eitaa logo
ساحل رمان
8.7هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
819 ویدیو
19 فایل
رمان‌های [ نرجس شکوریان‌فرد ] را این‌جا بخوانید✨ . . بعضی لحظه‌ها سخت و کسل‌کننده می‌گذرند :( . یک حرفی نیاز دارم تا این لحظات ناآرام را، آرام‌بخش کنم🌱 . نویسنده‌هایی هستند که خاص لحظات من می‌نویسند♡✍🏻 . . ارتباط با ما: @sahele_roman
مشاهده در ایتا
دانلود
هم اکنون به خبری که رسیده توجه فرمایید😍📣 اکران سینمایی جذاب و کمدی 《آپاراتچی》 با هزینه‌ای کمتر از سینما😃 در یک دورهمی دخترانه هزینه: ۲۵۰۰۰تومان مکان: مفتح۹، پلاک ۱۲۲ ساعت و زمان: ۱۲ اردیبهشت، ساعت۱۶
•• سلام و درود بر رفقای قدیم و جدیدمون!🌱 دیدیم خیلی دلتــنگ‌مون شدید، گفتیم با یه جدید خدمت برسیم و یه حالی بدیم بهتون!👐🏻😎 ••
•• یکم حال معلم‌هامون رو خوب نکنیم؟🌝🎈 به یکی از دوست‌داشتنی‌ترین معلم‌هاتون پیام بدید و روزش رو تبریک بگید! شات بگیرید و برامون بفرستید تا در قرعه کشی شرکت داده بشید و شاید برنده‌ چالش‌مون!=) بزن بریم!😃✊🏻 @SAHELE_ROMAN ••
•• آقا نظرتونه ادمین هم تو امروز شرکت کنه؟😌
•• زنگ زدم، با ذوق صداشون زنده شدم، یک عالمه خاطره رو تو ذهنم مرور کردم، پر از لبخند شدم و قطع کردم. :)🫀 راستی از شما چه خبر؟ ••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| ♥️ • 🪞| . . . « قسمت دویست‌وسیزدهم » «رمان بگذارید خودم باشم» صدایی غیر از آقای مهدوی و دایی شروع می‌کند: - راستش من تشکر می‌کنم که هم این فرصت رو بهم دادید، هم قبول کردید که این فرصت رو طوری که مصر بودم بهم دادید! دایی و مهدوی هر دو می‌خندند و فرصت‌طلبی نثارش می‌کنند. نخیر انگار بساط محبت بین این سه تن فقط غربت من را پر رنگ‌تر کرده و می‌کند! - این‌که اين‌جا هستم نه به خاطر این‌که ادب خواستن رو بلد نباشم اما خب شرایط زندگی خانوادگی من طوریه که قبلش حق دارید شما بشنوید بعد انتخاب کنید برای ادامه یا نه! من یه مختصر می‌گم شما هر سؤالی دارید در خدمتم! سکوت که می‌کند دایی می‌گوید: - بذار ما بریم فرشته جان! سر بالا می‌اندازم! دایی کلافه لبخند می‌زند و تعارفی به آقای امیرحسین می‌کند تا ادامه بدهد: - راستش من قابل نیستم اما خب پسر آقای مهدوی هستم و می‌دونم ایشون توی دلش می‌گه خدانکنه من همچین پسر ناخلفی داشته باشم مهدوی دستی روی پای آقا امیرحسین می‌گذارد و می‌گوید: - بدون ارث باشه قبوله! می‌خندند و او می‌گوید: . . . [ برای خوندن تمام قسمت‌های رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
•• سلام و صبح بخیر از این زاویه‌ای که بنده وایسادم! بریم ببینیم اهالی ساحل چه کردن🌝🦾
•• به همین خوش‌مزگی🤌🏻😌 |
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| ♥️ • 🪞| . . . « قسمت دویست‌وچهاردهم » «رمان بگذارید خودم باشم» - چون فرمودند از گذشته‌ای که خدا دوست نداشته و الان هم مقبول نیست چیزی نگیم من نمی‌گم مگه حالا اگه شما سؤالی داشته باشید صادقانه جواب می‌دم ولی خب این روش زندگی منه بر اساس اندیشه‌ای که پیدا کردم ولی فقط روش زندگی منه! پدرم برای خودشه مادرم هم خودشه خواهرم و اقوام هم! شاید توی کل فامیل دوسه نفر باشیم که این سبک رو انتخاب کردیم، مورد تکفیر خانواده نیستیم البته باز هم با راهنمایی‌های آقای مهدوی مسیر رو طوری رفتیم که برامون احترام قائل هستند. نفسی می‌گیرد و می‌گوید: - همین! دایی می‌خندد و آقای مهدوی می‌گوید: - همین دایی می‌گوید: - من که قرار نیست باهات زندگی کنم ۴ ساعت پای منبرت نشستم، الان ۴ دقیقه! دستی پشت سرش می‌کشد و من برای اولین‌بار نگاهم با دستش بالا می‌رود و صورتش را می‌بینم و می‌شنوم: - هول شدم! یادم رفته بقیه حرفام و سه مرد می‌خندد! تحلیلی از قیافه‌اش در ذهنم شکل نمی‌گیرد اما تا ذهنم می‌آید مقایسه کند با کیان پر قدرت به خودم می‌گویم: - خفه شو! خدایا خفش کن! خدایا من توبه کردم، تو هم من رو پناه دادی، هر چیزی از گذشته رو تو سد شو تا سمت من نیاد . . . [ برای خوندن تمام قسمت‌های رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
|🕊| آن روز فرق می‌کند!... SAHELEROMAN |
و نوشت: - خدا نکنه که برای تعجیل فرج امام زمان (عج) دعا کنیم، ولی کارهامون برای تبعید فرج امام‌ مون باشه! ...💔 • . -بریده‌کتاب‌ حضرت‌حجت SAHELEROMAN | ساحل رمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| ♥️ • 🪞| . . . « قسمت دویست‌وپانزدهم » «رمان بگذارید خودم باشم» و ده بار می‌گویم اعوذ بالله‌ من‌ الشیطان‌ الرجیم اعوذ بالله‌ السمیع‌ العلیم من همزات الشیاطین و اعوذ بالله ان‌یحضرون ان‌الله هوالسمیع العلیم نمی‌شنوم حرف‌هایی که زده می‌شود بین‌شان بس که به خودم مشغولم تا این‌که دایی می‌گوید: - شما سؤالی نداری؟ نکته‌ای نمی‌خوای بگی؟ سرم را به نفی تکان می‌دهم. می‌دانم دایی از این همه سکوت من تعجب کرده است، منی که همیشه دهانم پر بود از حرف‌هایی که نظریه‌های خودم بود و برایم حدومرزی که کسی نباید بشکند، اما دایی هم شاید نداند که من مدتی است شکسته‌ام و این حالم را دوست دارم! قبلا یک من بود که محور بود و همه چیز باید دور من می‌چرخید و من باید راضی می‌بودم و من داشتم لذت می‌بردم. لذت می‌بردم واقعا؟ تلاش می‌کردم لذت ببرم، یعنی می‌خواستم که لذت ببرم، یعنی باید لذت می‌بردم. لذت می‌بردی واقعا؟ - فرشته خانوم. دایی را گنگ نگاه می‌کنم. ابرو بالا داده خیره‌ام است. - بله دایی؟ - خوبی عزیز من! - نه دایی. لب برمی‌چیند: - مشخصه! جواب سوالشون رو می‌دی. سر به عدم تفهیم چپ و راست می‌کنم! - اصلا شنیدی؟ - نه دایی! . . . [ برای خوندن تمام قسمت‌های رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
-🌌'• نوشت: - خدا خیلی نزدیکه! فقط کافیه دست بکشی رو رگِ گردنت‌. .
