ساحل رمان
••✍🏻 دکتر؟ شاعر؟ تحلیلگر؟ فیلسوف؟ کارگردان؟ نویسنده؟ روانشناس؟ استاد دانشگاه؟ این حرفا از کد
•• 🪐
یه چیزی تو کلمات این آدم جاریه،
که هیچجا نمیشه پیداش کرد!
انگاری که این واژهها، از یه دنیای دیگه اومده باشن.
همینقدر غریب
و در عین حال آشنا...
اینقدر آشنا که موقع خوندنشون، حس کنی داری توو کوچهی خاطرات گذشته و حال و آیندهت قدم میزنی!
🌊 @SAHELEROMAN | #هزار_قطره_یک_دریا
ساحل رمان
•• 🪐 یه چیزی تو کلمات این آدم جاریه، که هیچجا نمیشه پیداش کرد! انگاری که این واژهها، از یه دنیای
③
تلاشتو بکن، ولی خودتو سرزنش، نه!
#هوای_خودتو_داشته_باش_دیگه!
..
🚀 @SAHELEROMAN | #هزار_قطره_یک_دریا
ساحل رمان
••❤️🩹 جاهای خالی رو با نام شخصیتهای مناسب پر کنید! [من اینجام] 👐🏻 . . ... با چشمان سرخ شده نگاه
••
جوابهایی که سمتمون اومد
بهم ثابت کرد خیالِ اهلِ ساحل،
عینهو دریا، جاریه تا بیانتها!... :)
حالا این #خبرِ_در_راه چی هست؟🌝
••
ساحل رمان
تــا امــروز #ساحل_رمان بــابــت مناسبتهای مختلف به همــراه های عزیزش هدیه داده! و البته که این با
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
••🔪
هیجانِ محض و تمام. !¡
#خبری_در_راه_است.
@SAHELEROMAN
ساحل رمان
بر و بچه ساحل حواستون هست که تا عید بزرگ غدیر فقط ۵ روز باقی مونده بعد هم شنیدید که: حضرت رضا، عل
جا نمونید😉
هر کس با این نذر یه چراغ راه روشن کنه برای دیگری، که انشاءالله خدا راهشو روشن کنه و غموغصهشو ببره
ساحل رمان
تــا امــروز #ساحل_رمان بــابــت مناسبتهای مختلف به همــراه های عزیزش هدیه داده! و البته که این با
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ساحل رمان
•• 🪐 یه چیزی تو کلمات این آدم جاریه، که هیچجا نمیشه پیداش کرد! انگاری که این واژهها، از یه دنیای
•• 🌏
نمیفهمم!
این آدم چی توو وجودش داره که کلماتش از قفس زمان و مکان پر کشیدهان و انقدر رهان!
منِ جوون با قلمش حال میکنم،
اوی نوجوون باهاش کیف میکنه،
اوشانِ بزرگ باهاش به وجد میاد!
اگه این معجزه نیست، پس چیه!؟
🌊 @SAHELEROMAN | #هزار_قطره_یک_دریا
ساحل رمان
•• 🌏 نمیفهمم! این آدم چی توو وجودش داره که کلماتش از قفس زمان و مکان پر کشیدهان و انقدر رهان! منِ
④
انتظاری که مطمئن باشی تهش میرسه به یه بغل حالِ خوب، قشنگه... مگه نه؟
#اون_بالاسری_کارشو_خوب_بلده!
..
🌳 @SAHELEROMAN | #هزار_قطره_یک_دریا
ساحل رمان
•• 🌏 نمیفهمم! این آدم چی توو وجودش داره که کلماتش از قفس زمان و مکان پر کشیدهان و انقدر رهان! منِ
••
میپرسن که: ...
همین روزها یه چالش داریم برای حدس این شخصیت! با جایزههای خوب؛)🎁
حواستون به کانال باشه!
••
ساحل رمان
تــا امــروز #ساحل_رمان بــابــت مناسبتهای مختلف به همــراه های عزیزش هدیه داده! و البته که این با
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ساحل رمان
تــا امــروز #ساحل_رمان بــابــت مناسبتهای مختلف به همــراه های عزیزش هدیه داده! و البته که این با
••
و حالا پایانِ انتظارِ چندین روزه!
