اَلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا وَعْدَ اللَّهِ الَّذِي ضَمِنَهُ
سلام بر تو ای وعده خدا كه آن را ضمانت نمود ...🌱
•
#یازده_روز_مانده | #نیمه_شعبان
••
پ.ن: اگه از میزان استقبالی که سال پیش [ از این موجود زیبا ] انجام شد خبر داشتید، بیشک جامهدران کف پیوی ادمینش بودید تا اتمام موجودی نزده! 🤝🥹
| ♥️ • 🪞|
.
.
.
« قسمت صدوسیوششم »
«رمان بگذارید خودم باشم»
خوانده نخوانده هر دو باهم میزنیم زیر آواز:
بی تو برگی زردم
به هوای تو می گردم
که مگر بیفتم در پایت
ای نوای نایم
به هوای تو می آیم
که دمی نفس کنم تازه در هوایت
به نسیم کوبت ای گل
به شمیم بویت ای گل
در سینه داغی دارم
از لاله باغی دارم
با یادت ای گل هر شب
در دل چراغی دارم
باغم بهارم باش
موجم کنارم باش
حالا هر دویمان دستانمان را در هوای سرد باغ تکان میدهیم و با آخرین صدا میخوانیم:
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
دل بیتو به جان آمد وقت است که بازآیی
مشتاقی و مَهجوری دور از تو چنانم کرد
کز دست بخواهد شد پایابِ شکیبایی
انقدر زمزمه میکنیم که با سردی هوا به سرفه میافتیم.
مینشینم میان برگها و مینشیند مقابلم.
.
.
.
[ برای خوندن هر شب دو قسمت از رمان، کافیه عضو
کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ]
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!!
#بگذارید_خودم_باشم
#نرجس_شکوریان_فرد
🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
••
یه سلام از صدر داستانهای
بیژن و منیژه
لیلی و مجنون
خسرو و شیرین؛
اما از نوع نافرجامش!🔞
••
دنیا هرکسی رو یه جور میچرخونه
و دور میده..
امّا بعــضی ها یه جورِ عجیبتــــری
اسیرِ بازیِ دنیا میشن و ماجراهای
پیچیدهتری براشون رُخ میده!🌪
| ♥️ • 🪞|
.
.
.
« قسمت صدوسیوهفتم »
«رمان بگذارید خودم باشم»
من با خستگی او با خندههای راز آلوده!
مینالم:
- این را دوست داشتم
چشمم یخ میبندد از سرما!
دست به کار میشود و چوب و برگ و خار را در اجاق سنگی دستساز دایی میچیند و فندک را زیرش میگیرد.
اول برگ و خار پذیرای آتش میشوند و شعله بلند میکنند
و بعد چوبهای کوچک و ظریف و بعد از دقایقی چوبهای کلفت.
دستان سرخ شده از سرما میگیرم کنار آتش.
این حرارت را دوست دارم و میگویم:
- اول ضعیفها نابود شدند، بعد چوبهای نازک...
شده حال و احوال ماها در این بلبشوی دنیا، این زن و زندگی، اول همهٔ ماهایی که اعتقاد ضعیف داشتیم، قدرت تفکر پایین، تحلیل بلد نبودیم و سرمان گرم مجازی کرده بودند سوختیم تا...
سوده نمیگذارد ادامه بدهم و میگوید:
- ای فرشتهای که خودت را دو جوراب و دو شلوار و سه لباس و شال و کلاه پوشاندهای
برخیز و کمی آب بیاور تا برایت چای هل و به و سیب دمیده و از خواب سر و غفلت بیدارت کنم!
- نه اینکه شما با لباس بهاری آمدهاید؟
- جواب بزرگترت را مده، ادب حکم میکند برخیزی دست بر سینه، چشم گویان، پای در گالش خویش کرده آبی از چشمه بیاوری شاید رستگار شوی!
- رستگار!
- بترس از کید ما زنها که خداوند هم فرموده که کید ما عظیم است!
.
.
.
[ برای خوندن هر شب دو قسمت از رمان، کافیه عضو
کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ]
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!!
#بگذارید_خودم_باشم
#نرجس_شکوریان_فرد
🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
مگو شرط دوام دوستی دوریست! باور کن،
همین یک اشتباه از آشنا بیگانه میسازد...👤
.
#فاضل_نظری
@SAHELEROMAN | #شعریجات
| ♥️ • 🪞|
.
