eitaa logo
ساحل رمان
8.9هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
821 ویدیو
19 فایل
رمان‌های [ نرجس شکوریان‌فرد ] را این‌جا بخوانید✨ . . بعضی لحظه‌ها سخت و کسل‌کننده می‌گذرند :( . یک حرفی نیاز دارم تا این لحظات ناآرام را، آرام‌بخش کنم🌱 . نویسنده‌هایی هستند که خاص لحظات من می‌نویسند♡✍🏻 . . ارتباط با ما: @sahele_roman
مشاهده در ایتا
دانلود
مطالعه کتاب خوب وقتی هست که تورو به فکر کردن درباره خودت بکشونه🧐😌 شما هم برامون حس و حال و نظرات‌تون رو بفرستید:)👇 @p_namaktab ⌈🌿° @patogh_namaktab ○°.⌋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| ♥️ • 🪞| . . . « قسمت نودوششم » «رمان بگذارید خودم باشم» سوده را راهی می‌کند و با همان خشم برمی‌گردد سمت من. درجا می‌چرخم سمت سماور چایی را چک می‌کنم. در سکوت پشت سرم استکان می‌چینم، نعلبکی می‌گذارم، نبات و قند هم می‌گذارم، چایی می‌ریزم، سینی را برمی‌دارم و می‌چرخم سمت دایی! می‌گیرد و می‌رود. نفس عمیقی می‌کشم و قوری خالی را خم می‌کنم روی استکان خودم تا با چند قطرۀ باقی‌مانده رنگ به آب‌جوش بدهم و بخورم! دوست ندارم بروم در جمعشان اما جمع منتظر من نمی‌شود و می‌آید داخل آشپزخانه. مادر سوده بغلم می‌کند و می‌بوسدم. همراه خودشان غذا آورده‌اند. ظرف و ظروف آماده می‌کنند و دو سفره می‌اندازند، ما خانم‌ها در فضای دنج و جذاب آشپزخانه و مردها هم در اتاق. سفره‌مان دو غذا دارد، سوپ من و دایی و برنج و لوبیای مادر سوده. حالا مطمئن می‌شوم که دایی مطمئن بوده سوده می‌آید که سوپ را انتخاب کرده است. یک لحظه حالی می‌شوم؛ یعنی دل به دل ان‌قدر راه دارد که بداند می‌آید درحالی که... من و کیان این‌طور نبودیم، بروز ظاهری‌مان زیاد بود اما دلمان اندازه دشت لوت دور بود انگار. در سکوت من و صبحت‌های گرم آن دو غذا را می‌خوریم، سوده را بیرون می‌کنم و دایی مادرخانمش را و ظرف‌ها را می‌شوریم و منتظرم که صدای خداحافظی می‌شنوم، می‌خواهند بروند، بیرون می‌روم برای خداحافظی که کتاب پینوکیو را دست برادر سوده می‌بینم. لبم را گاز می‌گیرم، کتاب را می‌گذارد و جز سوده همه می‌روند. سرمای این‌جا برای سوده خوب نیست اما سوده کلا همه‌جا خوب است. خودش خوب است، دنیا هم روی خوب نشانش داده، خوب می‌بیند مهم نیست. تا می‌روند سوده یک پتو برمی‌دارد و با لبخند از پا می‌افتد. دایی دور خودش چرخی می‌زند، می‌روم داخل آشپزخانه برایش سیب و پرتقال می‌آورم. پوست می‌کنم و به زور نگاه عمیق دایی می‌خورد و می‌خوابد. شنیده بودم آب پرتقال و سیب درمان ویروس است. آبش را که نمی‌توانیم بگیریم اما دندان هست برای جویدن. . . . [ برای خوندن هر شب دو قسمت از رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به طبع ناقص من در میان شاعرها غزل نمی‌رسد اما تو ذوقِ تک‌بیتی...💌 . SAHELEROMAN | ساحل رمان
•• این اولین‌ها، تا آخرین لحظه‌ی زندگی دســت از سرت بر نــمی‌ دارن! تا وقتی که خاکت کنن و مطمعن شن مُردی.⚰ | ساحل رمان | SAHELEROMAN ••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| ♥️ • 🪞| . . . « قسمت نودوهفتم » «رمان بگذارید خودم باشم» تا صبح که می‌خوابم و از چشمان سرخ دایی متوجه می‌شوم تا صبح درست نخوابیده. البته من هم درست نمی‌خوابم. تمام فکرها دارد از ته ته ضمیر ناخودآگاهم بیرون می‌زند و این بی‌چاره‌ام کرده است. ان‌قدر مقایسه می‌کنم بین خودم و سوده، دایی و کیان که فکرها می‌شود کینه ته دلم و خراب‌تر از خرابم می‌کند. سوده صبح می‌خواهد با قیافه سرحال سرپا شود، دایی محکم نمی‌گذارد، تا ظهر درازکش به زور می‌خورد و بین خواب‌های بی‌اراده‌اش چندکلامی هم صحبت می‌کند. به دایی می‌گویم: - زندگی دوسال اخیر من مثل الان سوده بود. متوجه نمی‌شود و منتظر می‌ماند تا بیشتر توضیح بدهم: - مثل الان سوده که همه‌اش در خواب بی‌اراده است و گاهی چندلحظه‌ای هوشیار است و دلش می‌خواهد خودش را سرحال نشان دهد! من همه‌اش همین‌طور بودم، گاهی لحظاتی سعی می‌کردم خودم را بیدار نشان بدهم اما واقعا...! دایی نگاه عمیقش را از روی من برمی‌دارد و خیرۀ زمین می‌شود و می‌گوید: - خودت متوجه این حالت بودی؟ چشمانم مات گل‌های گلیم دست‌باف مانده است و لب می‌زنم: - نمی‌دونم! دایی سکوتش را ادامه می‌دهد و من ادامه فکرم را: - دروغ رو دوست ندارم اما همیشه گفتم. این نمی‌دونم دروغ نیست اما خب باور دارم آدم خودش حال خوش رو می‌فهمه. درست می‌گم؟ آدم خودش می‌فهمه اما نمی‌فهمه! ذهنم خنده‌اش گرفته؛ بالاخره می‌فهمی یا نمی‌فهمی؟ مقابل خودم صادقانه برخورد می‌کنم! «می‌فهمم، همه‌چیز رو می‌فهمم» نمی‌دانم چه می‌شود که با صدای بلند می‌گویم: - نمی‌فهمم وقتایی که اشتباه می‌کنم، به خاطر همین کسی نباید متهمم کنه! سرش را چندبار چپ و راست تکان می‌دهد، می‌داند می‌خواهد چه بگوید، فقط انگار نمی‌خواهد با من ادامه بدهد، باید وادارش کنم حرف بزند، اصلا مجبور است، چرا نمی‌خواهد با من صحبت کند؟ چرا حرف من را نمی‌فهمد؟ چرا خودش را راحت کرده است و من را در برزخ ناراحت رها کرده است! . . . ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
|❤️| بِشنو؛ اِی پیکِ خَبرگیر و سُخن بازرسان..! SAHELEROMAN | ساحل رمان
•• زمین خورد. زانویش زخم برداشت. بغض به گلویش خنج کشید. خواست هزار تکه شود که نگاهش به آبیِــــ دریایِــــــ آســمانــــــــ افتاد. وقت حرف زدن بود . . .☁️☔️
رفتم کتاب «خودت باش دختر» را خریدم چــون دلـم برای خودم تنــگ شده بود و شـب‌ها برای خودم گریه می‌کردم، دیـــدم خود نویــســنده‌اش گــم شده‌تر از مـن در ماز دنیـاست! 📖- بگذارید خودم باشم 📽- SAHELEROMAN | ساحل رمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| ♥️ • 🪞| . . . « قسمت نودوهشتم » «رمان بگذارید خودم باشم» - فرشته من اصلا قبول ندارم این حرفت رو، یه نوزاد گرسنه‌اش می‌شه گریه می‌کنه، یعنی حس گرسنگی رو می‌فهمه، تشنگی رو، خواب رو، حتی پوشکش رو که کثیف کرده می‌فهمه گریه می‌کنه، همین نوزاد همین‌قدر کفایتش می‌کنه، هرچی بزرگ‌تر می‌شه بیشتر می‌فهمه، خوب و بد رو می‌گم. الان که تو توی چشمای من زل زدی می‌گی نمی‌فهمی، خودت می‌دونی راست نمی‌گی! دلیلش هم می‌دونی چیه؟ همون خدایی که من و تو رو از خاک و آب آفریده، با روح خودش راه‌اندازی کرده، روح الهی یعنی بالاترین درجه عالم! دیگه جدا کردن خوب و بد کمترین درک روحه! فقط خواهشا خودت رو به خواب نزن نزن، نزن! کاش خدا هیچ‌جای زندگی من نبود، کاش اصلا خدایی نبود تا من بتوانم هرکاری می‌خواهم انجام بدهم بدون هیچ ترسی! رها باشم! صدای دایی از لذت و خشم بیرونم می‌کشد: - آخ فرشته کاش خدا نبود و من یه دل سیر تو و سوده رو می‌زدم! صدای ضعیف سوده بلند می‌شود: - فرشته رو نه، من رو بزن! - دِ خب خدا نمی‌ذاره، دِ خب پدرم رو درمی‌آره! سوده ناله‌کنان می‌گوید: - خدایا شوهرم رو دعوا نکن بذار من رو بزنه آروم بشه! دایی عصبی است و می‌خندد: - این‌طوری که مناجات می‌کنی الان چوبم خیس خیسه! میان بگو بخندهای آن‌ها فکر می‌کنم که یعنی کیان خدا نداشت، از خدا نمی‌ترسید که هرکسی را در چاله‌ای انداخت و رفت! خدا بودنش بهتر از نبودنش است با این حساب و کتاب‌ها! حداقل بودنش جلوی ظلم را که می‌گیرد و اشک جمع می‌شود در چشمانم؛ جلوی ظلم کیان را هم می‌گیرد که آمد و در روان من خودش را جا کرد و رفت؟ الان کجاست؟ با کدام دخترها؟ دل آن‌ها را هم بند زده و رفته است؟ نمی‌دانم چه کنم و چه بگویم؟ متحیرم بین خوبی‌هایی که خودم کنار گذاشتم و بدی‌هایی که خودم با آغوش باز پذیرایشان شدم و بودم. چه جنگلی شده است دنیا، یکی می‌آید به اسم کیان در فضای موبایل من، خودش را عاشق نشان می‌دهد، یکی بی‌کار در چت‌ها دور می‌زند، خودش را معشوق می‌بیند، او می‌گوید و من باور می‌کنم، من به مرور می‌شوم عاشق و او معشوق. . . . [ برای خوندن هر شب دو قسمت از رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
بر و بچه‌هایی که عضو کانال خصوصی هســـتند، دارن عروســی دایی رو برگزار می‌کنند😄 نگی نگفتم! [ برای خوندن هر شب دو قسمت از رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] 🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به دستِ آنکه نوازش شدیم، تیغ افتاد دلیل خون جگریِ من و انار یکی‌ست! 🩹 . SAHELEROMAN | ساحل رمان