#خبر_خوبمون چیزی نیست جز ...
#با_زیرصدای_تپش_قلب😂🫀
••
🚫اگه سَر و سِّری با [عشق] نداری، بقیه کپشن رو نخون!🚫
ساحل رمان، شما رو به میل کردن جلد پنجم مجموعه رمانِ پــــــــــــُر فروش #از_کدام_سو دعوت میکنه!
•
•
رمان آنلاینِ [عاشق شو!]
با طعم عشق و ابهام و هیجان!🤍🔥
•
•
به صرف رمان و عکسنوشت و استوریهای خاص، میزبان شما هستیم!😌📸
با عاشق شو، ساحلی شو!
https://eitaa.com/joinchat/1299841067Cf9aa36c49c
••
یه عیدی داره نویسنده براتون!
اونم تخفیف پنجاه درصدی یکی
از کتابهاشون به شما که بهترین
خوانندههاش هستید...😌
تا کی؟
چون عید غدیر سه روزه پس تا
شب جمعه. انتخاب با شماست☺️🛍
#نویسنده_نوشت
••🫀🪐
.
.
•| رمان عاشق شو |•
فصل اول / قسمت اول
سه روز بود که جواد مدرسه میآمد، کنار همه بود، اما مثل همیشه نبود؛
کلاس از پر سوالیش خالی بود و حیاط بزرگ مدرسه از بازیگردانیش!
توپ والیبال از دستش افتاده بود و این باعث تعجب دوستانش شده بود:
- بازی نمیکنی جواد!
فقط نگاه کرده بود و لب گزیده بود و حتی حالی برای جواب دادن نداشت؛ در زندگیش روزهای بد زیاد داشت اما اینقدر وحشتناک نه!
مدتها بود که توانسته بود بر خودش مسلط شود و مغرورانه مدیریت کند زیر و بم زندگیش را و حالا نمیدانست این ماجرای غیرقابل باور وسط زندگیش چه میکرد؛
همین هم تمام توانش را گرفته بود که حالا حتی نمیتوانست پاسخ درخواست نزدیکترین دوستانش برای یک والیبال معمولی را بدهد!
آنهم جوادی که همیشه وسط حیاط بزرگ مدرسه کاپیتان والیبال بود و حالا ناباورانه دیوار شده بود تکیهگاهش!
همین حال، دوستان پایهاش را نگران کرده بود؛ اخمهای آرشام را در هم کرده و ناراحت بود از بیپاسخ ماندن تماسهای روز و شبش توسط جواد.
سکوت را هم دستمایۀ علیرضای بیاعصاب کرده بود و وحید را به تقلا که هر بار سعی میکرد با گفتن جملات طنزش سکوت جواد را بشکند و جمع را به حال قبل برگرداند!
مصطفی هم در برابر سوال بقیه با "نمیدانم" و "طوری نشده" جواب داده بود
و هرچه پس و پیش کرده بود جز این نفهمیده بود که جواد تا نخواهد لب باز نمیکند.
و سر رشتۀ این به هم ریختگیِ دوستانش او است و تا او تکیه از دیوار نگیرد اتفاق بعدی رخ نخواهد داد.
.
.
.
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!!
#عاشق_شو
#نرجس_شکوریان_فرد
🌊@SAHELEROMAN | ساحل رمان
••🫀🪐
.
.
•| رمان عاشق شو |•
فصل اول / قسمت دوم
در این دو سه سال تماما جواد را پر از سر و صدا وسط کلاس و مدرسه دیده بود و چند باری هم چوبش را خورده بود تا توانسته بود یک رابطۀ آرام را به جریان درآورد.
و همان هم شد که آرشام هم دست رفاقت داد و ابروهایش از هم باز شد.
و علیرضا و وحید هم از موضع منفیشان کوتاه آمدند؛ اما حالا این حال جواد برایش دردناک بود و نمیتوانست تحمل کند.
روز اول گذاشت پای "شاید مشکلی با آرشام دارد"، روز دوم "شاید امتحان را بد داده"،
اما امروز که نگاههای خیرۀ جواد به چال و چولههای آسفالت مدرسه ادامهدار شد و توپ زدنهایش را ندید، خودش دست به کار شد.
توپ را از دفتر آورد و فضای مدرسه را پر سر و صدا کرد اما جواد دعوتش را برای بازی با دور شدنش داد و همین مصطفی را مطمئن کرد که اتفاقی افتاده است که جوادِ مغرور از هضمش عاجز است و هیچکس نمیداند.
هرچند او خودش را برای جواد هیچکس نمیدانست و برای جواد هم مثل همه نبود!
جوادی که دیر میآمد و تنها میرفت، سر کلاس مثل همیشه هر جا دلش میخواست مینشست و گوش میداد؛
اما محو شده بود در لحظاتی که نمیفهمید کی میآیند و کی تمام میشوند و روز و شبش را شکل میدهند.
خودش را باخته بود یا گم کرده بود و شاید هم... حال بچهها را نمیفهمید و صداها را نمیشنید.
سه روزی بود که کمی آب خورده بود و به اندازۀ کودکی غذا، آن هم نه به اختیار خودش، به خواستۀ معدهای که از شدت گرسنگی وعدۀ سردرد میداد و از پا افتادن را!
.
.
.
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!!
#عاشق_شو
#نرجس_شکوریان_فرد
🌊@SAHELEROMAN | ساحل رمان
••🫀🪐
.
.
•| رمان عاشق شو |•
فصل اول / قسمت سوم
دلش هیچکس را نمیخواست؛ حتی خودش را هم دیگر دوست نداشت. چشم بست و سر به دیوار تکیه داد.
«خودش را دوست نداشت؟
واقعا این نتیجۀ این روزهای نکبتش بود؟»
با این حس زیر پای دلش خالی شد و کورسوی امیدی که برای خودش نگه داشته بود به صفر رسید. و اگر در لحظه چشم باز نمیکرد تا نور خورشید را ببیند، سقوطش در چاه خیالات حتمی بود.
نگاهی به اطراف انداخت که همه چیز همان بود که پیش از چشم بستن بود.
از این درماندگیش درمانده شده بود. حرفها و دردی که میکشید سنگین در گلویش نشسته بود و داشت خفهاش میکرد؛
اما اگر شکافته میشد و کسی هم میفهمید، دیگر هیچ برایش نمیماند.
هزار بار از خودش پرسیده بود که باید چه کند؟
هزار بار خودش را در حال گفتگو و فریاد با کسی دیده بود اما فقط در خیال!
از واقعیت هراس داشت و فراری بود...
فراری که او را به هیچ کجا نمیرساند.
نفس دردمندش را بیرون داد و نگاهش را دوخت به پنجرۀ دفتری که مأمن معاون همیشه سرشلوغشان مهدوی بود.
این چند روز در ذهنش تنها با او حرف زده بود هرچند ظاهرا از مقابل چشمان مهدوی گریخته بود و تنها با نگاه به پنجرۀ باز دفتر خودش را آرام کرده بود.
اما امروز بغضش سنگینتر و قلبش فشردهتر بود و حس میکرد دیگر طاقت ایستاده ماندن را ندارد.
.
.
.
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!!
#عاشق_شو
#نرجس_شکوریان_فرد
🌊@SAHELEROMAN | ساحل رمان
••🌱
پهلوان های قدیمی شاهد این اعتقادند
مرتضی رزق زمین افتاده هارا میرساند...
#عید_غدیر
@SAHELEROMAN | ساحل رمان
ساحل رمان
🚫اگه سَر و سِّری با [عشق] نداری، بقیه کپشن رو نخون!🚫 ساحل رمان، شما رو به میل کردن جلد پنجم مجموعه
••
یه چالش بریم روز عیدی؟
بریـم بازدید این بــنر رو تا
امشب برسونیم به ۵k که
پارت امشــب #عاشق_شو
رو بذاریم براتون!📱
اگه خاطر رمان جدید رو
میخواید بزنید بریم!🛴😃
••
ساحل رمان
🚫اگه سَر و سِّری با [عشق] نداری، بقیه کپشن رو نخون!🚫 ساحل رمان، شما رو به میل کردن جلد پنجم مجموعه
••
ویو این بنر به ۵k نرسه بقیهی قسمتهای #عاشق_شو رو نمیدیم خدمتتون!
حالا تو اینو برای دوستات فوروارد نکن!
کی ضرر میکنه؟ من یا تو؟🌝🥸