با نویسنده جان صحبت شد که پا قدمی اعضای
جدیدمون، یک تخفیف جانانه بدن برای کانال
#مثبت_ساحل؛ در ضمنی که شب جمعه هم
هست و لذت تعطیلی رو همراه کنیم با خوندن
قسمتهای بیشتر رمان!🤓👐🏻
"
اذن دادن که از ساعتِ: ۸ امشب، تا ۲۴ ساعت،
با قیمت تخفیفیِ ۲٠ تومان، خوشحالتون کنیم!🪄
"
شما هم کانال خودتون رو برای پنج نفر از دوستان
تون بفرستید و خوشحالمون کنید;)
"
پ.ن:
اونجا قسمت۹۳ هستیما!🌚 هماهنگی از طریق:
[ @sahele_roman ]
| ♥️ • 🪞|
.
.
.
« قسمت پنجاهونهم »
«رمان بگذارید خودم باشم»
- خیلی جدید نبود، توی زندگیهاتون جریان داره کود انسانی، فقط دورش سلفون میکشن، آهنگ میذارن، رقص نور میذارن، آرایش میکنند، مبالغه، لبخند، از اینها چاشنی میکنن شما متوجه نمیشی داری چه ... میخوری، میشنوی، میگی!
- دایی، عقل دارم، عقل!
- نه بوی بد داره، نه تصویر بد داره، نه ظاهر بد داره...
- پس خوبه!
- دیدی! باید میپرسیدی درونش چی؟اصالتش چی، هدفش چی؟ یه سلبریتی مشهور بود، از این مردایی که دخترها میمیرند براش، مدفوعش رو کنسرو میکرد میفروخت به طرفداراش.
تمام غذایی که خورده بودم یکجا طغیان میکنند و تا به خودم بیایم در حلقم هستند، فقط رو میگردانم از دایی و دیگر...!
- ای بابا! فرشته!
با دستم اشاره میکنم که نزدیک نشود، خودم از بوی ترشیدگی حالم بد میشود، دلم نمیخواهد در ذهن دایی بماند.
- برم برات آب بیارم!
بلند میشوم و با لرزی که در پاهایم است مینشینم کنار شیر آب.
سرمای آب حالم را خوب میکند و تصویر حرف دایی دوباره عق میشود ته گلویم!
لیوان آب به دست عقب میایستد و میگوید:
- پس آب خوردی دیگه، این رو خودم میخورم.
نگاهش نمیکنم. دوباره عق میزنم. باید از اینجا بروم جایی که این تصویرسازی در ذهنم خراب شود. سر میچرخانم به امید مکان نجات، نگاهم روی هیزمهایی که آهسته میسوزند ثابت میشود.
- بیا کنار آتیش.
میرسانم خودم را و ولو میشوم روی زیلوی کهنه! تمام تلاشم را میکنم که تصویر آتش جایگزین تصویر قبلی بشود.
- خوبیه آتیش اینه که میسوزونه میبره.
- این که بده.
.
.
.
[ برای خوندن هر شب دو قسمت از رمان، کافیه عضو
کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ]
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!!
#بگذارید_خودم_باشم
#نرجس_شکوریان_فرد
🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
بکن معامله ای وین دل شکسته بخر
که با شکستگی ارزد به صدهزار درست..🪔
•
•
- #شعریجات
- جناب حافظ
SAHELEROMAN | ساحل رمان
و فرمود:
- قلوب ما ظرفهایی است برای اراده الهی؛
پس هرگاه او بخواهد، ما نیز میخواهیم.🌿
•
.
#جمعه
SAHELEROMAN | ساحل رمان
| ♥️ • 🪞|
.
.
.
« قسمت شصت »
«رمان بگذارید خودم باشم»
- خوب و بد رو باهم داره.
اما من برای حال الانت گفتم، شعلۀ آتیش رو ببین، ترکیب رنگها و حرکاتش عالیه!
بهتری؟
- به لطف شما.
- من لطفم کامل بود. تو خیلی پاستوریزهای!
- دفعه دیگه از این حرفها برای سوده جانت بزن.
نگاه خیرهاش خیلی طول نمیکشد و میشود قهقهه! غر میزنم.
- برای سوده جانش مدیریت زمان میگه، برای من، اَه اَه...
بیشتر میخندد؛ دهان کج میکنم و ادای سوده جان، خانمم، بانوجانش را درمیآورم.
