eitaa logo
ساحل رمان
8.4هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1هزار ویدیو
19 فایل
رمان‌های [ نرجس شکوریان‌فرد ] را این‌جا بخوانید✨ . . بعضی لحظه‌ها سخت و کسل‌کننده می‌گذرند :( . یک حرفی نیاز دارم تا این لحظات ناآرام را، آرام‌بخش کنم🌱 . نویسنده‌هایی هستند که خاص لحظات من می‌نویسند♡✍🏻 . . ارتباط با ما: @sahele_roman
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
••🌱 پهلوان های قدیمی شاهد این اعتقادند مرتضی رزق زمین افتاده هارا می‌رساند... @SAHELEROMAN | ساحل رمان
ساحل رمان
🚫اگه سَر و سِّری با [عشق] نداری، بقیه کپشن رو نخون!🚫 ساحل رمان، شما رو به میل کردن جلد پنجم مجموعه
•• یه چالش بریم روز عیدی؟ بریـم بازدید این بــنر رو تا امشب برسونیم به ۵k که پارت امشــب رو بذاریم براتون!📱 اگه خاطر رمان جدید رو می‌خواید بزنید بریم!🛴😃 ••
ساحل رمان
🚫اگه سَر و سِّری با [عشق] نداری، بقیه کپشن رو نخون!🚫 ساحل رمان، شما رو به میل کردن جلد پنجم مجموعه
•• ویو این بنر به ۵k نرسه بقیه‌ی قسمت‌های رو نمی‌دیم خدمت‌تون! حالا تو اینو برای دوستات فوروارد نکن! کی ضرر می‌کنه؟ من یا تو؟🌝🥸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
[ یه سلام خاص به تویی که خاصی و به جمعِ خاص‌مون پا گذاشتی ❛ ᴗ ❛🍓 ] پیوستن/join رو کلیک کن تا عضو بشی و گم‌مون نکنی! • اینجا هـستی و هــستیم تا: حالمون بهتر شه و کلی بهمون خوش بگذره،با خوندن رمان‌های خوشمزه!🧁🍫 • . و البته یه سری آیتم‌های دیگه که مطمئنم دوسشون داری! قدم‌ت رو چشم‌هامون! • نقشه راه‌ رو سنجاق کردیم برات !=)🗺 @SAHELEROMAN
هیچ زمانی که جبران نمی‌شود، تکــرار نمــی‌شود و مــن دوســت دارم برگردم عقب و این دو سه ســـال را جبــران کنم. اما زمــان اجـازه جبــران نمی‌دهــد، زمانــی که برای هیچ‌کس صبر نمی‌کند، و تو نمی‌توانی تسخیرش کنی. . 📖- بگذارید خودم باشم 📽- SAHELEROMAN | ساحل رمان
•• به خاطر گل روی مخاطبین جدیدمون، ادامه رمان رو تقدیم نگاه‌تون می‌کنیم!😌 ••
ساحل رمان
••🫀🪐 . . •| رمان عاشق شو |• فصل اول / قسمت سوم دلش هیچ‌کس را نمی‌خواست؛ حتی خودش را هم دیگر دوست
••🫀🪐 . . •| رمان عاشق شو |• فصل اول / قسمت چهارم همه که رفتند و مدرسه در سکوت خودش فرونشست، جواد خودش را کشاند مقابل دفتر و به سختی چند قدم را برداشت و آوار شد روی صندلی مقابل مهدوی! مدیر از مهدوی خداحافظی کرد و مدرسه از حضور کادر خالی شد. او آخرین نفر مدرسه بود به غیر از چهار نفر دوستانش که نگران بیرون دفتر ایستاده بودند و جواد را راحت گذاشته بودند تا حرفش را بزند. مهدوی عمدا خودش را مشغول نشان داد تا مدیر برود و بماند برای جواد! کسی چه می‌دانست که حیرت جواد با فکر و روانش چه کرده است و او دارد چه برزخی را تجربه می‌کند، دو سال پیش برای مرگ دوستش فرید شکسته بود و مهدوی بلندش کرده بود، برای بعضی روابطش به هم ریخته بود و مهدوی برای خواسته‌هایی که خوب و بد بود جنگیدن یادش داده بود اما با این اتفاق نمی‌دانست حالش حال چه کسی است، فقط می‌فهمید که انگار تمام عضلاتش را شکسته‌اند و درد داشت، تمام گوشت بدنش را کوبیده‌اند و درد داشت، دردی که از قلبش شروع می‌شد و تمام عصب‌هایش را به سوزش می‌انداخت، حتی لب و زبانش را. داشت می‌سوخت و نمی‌دانست با گفتن حرفش آیا تمام داشته‌های اندکش هم می‌سوزند یا... هنوز کلامی بینشان ردوبدل نشده بود که به ضرب از روی صندلی برخواست و مقابل چشمان متحیر مهدوی در را باز کرد، بی‌کلام آمده بود، بی‌کلام هم رفت، از مقابل چهار نفری که نگران منتظرش ایستاده بودند هم رد شد، مصطفی تکیه از دیوار گرفت و تنها رفتنش را نگاه کرد و وقتی آرشام دنبالش راه افتاد، دست گرفت مقابل وحید و علیرضا تا بمانند. . . . ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊@SAHELEROMAN | ساحل رمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا