eitaa logo
ساحل رمان
8.7هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
819 ویدیو
19 فایل
رمان‌های [ نرجس شکوریان‌فرد ] را این‌جا بخوانید✨ . . بعضی لحظه‌ها سخت و کسل‌کننده می‌گذرند :( . یک حرفی نیاز دارم تا این لحظات ناآرام را، آرام‌بخش کنم🌱 . نویسنده‌هایی هستند که خاص لحظات من می‌نویسند♡✍🏻 . . ارتباط با ما: @sahele_roman
مشاهده در ایتا
دانلود
{🤍} کِه‌بَر‌آن‌کَس‌که‌نه‌ عاشِق‌به‌جُزاِنکار‌ندارَم.. SAHELEROMAN | ساحل رمان
• اولین جمله‌ای رو که با دیدن این تصویر به ذهنت می‌رسه، بنویس و برام بفرست!👀 من اینجام👈🏻 @sahele_roman
• - پاییز🍁🧡 • - بلاخره پاییز آمد • - ... اول صبح پیش به سوی درس! • - امید جوانه زدن در میان مشکلات • - جواب حس به تصویر:آرامش 🥲🚶‍♂ • - سلام امام خمینی در حوزه علمیه قم • - ای از کوچه ما میگذری... رخ نشان ده که دلم بی تاب شود... در هوای دل تو ، اشکِ دلم خشک شود جانا !مهلتی ده ، تنفسی تازه شود... عطر گیسوی تو ، در این هوا پخش شود... ما که گفتیم ،که تسلیم شده ایم یک دل داشتیم و باختیم و عاشق شده ایم.... • - چرا من این اهنگ خمینی ای امام خمینی ای امام... یادم امد ❤️😂 • - پائیز داره بهمون سلام میکنه و وقت زندگی کردن برگ‌هایی که سال ۱۴۰۲ متولد شدن کم کم داره تموم میشه
• تفاوت در پاسخ‌گویی فقط👌🏻😂🚶🏻‍♀ •
" می‌دونید چیه... این برگی که تازه جوونه زده و سبزِ سبزه، درست وقتی به فکر شکوفا شدن افتاده که تــک تــک برگ‌ها دارن از دنیا خـداحـافـظـی می‌کنن و می‌میرن!🍁 " و تمام زیبایی تصویر، به این [سبزِ متفاوتِ پیش‌رو] هست! اینی که خلافِ جریانِ دنیا و مُخلفات‌ش داره پیش میره!🌱 " گرفتی حرف‌مو؟ :)🤍 "
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| ♥️ • 🪞| . . . « قسمت هجدهم » «رمان بگذارید خودم باشم» اولین قطره پایین می‌چکد و می‌شنوم: -من با هیچکس کاری ندارم فرشته، با هیچکس. حتی خودم رو هم حذف میکنم از تمام این حرف‌ها فقط تو رو الان میبینم دایی جون! انقدر که تو برای من مهمی، زن حامله‌ام رو رها کردم با تو اومدم روستا! تا هرچند روز هم طول بکشه میمونم. نمیدونم شاید تو برای خودت مهم نباشی، برای من مهمی! برای بعضی دیگه هم مهمی. کاری به هیچکس ندارم، به خودم کار دارم که الان اینجام و این سوال و هزارتا سوال دیگه رو حاضرم جواب بدم! پتو را کنار میزنم و درجا مینشینم: -یعنی شما اصلا برات مهم نیست من به گفته مامان بابا داشتم چه غلطی میکردم؟ شانه بالا می‌اندازد: -اصلا دلم نمیخواد هیچ حرفی نه بزنی، نه بشنوم! با خشم میپرسم: -چرا؟ نگاهی به من می‌اندازد که هق گریه‌ام را خفه میکند؛ نه چرای من درست بود، نه نگاه او پایانی داشت. شانه‌هایم خم میشود رو به جلو و اشک‌ها بی‌صدا دانه دانه میچکد روی ملافه سفید رنگ. گله‌ای قرمز ملافه از اشک خیس میشوند اما بزرگ نمیشوند. آب که به گل میدهی، گل طراوت پیدا میکند مگر نه؟ کسی در وجودم میگوید: -گل زنده طراوت پیدا میکند، مجاز‌یها بعد از لحظه‌ای هیچ می‌شوند. اصلا آب نیاز ندارند، کاذبند، اشک‌هایت حرام میشود. حالا هم داری حرام میکنی. دایی به داد این افکارم میرسد: -توی عالم به این بزرگی، فقط تو فرشتۀ فرهمندی! هیچکس با اسم فرشته فرهمند که تو باشی نیومده، نخواهدم اومد، یعنی فرشته فرهمند چی؟ بی‌فکر می‌گویم: -فقط یکبار به دنیا می‌آد! -فقط یکبار فرصت داره که زندگی کنه، توی همین زمان، همین مکان، همین کشور، همین خانواده! -اجباره؟ -مثلا اگر اختیار بود فرشتۀ من چه‌طوری، چه.کاری میخواست انجام بده که الان نمیتونه! فعلا همینه. همین زمان و امکانات و زمین رو چه کار خاصی کردی که حسرت یک نمونۀ دیگه رو میخوری؟ تو توی این زمان، این مکان، با این جنسیت به دنیا اومدی. من هم همینطور، فقط ده بیست سال زودتر از تو! باید چه‌کار کنم؟ . . . ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
"خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت‌شو" رو بریز دور! چون هر آدمی، جنس آرزوهاش با دیگری فرق داره.🪐 • متفاوت زندگی کن! مثل دنیل تو قلب آمریکا :)... 🗺 •
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دل گفت وصالش به دعا بازتوان یافت عمری‌ست که عمرم همه در کار دعا رفت . . . . . - از شما به ما رسیده!📨 SAHELEROMAN | ساحل رمان
- ...
و فرمود: - ما در رعایت حال شما کوتاهى نمى‌کنیم و شما را فراموش نمى‌کنیم، اگر جز این بود گرفتاری‌ها بر شما فرود مى‌آمد و دشمنان، شما را ریشه‌کن مى‌کردند🌋°• • . SAHELEROMAN | ساحل رمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| ♥️ • 🪞| . . . « قسمت نوزدهم » «رمان بگذارید خودم باشم» جوابی ندارم که بدهم! به این مسئله فکر نکرده بودم. در ذهنم تلألویی نداشت. ذهنم از این حرف درد میگیرد! اولین‌بار است که این درد را تجربه میکنم، طاقتم به لحظه‌ای ظرفیتش پر می‌شود و دیگر نمی‌توانم نه بشنوم و نه بنشینم. دراز که میکشم نور لامپ به ذهنم فشار می‌آورد، چشمم را میبندم اما نور هست، دلم تاریکی میخواهد، ذهنم خاموشی و شب تمام نشدنی! بدترین گزینه است. پتو را میکشم تا روی سرم، همه‌جا تاریک میشود جز ذهنم که تازه روشن شده است. خوب است که دایی ساکت است، خوب است که روستا هستیم، خوب است که شب است و حال من اما... خوب نیست. شاید دلم تنگ شده است برای همه دارایی‌های گذشته‌ام! دختر شاداب و به روز اقوام؛ در سه سال بزرگ‌تر بودن یعنی برای ما قصه‌ی جدید! فصل جدید دختر شادی بودم که نه زمان می‌فهمیدم، نه مکان، نه خانواده! تمام آینۀ اتاقم پر است از نوشته‌هایم که با رژلب‌ها چپ و راستش حک شده است! این آخری دیگر با مداد جای جای کاغذ دیواری طرحهای کج و ماوج من حک شده بود. در کودکی دیوار و اتاق تک را دوست نداشتم، من را محصور میکرد، آزادی میخواستم اما مزه نوجوانی که آمد زیر زبانم، چهاردیواری اتاقم پناهگاهم شد، حریم داشتن خوب است، خیلی خوب است، میتوانی خودت باشی و افکارت! همۀ آداب‌دانی‌ها با بستن در اتاقت هیچ می‌شود و من از این راحتی لذت می‌بردم. می‌نشستم پای همۀ کارهایی که انجامشان نمی‌دادم. اتاقم نقطه، نقطه بود. درس برای میزم بود، کف اتاق، کف بیابانی وسیع بود انگار، هر وسیله‌ای هرجا بود و من دوست داشتم پخش بودن را! نه حالا که نه، همان موقع هم می‌فهمیدم که از این همه به هم ریختگی کلافه می‌شوم اما چنان بی‌حوصلگی خودش را پهن کرده بود وسط زندگی‌ام که همۀ به هم ریختگی‌ها را فقط نگاه می‌کردم، انقدری که شب‌ها هم خوابم و اتفاقاتش وسط به هم ریختگی‌ها بود. وقت‌هایی که مامان تمیز می‌کرد دو حال پیدا میکردم، ته دلم از رفتن گرد و خاک از گوشه گوشۀ اتاقم و چیده شدن هرچیز سرجایش غنچ میرفت، اما انسی که با پا گذاشتن وسط کثافت پیدا کرده بودم خش برمیداشت! پوست شکلات‌ها نبود، بوی بیسکوییت‌های نصفه رفته بود، گل‌های پرپر خشک شده آزارم نمی‌داد و کاغذهای پاره پاره حال بدم را یادم نمی‌آورد اما خب غر می‌زدم، در را می‌کوبیدم و... شاید همین حس‌وحال‌ها شد پایۀ اولین اعتراض‌ها! اشک بیخود، خودش را به گوشۀ چشمانم می‌رساند. چرا من در زمان و مکان خودم درگیری داشتم؟ اتاقم را دوست داشتم، اما مادر همیشه معترض هم داشتم! -این اتاقته! اتاقم را دوست داشتم، به‌هم ریختگی‌اش را هم. -شلخته‌ای! شلخته نبود اتاقم، خودم بودم و افکارم. من همین بودم! -همینطوری زندگی میکنی کسی آدم حسابت نمیکنه! آدم بودن ربطی به اتاق و شلختگی نداشت. با همینطور زندگی کردن، خودم را نشان می‌دادم. دوست داشتم خودم باشم! . . . ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
° سلام رفقا! صبح‌تون بخیر! به خبری که هم‌اکنون به دست من رسیده توجه می‌کنید یا نگفته برم؟!👀 • اول یه سلام بفرست اینجا انرژی بیاد سمت کانال: @sahele_roman😎 ٠
جسم و جان‌تون سلامت!😌 • و اما بریم سر اصل مطلب! اهالی ساکن قم‌مون بگن چشم و چراغ شهرتون کجاست؟🤍=) •
• هرچند شلوغ است حرم دلهره ای نیست وقتی که برای همگی حوصله داری ... :)🌱 • • خبر خوووووب و خفن‌مون: پرده‌برداری از 🤩اثر جدید سرکار خانم 🤩 • • به نامِ ... !؟ •
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
' ﴿معصومه﴾ از من می‌گوید! از منِ دختر، از منِ مادر، از منِ زنِ اصیلِ ایرانی!🦋 " " منی که جایگاهم را ندید گرفته‌اند و فراموش کرده‌اند که دنیا بر مدار یک زن می‌چرخد ...🪐 " " ﴿معصومه﴾ به رخِ دنیا می‌کشد ارزش من و تو را! ببینند، بخوانند، و بدانند همه، که [ من ] کجای این عالم ایستاده‌ام!🌏 ' ' ' قیمت: ۴۵۰۰۰ تومان ❒آیدی پیش خرید: @ketab98_99 SAHELEROMAN | ساحل رمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| ♥️ • 🪞| . . . « قسمت بیستم » «رمان بگذارید خودم باشم» -خودت میخوای؟ این جمله را دوست نداشتم کسی با طعنه بگوید. معلوم بود که خودم می‌خواستم، هنوز هم خودم می‌خواهم بخواهم، اگر بگذارند!رهایم کنند. به من کاری نداشته باشند! بگذارند راحت شانه را بردارم، یک ساعتی من باشم و شانه، موهایم نوازش را دوست دارند! -یه ساعته نشستی شونه میکنی، نه اینکه سه روز دست به موهات نمیزنی، نه به الانت، پاشو! بلند میشدم چه کار خاصی انجام میدادم. کار تعریفی زندگی من درس بود که متنفر بودم و دیگر هیچ. گاهی خسته میشدم بس‌که گوشی بود و من، من بودم و گوشی! پهلوهایم درد می‌گرفت و پهلو به پهلو می‌شدم اما باز هم مقابل صورتم گوشی بود و من! همان‌روزها هم دیگر حوصلۀ شانه را نداشتم، موهایم تا درد نمیگرفت، دستم شانه را لمس نمیکرد. ژولیدگی و به هم ریختگی یک خاطرۀ ماندگار آن روزهاست! این جمله را اگر به مادرم بگویم، نفرین ابدی می‌کندم. مادرها زیادی منظم و تمیزند، دلیلی ندارد زندگی همه‌چیزش بر پایۀ مشخصی باشد، درهم هم خوب است. یک روز مدرسه باشد، چندروز نباشد، امتحان نباشد، اگر هم هست همراه با کتاب باشد! -نظرت راجع به غذا و پول هم همینه؟ که بود که این را گفت؛ پتو را به سرعت کنار میزنم، چراغ خاموش است و دایی در رخت‌خوابش است! اصلا مگر کسی صدای ذهن من را شنید که سوال کرد! پتو را می‌کشم روی سرم و محکم می‌گیرمش! دوست ندارم وجدانم بیدار شود، همیشه باید بخوابد. -خودت الان گفتی قانون همیشه را دوست نداری! لبم را گاز می‌گیرم تا از دردش حرف‌های ذهنم را متوجه نشوم! فصل بعد دلم می‌خواست می‌توانستم، می‌شد، امکانش بود مکانم را تغییر می‌دادم؛ یک جای دیگر جهان می‌شد محل بودن من. که این نمی‌شد، نه به خاطر اینکه نشدنی بود، به خاطر اینکه همیشه این حس مزخرف، خیال‌های بافته‌ام را زیرورو میکرد. خیال‌ها هم تقصیر فرزانۀ خاله بود... فرزانه یادگار گس نوجوانی من بود، همون حوالی شانزده سالگی ‌.‌.. روزهای شروع متفاوت شدن: فصل فرزانه فرزانه در اتاقم را بی‌هوا باز کرد، عادت‌داشتم به این مدل زندگی‌اش؛ کلا راحت تر از بقیه اقدام می‌کرد. به خنده‌اش لیچاری بار کردم که کنارم نشست و گفت: - اگر برام جانماز آب نمی‌کشی یه چیزایی نشونت بدم! دوست نداشتم به صفتی مشهور بشوم، خصوصا صفاتی که شاید قبلا خوب بود و حالا میان بچه‌های هم صنف ما، داشتنش طرد شدن را به همراه داشت مجبور کرده بودم خودم را که شبیه همه باشم اما کیسه بوکس حرف‌ها نباشم. برای فرزانه شانه بالا انداختم به نشانه‌ای که باعث شادی‌اش شد. موبایلش را مقابلم گرفت و هم زمان که تلاش می‌کرد فیلم‌های مورد نظرش پیدا کند گفت: - تو خیلی بدبختی، موبایل نداری انگار دنیا نداری، کیف و حال نداری! . . . ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•💌• فَبِغَیرِ حُبِّكَ لاٰ أکونَ جَمیلاٰ...! -که بی‌عشقِ تو زیبا نخواهم بود... SAHELEROMAN | ساحل رمان
• امروز سر کلاس، استاد یه جمله‌ای گفتن که با خودکار قرمز تو دفترم نوشتمش. - قبل از مدیریت دیگران، باید خودمون رو مدیریت کنیم!⚙ . و رو به روی جمله، چند ده بار حک کردم: خود، خود، خود ... • یاد فرشته افتادم اونجایی که دایی‌ش بهش گفت:💔 .