- آی، آی، دخترک حواست باشه.
- شما حواست هست؟
- دِ خب حواسم هست که دارم حواس تو رو هم سرجاش میارم!
اما همیشه باید حواست باشه خصوصاً اون وقتی که موبایل دستت بود، حواست بود که چی؟ کجا؟ کی؟ کِی؟ چرا؟
اگر جواب بدهم راستش باعث خجالتم است، دروغش هم که دروغ است، میبیند ساکت شدهام میگوید:
- دوربین مداربسته راست ثبت میکنه یا دروغ؟
منتظر است. نگاه از آتیش برنمیدارم.
- دوربین مداربسته نمیتونه دروغ ثبت کنه، دوربینه! آدمها هستند که اگه پست باشند دروغ میگن. اون همیشه هرچی دیده نشون میده!
- اما همه گفتند دوربین رو ولش کن، دوربین داشت نشون میداد که کسی نه زده و نه کشته!
- خب ترسیده بود.
- میرفتی میدیدی که دهها نفر از ترس سکته کردند، پس چرا یقه کسی رو نگرفتند؟
فیلم کنسرت موسیقی توی اروپا و آمریکا هست که وقتی اوج میگیره شنوندهها از خود بی خود میشن و به جون هم میافتن، چندتا کشته و زخمی میده، کشتی کج میزنند تا فرد بمیره، بوکس و فوتبال برای اونها هم شما میریزید توی خیابون؟ موسیقی رو ترک میکنید!
.
.
.
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!!
#بگذارید_خودم_باشم
#نرجس_شکوریان_فرد
🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
• [ 🩹 ] •
به خودمون اومدیم دیدیم خیلی بزرگ شدیم!
#شعریجات
SAHELEROMAN | ساحل رمان
•
رفــقایی کـه به تازگی بهمون پیوستید،
من نباید تقلب برسونم ولی نمیتونم!
فقط چند روز تا پایان پویش باقی مونده.
حیف اینهمه جایزه نیست که توو دست
شما نباشه؟!👀🥲
•
| ♥️ • 🪞|
.
.
.
« قسمت شصتویکم »
«رمان بگذارید خودم باشم»
- بهش فکر نکردم.
- اما پدرش دروغ گفت، این رو شنیدی، مادرش هم قسم دروغ خورد این رو شنیدی، دو سه سال قبل وزیر سابق آموزش و پرورش اول که زن دوم گرفت جوونتر و خوشگلتر از اولی، بعد هم توی حمام خونه با تیر زد کشتش. چرا هشتگ نزدن؟
- پدرش چه دروغی گفت؟
- گفت دخترم هیچ مریضی نداشت تا حالا به دکتر هم مراجعه نکرده بود درحالی که عمل جراحی سر داشت و بارها برای حال خرابش ویزیت شده بود.
- نشنیدم.
- چون مدفوع بدبوی یه سری آدم اومد وسط فضای مجازی، نذاشت راست رو از دروغ تشخیص بدی.
- دایی!
- دروغ بدتر از بوی مدفوعه دایی، دروغ یه زندگی، زندگیها رو تباه میکنه!
- مهم این بود در حق یه زن ظلم شده.
- اونی که زنش رو کشت ظلم نکرد؟
- اون هم ظلم کرد باید اعدامش میکردند.
- اما تو ظلم کردی!
- به من چه...
- برای دفاع از اون زن هشتگ نزدی.
- خبر نداشتم.
- چرا اون توی اخبار پخش شد، همه فهمیدند.
- خب، خب اون شخصی بود، این از طرف حکومت بود.
- یعنی اگر من به صورت شخصی سوده رو اذیت کنم مشکلی نیست، حتی بزنمش، بکشمش؟
- مهمه، اما اون از طرف حکومت بود.
- حکومت که توی دوربین مداربسته نشون داد نه لباسش تکون خورده بود نه آرایشش، با قدمهای خودش سالم و سرحال اومد نشست روی صندلی و بعد هم بلند شد صحبت کرد.
.
.
.
[ برای خوندن هر شب دو قسمت از رمان، کافیه عضو
کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ]
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!!
#بگذارید_خودم_باشم
#نرجس_شکوریان_فرد
🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
.
- سلام و درود!
+ شعریجات؟!
- امروز با خودت!
بابِ دلت رو بفرست اینجا ;)🤍✨
@sahele_roman
.