_
. . .🖤 هزار طایفه آمد، هزار مکتب رفت و ماند شیعه که قال امام صادق داشت! ‌.@SAHELEROMAN
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| ♥️ • 🪞| . . . « قسمت دویست‌وشانزدهم » «رمان بگذارید خودم باشم» - مهدی جان بیا ما بریم. تا من بخواهم اعتراض کنم دایی بلند می‌شود و سریع عقب می‌کشد که حتی دست من به پاچهٔ شلوارش هم نمی‌رسد و پشت سرش آقای مهدوی هم یاعلی گویان می‌رود و می‌مانیم من و او! با تعجب می‌پرسد: - چی شد؟ حرفی زدم؟ برای این‌که خودش را گناه‌کار نبیند می‌گویم: - نه فکر کنم یعنی قطعأ من باعث شدم برند! - شما! - کمی حواسم امروز جمع نیست، دایی حس کردند که اگر نباشند برای من بهتر باشه! - اگه من باعث شدم که کلا تموم کنیم امروز! بی‌پروا می‌گویم: - الان شما باعثش هستی، بقیه مواقع هم هر چیزی می‌تونه باشه پس امروز و فردا نداره، شما و غیر شما هم نداره در جا از این حرف‌هایم پشیمان می‌شوم! انگار کلا در عالم پشیمانی دارم سیر می‌کنم. به خودم یک تشر محکم می‌زنم تا حداقل این لحظات را نسوزانم و او را هم معطل خودم نکرده باشم. یکی دوتا صلوات برای حضرت مادر راهم می‌اندازد و می‌گویم: - شما سوالی کرده بودید که من متوجه نشدم اگر دوباره بپرسید. صاف می‌نشیند و می‌گوید: - خب گفتم با خانواده متفاوتم یعنی من نماز می‌خونم اون‌ها اصلا نمی‌دونن چطور می‌شه خوند، روزه تنهایی می‌گیرم، من قائل به سفر زیارتی‌ام قبل از سیاحتی، بزرگواران خانه ما پونزده ساله امام رضا (علیه السلام) رو حتی ندیدند اما خب سالی دوتا ترکیه روزیشون می‌شه! . . . [ برای خوندن تمام قسمت‌های رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| ♥️ • 🪞| . . . « قسمت دویست‌وهفدهم » «رمان بگذارید خودم باشم» من شما رو با حجاب می‌پسندم، میون خانواده ما لباس مناسب اگر خانمی بپوشه قابل تأمله! به هر حال شما یا هر کسی باید ببینه می‌تونه این لحظات و افراد و رفتارها رو داشته باشه یا نه؟ راحت سوال کرد، راحت جوابش را بدهم که نه خودش، نه من اذیت نشویم: - این‌که اون‌ها چطوری هستند یک مسئله حاشیه‌ایه، الان به نظرم این سوال رو شما جواب بدید. الان با این مدل زندگی اون‌ها چطور تعامل دارید؟ بعد از زندگی مشترکی که با هر کسی شروع کردید تعاملتون با خانمتون و با رفت و آمد خانوادگی‌تون و نظرات و برخوردهای اون‌ها قراره چطور باشه و چه تاثیری داشته باشه؟ سکوت می‌کند! جابه‌جا می‌شود و باز هم سکوت می‌کند. دستانش را درهم چفت می‌کند و بیشتر سکوت می‌کند، سرم را بالا می‌آورم و می‌بینم دارد چه می‌کند که سکوت را می‌شکند و می‌گوید: - الان که... چی بگم؟ راستش با مادر و خواهر و خاله‌ها و عمه‌ها که محرم هستند به توصیه آقای مهدوی رابطهٔ محبت آمیز رو بیشتر هم کردم، یعنی چی بگم؟ اوایل که دیدند نماز می‌خونم و یه کم کاری‌هایی که از نظر اون‌ها عادی و رواله رو کنار گذاشتم چون از نظر خدا صحیح نبود و مقابلم جبهه گرفتند اما آقای مهدوی خیلی خیلی توصیه داشت که رفتار‌هام هم‌چنان پر انرژی و عادی باشه و نخوام هم که جواب حرف‌ها و تمسخرها و توهین‌هاشون رو بدم و احترام رو بکنم ستون زندگیم، . . . [ برای خوندن تمام قسمت‌های رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا