eitaa logo
ساحل رمان
8.6هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
945 ویدیو
19 فایل
رمان‌های [ نرجس شکوریان‌فرد ] را این‌جا بخوانید✨ . . بعضی لحظه‌ها سخت و کسل‌کننده می‌گذرند :( . یک حرفی نیاز دارم تا این لحظات ناآرام را، آرام‌بخش کنم🌱 . نویسنده‌هایی هستند که خاص لحظات من می‌نویسند♡✍🏻 . . ارتباط با ما: @sahele_roman
مشاهده در ایتا
دانلود
_
🚫اگه سَر و سِّری با [عشق] نداری، بقیه کپشن رو نخون!🚫 ساحل رمان، شما رو به میل کردن جلد پنجم مجموعه رمانِ پــــــــــــُر فروش دعوت می‌کنه! • • رمان آنلاینِ [عاشق شو!] با طعم عشق و ابهام و هیجان!🤍🔥 • • به صرف رمان و عکس‌نوشت و استوری‌های خاص، میزبان شما هستیم!😌📸 با عاشق شو، ساحلی شو! https://eitaa.com/joinchat/1299841067Cf9aa36c49c
•• یه عیدی داره نویسنده براتون! اونم تخفیف پنجاه درصدی یکی از کتابهاشون به شما که بهترین خواننده‌هاش هستید...😌 تا کی؟ چون عید غدیر سه روزه پس تا شب جمعه. انتخاب با شماست☺️🛍
••🫀🪐 . . •| رمان عاشق شو |• فصل اول / قسمت اول سه روز بود که جواد مدرسه می‌آمد، کنار همه بود، اما مثل همیشه نبود؛ کلاس از پر سوالیش خالی بود و حیاط بزرگ مدرسه از بازی‌گردانیش! توپ والیبال از دستش افتاده بود و این باعث تعجب دوستانش شده بود: - بازی نمی‌کنی جواد! فقط نگاه کرده بود و لب گزیده بود و حتی حالی برای جواب دادن نداشت؛ در زندگیش روزهای بد زیاد داشت اما این‌قدر وحشتناک نه! مدت‌ها بود که توانسته بود بر خودش مسلط شود و مغرورانه مدیریت کند زیر و بم زندگیش را و حالا نمی‌دانست این ماجرای غیرقابل باور وسط زندگیش چه می‌کرد؛ همین هم تمام توانش را گرفته بود که حالا حتی نمی‌توانست پاسخ درخواست نزدیک‌ترین دوستانش برای یک والیبال معمولی را بدهد! آن‌هم جوادی که همیشه وسط حیاط بزرگ مدرسه کاپیتان والیبال بود و حالا ناباورانه دیوار شده بود تکیه‌گاهش! همین حال، دوستان پایه‌اش را نگران کرده بود؛ اخم‌های آرشام را در هم کرده و ناراحت بود از بی‌پاسخ ماندن تماس‌های روز و شبش توسط جواد. سکوت را هم دست‌مایۀ علیرضای بی‌اعصاب کرده بود و وحید را به تقلا که هر بار سعی می‌کرد با گفتن جملات طنزش سکوت جواد را بشکند و جمع را به حال قبل برگرداند! مصطفی هم در برابر سوال بقیه با "نمی‌دانم" و "طوری نشده" جواب داده بود و هرچه پس و پیش کرده بود جز این نفهمیده بود که جواد تا نخواهد لب باز نمی‌کند. و سر رشتۀ این به هم ریختگیِ دوستانش او است و تا او تکیه از دیوار نگیرد اتفاق بعدی رخ نخواهد داد. . . . ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊@SAHELEROMAN | ساحل رمان
••🫀🪐 . . •| رمان عاشق شو |• فصل اول / قسمت دوم در این دو سه سال تماما جواد را پر از سر و صدا وسط کلاس و مدرسه دیده بود و چند باری هم چوبش را خورده بود تا توانسته بود یک رابطۀ آرام را به جریان درآورد. و همان هم شد که آرشام هم دست رفاقت داد و ابروهایش از هم باز شد. و علیرضا و وحید هم از موضع منفیشان کوتاه آمدند؛ اما حالا این حال جواد برایش دردناک بود و نمی‌توانست تحمل کند. روز اول گذاشت پای "شاید مشکلی با آرشام دارد"، روز دوم "شاید امتحان را بد داده"، اما امروز که نگاه‌های خیرۀ جواد به چال و چوله‌های آسفالت مدرسه ادامه‌دار شد و توپ زدن‌هایش را ندید، خودش دست به کار شد. توپ را از دفتر آورد و فضای مدرسه را پر سر و صدا کرد اما جواد دعوتش را برای بازی با دور شدنش داد و همین مصطفی را مطمئن کرد که اتفاقی افتاده است که جوادِ مغرور از هضمش عاجز است و هیچ‌کس نمی‌داند. هرچند او خودش را برای جواد هیچ‌کس نمی‌دانست و برای جواد هم مثل همه نبود! جوادی که دیر می‌آمد و تنها می‌رفت، سر کلاس مثل همیشه هر جا دلش می‌خواست می‌نشست و گوش می‌داد؛ اما محو شده بود در لحظاتی که نمی‌فهمید کی می‌آیند و کی تمام می‌شوند و روز و شبش را شکل می‌دهند. خودش را باخته بود یا گم کرده بود و شاید هم... حال بچه‌ها را نمی‌فهمید و صداها را نمی‌شنید. سه روزی بود که کمی آب خورده بود و به اندازۀ کودکی غذا، آن هم نه به اختیار خودش، به خواستۀ معده‌ای که از شدت گرسنگی وعدۀ سردرد می‌داد و از پا افتادن را! . . . ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊@SAHELEROMAN | ساحل رمان
••🫀🪐 . . •| رمان عاشق شو |• فصل اول / قسمت سوم دلش هیچ‌کس را نمی‌خواست؛ حتی خودش را هم دیگر دوست نداشت. چشم بست و سر به دیوار تکیه داد. «خودش را دوست نداشت؟ واقعا این نتیجۀ این روزهای نکبتش بود؟» با این حس زیر پای دلش خالی شد و کورسوی امیدی که برای خودش نگه داشته بود به صفر رسید. و اگر در لحظه چشم باز نمی‌کرد تا نور خورشید را ببیند، سقوطش در چاه خیالات حتمی بود. نگاهی به اطراف انداخت که همه چیز همان بود که پیش از چشم بستن بود. از این درماندگیش درمانده شده بود. حرف‌ها و دردی که می‌کشید سنگین در گلویش نشسته بود و داشت خفه‌اش می‌کرد؛ اما اگر شکافته می‌شد و کسی هم می‌فهمید، دیگر هیچ برایش نمی‌ماند. هزار بار از خودش پرسیده بود که باید چه کند؟ هزار بار خودش را در حال گفتگو و فریاد با کسی دیده بود اما فقط در خیال! از واقعیت هراس داشت و فراری بود... فراری که او را به هیچ کجا نمی‌رساند. نفس دردمندش را بیرون داد و نگاهش را دوخت به پنجرۀ دفتری که مأمن معاون همیشه سرشلوغ‌شان مهدوی بود. این چند روز در ذهنش تنها با او حرف زده بود هرچند ظاهرا از مقابل چشمان مهدوی گریخته بود و تنها با نگاه به پنجرۀ باز دفتر خودش را آرام کرده بود. اما امروز بغضش سنگین‌تر و قلبش فشرده‌تر بود و حس می‌کرد دیگر طاقت ایستاده ماندن را ندارد. . . . ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊@SAHELEROMAN | ساحل رمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
••🌱 پهلوان های قدیمی شاهد این اعتقادند مرتضی رزق زمین افتاده هارا می‌رساند... @SAHELEROMAN | ساحل رمان
ساحل رمان
🚫اگه سَر و سِّری با [عشق] نداری، بقیه کپشن رو نخون!🚫 ساحل رمان، شما رو به میل کردن جلد پنجم مجموعه
•• یه چالش بریم روز عیدی؟ بریـم بازدید این بــنر رو تا امشب برسونیم به ۵k که پارت امشــب رو بذاریم براتون!📱 اگه خاطر رمان جدید رو می‌خواید بزنید بریم!🛴😃 ••
ساحل رمان
🚫اگه سَر و سِّری با [عشق] نداری، بقیه کپشن رو نخون!🚫 ساحل رمان، شما رو به میل کردن جلد پنجم مجموعه
•• ویو این بنر به ۵k نرسه بقیه‌ی قسمت‌های رو نمی‌دیم خدمت‌تون! حالا تو اینو برای دوستات فوروارد نکن! کی ضرر می‌کنه؟ من یا تو؟🌝🥸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
[ یه سلام خاص به تویی که خاصی و به جمعِ خاص‌مون پا گذاشتی ❛ ᴗ ❛🍓 ] پیوستن/join رو کلیک کن تا عضو بشی و گم‌مون نکنی! • اینجا هـستی و هــستیم تا: حالمون بهتر شه و کلی بهمون خوش بگذره،با خوندن رمان‌های خوشمزه!🧁🍫 • . و البته یه سری آیتم‌های دیگه که مطمئنم دوسشون داری! قدم‌ت رو چشم‌هامون! • نقشه راه‌ رو سنجاق کردیم برات !=)🗺 @SAHELEROMAN
هیچ زمانی که جبران نمی‌شود، تکــرار نمــی‌شود و مــن دوســت دارم برگردم عقب و این دو سه ســـال را جبــران کنم. اما زمــان اجـازه جبــران نمی‌دهــد، زمانــی که برای هیچ‌کس صبر نمی‌کند، و تو نمی‌توانی تسخیرش کنی. . 📖- بگذارید خودم باشم 📽- SAHELEROMAN | ساحل رمان
•• به خاطر گل روی مخاطبین جدیدمون، ادامه رمان رو تقدیم نگاه‌تون می‌کنیم!😌 ••
ساحل رمان
••🫀🪐 . . •| رمان عاشق شو |• فصل اول / قسمت سوم دلش هیچ‌کس را نمی‌خواست؛ حتی خودش را هم دیگر دوست
••🫀🪐 . . •| رمان عاشق شو |• فصل اول / قسمت چهارم همه که رفتند و مدرسه در سکوت خودش فرونشست، جواد خودش را کشاند مقابل دفتر و به سختی چند قدم را برداشت و آوار شد روی صندلی مقابل مهدوی! مدیر از مهدوی خداحافظی کرد و مدرسه از حضور کادر خالی شد. او آخرین نفر مدرسه بود به غیر از چهار نفر دوستانش که نگران بیرون دفتر ایستاده بودند و جواد را راحت گذاشته بودند تا حرفش را بزند. مهدوی عمدا خودش را مشغول نشان داد تا مدیر برود و بماند برای جواد! کسی چه می‌دانست که حیرت جواد با فکر و روانش چه کرده است و او دارد چه برزخی را تجربه می‌کند، دو سال پیش برای مرگ دوستش فرید شکسته بود و مهدوی بلندش کرده بود، برای بعضی روابطش به هم ریخته بود و مهدوی برای خواسته‌هایی که خوب و بد بود جنگیدن یادش داده بود اما با این اتفاق نمی‌دانست حالش حال چه کسی است، فقط می‌فهمید که انگار تمام عضلاتش را شکسته‌اند و درد داشت، تمام گوشت بدنش را کوبیده‌اند و درد داشت، دردی که از قلبش شروع می‌شد و تمام عصب‌هایش را به سوزش می‌انداخت، حتی لب و زبانش را. داشت می‌سوخت و نمی‌دانست با گفتن حرفش آیا تمام داشته‌های اندکش هم می‌سوزند یا... هنوز کلامی بینشان ردوبدل نشده بود که به ضرب از روی صندلی برخواست و مقابل چشمان متحیر مهدوی در را باز کرد، بی‌کلام آمده بود، بی‌کلام هم رفت، از مقابل چهار نفری که نگران منتظرش ایستاده بودند هم رد شد، مصطفی تکیه از دیوار گرفت و تنها رفتنش را نگاه کرد و وقتی آرشام دنبالش راه افتاد، دست گرفت مقابل وحید و علیرضا تا بمانند. . . . ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊@SAHELEROMAN | ساحل رمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•• 🔎 دوستانی که از قبل همراه‌مون بودن که در جریان‌ هستن، اما یه توضــیح کوچولو برای رفــقای تازه به جمع‌مون پیوستن بدم!🧐 رو جست و جو کنید و از قســمت اولــش شــروع کنید به ورق زدن! ایــن شخصیت، چند روزه که برامون مجــهول الـــهویه مونده و قــراره رأس یه سـاعت خاص، حدس بزنیــم که [کـی می‌تونــه باشــه!] اینم بگم که که زودتر جــواب رو ارســال کــنن، یه هدیه خوب پیش ما دارن!🎁 گوش به زنگ باشید و کانال رو زود بـــه زود چـــک کــنیــد! ••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🗳 تو هم می‌توانی 📲 در مرحله اول وارد بخش استوری حساب اینستاگرام شوید و سپس با به اشتراک گذاشتن آن در استوری خود، دوستان و آشنایان خود را که هنوز برای حضور در انتخابات تصمیم نگرفته است، یا انتخاب مطمئن ندارد را بخاطر سرافرازی ایران قوی و جمهوری اسلامی، به رأی درست دادن متقاعد کنید. البته چالش دومی هم دارد به این صورت که هرکس کلیپ‌ها رو به ۵۰ نفر بفرسته به قید قرعه جایزه نقدی اهدا میشه. لینک ورود به پیج: https://www.instagram.com/hamsteriha2024?igsh=NW02cDd3d3FidnMz @SAHELEROMAN