.
.
« قسمت صدوسیوهشتم »
«رمان بگذارید خودم باشم»
حرفش بیحد راست و درست است.
سوده را نمیگویم خداوند را میگویم؛ این بلبشوی خیابانی را هم با ما زنها کلید زدند و خوب هم توانستند شورمان را قلقلک کنند و شعورمان را تعطیل نگه دارند!
من آب میآوردم، سوده قابلمه را،
من پیاز پوست میکنم، او حبوباتی را که از دیشب خیسانده ک از صبح بار گذاشته را در قابلمه میریزد،
آب میریزد، سبزی میریزد، جو را هم که پخته میریزد،
راستش نگاه نمیکنم، فقط میبینم که هم هوای آتش را دارد و هم هوای غذا را،
پیازها اشکم را در میآورند و من با ریختنشان در ماهیتابه و روغن داغ حالشان را جا میآورم!
مشغول میکنم خودم را به همهچیز جز فکرهایی که نباید.
یک جنگ تمامعیار راه انداختهام بین خودم و خودم.
سروصدای همهچیز را درمیآورم تا سروصدای غصهها را نشنوم.
کار دست خودم است و خودم باید بلند شوم، ده بار میروم تا ساختمان و آشپزخانه، یکبار کفگیر میآورم، بار دیگر نعنا،
یکبار نمک میآورم، بار دیگر استکان.
میان تمام رفتوآمدها هم به سبک علیرضا افتخاری میخوانم:
بیتو برگی زردم
به هوای تو میگردم
.
.
.
[ برای خوندن هر شب دو قسمت از رمان، کافیه عضو
کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ]
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!!
#بگذارید_خودم_باشم
#نرجس_شکوریان_فرد
🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
| ♥️ • 🪞|
.
.
.
« قسمت صدوسیونهم »
«رمان بگذارید خودم باشم»
من میخوانم سوده همراهی میکند، او میخواند من زمزمه میکنم و سرآخر سیبزمینی را که به زور میان ذغالها جا میدهم، میگویم:
- دایی عزیزما، جز افتخاری کسدیگر را نمیشناخت آیا!
- او میشناسد لیکن اکنون حال من و تو، در حد این برگ زردهای کف باغ و هوای کوییار و شمیم بوییاست که داغ سینه چون چراغی روشن کرده است!
ایول دارد سوده با این ادبیات کلامیاش و ذوق دلیاش.
آش آماده شده است و دایی نیامده و مطمئنا تا دوساعت دیگر هم نمیآید.
من و سوده نگاهی به هم میکنیم ولی طالب نگاهی به آش.
میگویم:
ای بانوی باوفا!
باور بفرمایید که دایی من خشنود میشود اگر فیالحال یک کاسه آش میل کنی، دوسه ساعت بعد که نزول اجلال کرد، کاسهای دیگر در جوارش به معدهات سرازیر کنی.
سوده با نگاه خیرهاش به قابلمه میگوید:
- من نیز چنین باور دارم ولی
- ولی ندارد بانو!
جون من بیا بخوریم من به دایی میگم ابلیس وسوسهکننده من بودم!
بعد از دوسه ساعت که نه، پنج ساعت بعد که دایی میآمد، من یک کاسه دیگر هم خوردهام به علاوه تمام سیبزمینیها و چایی را و من خوشحالم که به اندازه هفت ساعت دوام آوردم که پا به برهوت خیالاتم و خاطرات تلخم نگذارم!
.
.
.
[ برای خوندن هر شب دو قسمت از رمان، کافیه عضو
کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ]
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!!
#بگذارید_خودم_باشم
#نرجس_شکوریان_فرد
🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
••
نویسنده روانشناسیها رو براتون ریخته توو رمانا، تا راحتتر درکش کنید.🍜
آیا زیبا و قابل ستایش نیست؟🥲
قصه ما زندهها و قبرستون قصۀ
تنبّه بوده که اگه خیلی دنیا بهت
فشار آورد و خــیلی نالون شـــدی،
یه سـر برو ببین هزار هـــزار قبل
تو بودن، رفتن، خبری هم نیست
از غصههای کوچــولویی که بزرگ
میدیدنشون!
.
📖- بگذارید خودم باشم
📽- #ســکـانــسیـــجات
SAHELEROMAN | ساحل رمان