انقلاب شما را هوشیار و بیدار نکرده است بهتر است بخود آیید تا به عذاب الهی گرفتار نشوید . 🍀 با ذکر صلوات صفحه قرآن امروز را به نیت شهید بزرگوار میر عبدالله میر حسینی قرائت خواهیم کرد. 🌹 📝 @sahel_aramesh
🌷 به نیت شهید بزرگوار میر عبدالله میر حسینی قرائت بفرمایید. ❤ 📝 @sahel_aramesh
414.mp3
1.94M
📼 قرائت صفحه قرآن با صدای استاد پرهیزکار است. 🌷 به نیت شهید بزرگوار میر عبدالله میر حسینی قرائت بفرمایید. ❤ 📝 @sahel_aramesh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📄 😭 بهار میان خواب و بیداری روی تخت دست کشید. سردی تخت، چشمان خواب گرفته اش را گشود. سیاهی شب جای سپند را پر کرده بود. بهار موهای ژولیده اش را چنگ زد. نیامدن سپند به اتاق اعصابش را خط خطی کرد. سپند از دیر آمدن به خانه به جای خواب جدا کردن رسیده بود.  کورمال کورمال خودش را به در رساند. نور سالن از دالان اتاق ها توجه اش را جلب کرد. وارد سالن شد. سپند روی مبل یک وری افتاده بود. بهار خواست برگردد. اما رنگ سفید صورت او پایش را متوقف کرد. قدم به قدم به سپند نزدیک شد. دستش را روی شانه لاغر سپند گذاشت. سپند روی مبل افتاد. جیغ کشید و عقب رفت. قلب بهار محکم به دیوار سینه اش کوبید. بدنش به لرزه افتاد.  دور و اطرافش را نگاه کرد، گوشی را پیدا نکرد. دوباره به اطرافش نگاه کرد. گوشه سالن تلفن را دید. به سمتش پرواز کرد. شماره اورژانس از ذهنش پریده بود. یک چشمش به سپند و رنگ پریده اش بود. چشم دیگرش به شماره های تلفن بود. به محض آزاد شدن بوق  تند تند آدرس را به مأمورین اورژانس داد. چشم هایش سپند را تار می دید. با هق هق به سمت سپند رفت، مدام صدایی در ذهنش می گفت:" نکنه، نکنه... " دستش را روی نبض گردن سپند گذاشت، آرام و کند می زد. شبنم اشک هایش به باران بهاری تبدیل شد. میان گریه و هق هق رو به سپند گفت:" سپند  تو رو خدا بلند شو، دیگه توجهتو نمی خوام فقط بلند شو. " بهار یاد اوایل زندگیشان افتاد. سپند مثل پروانه دورش می چرخید. گل و هدیه می خرید. مدام به بهار می گفت:" دوستت دارم. " اما بهار چشم های سیاه سپند را منتظر می گذاشت. هربار سپند می گفت:" چرا نمی گی دوستت دارم؟" بهار می گفت:" من از این لوس بازیا خوشم نمیاد. چیه دم به دقیقه بهم میگی دوست دارم و ازم می خوای بگم. " یواش یواش سپند با نشنیدن احساس بهار از گفتن احساسش دست برداشت. هدیه و گل نخرید. صبحها زود رفت و شب ها دیرتر به خانه برگشت. اوایل بهار برایش مهم نبود. اما روز به روز با کم شدن توجه سپند حس کرد یک چیزی در زندگی اش کم شده، به خرید و تفریح با دوستانش مشغول شد؛اما ته دلش احساس شادی و خوشحالی نمی کرد. روزی یکی از دوستانش گفت:" اینقدر از شنیدن دوست دارم شوهرم لذت می برم از هیچی لذت نمی برم تا چند روز انرژی دارم." از آن موقع برای شنیدن دوباره دوستت دارم از سپند به دنبال راه حل گشت. صدای زنگ در بهار را از گذشته جدا کرد. مأموران اورژانس وارد شدند. با دیدن چهره و نبض سپند،رو به بهار گفتند:" چی خورده؟" چشم های کشیده بهار گرد شد. دنیا روی سرش خراب شد. کف دستش عرق کرد. با تته، پته گفت:" فق..ط کوکو... سبزی...خورده ." مأمور اورژانس در حال وصل سرم گفت:" ولی شوهرتون علائم مسمومیت داره و اگر ندونیم چی خورده ممکنه دیر بشه." بهار با شنیدن این جمله مثل باد از جایش بلند شد، به آشپزخانه رفت. پلاستیکی آورد و با دستان لرزان آن را به دست مأمور اورژانس داد، سر به زیر گفت:" اینو تو غذاش ریختم." ابروهای کلفت مأمور اورژانس درهم شد،گفت:" خانم به جای این کارها حرف زدن و رفتارتونو درست کنین. " سپند را روی برانکارد گذاشتند. بهار مات و خیره به حرکات آنها نگاه می کرد. 🖊 📝 @sahel_aramesh