eitaa logo
ساحل رمان
8.3هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
989 ویدیو
19 فایل
رمان‌های [ نرجس شکوریان‌فرد ] را این‌جا بخوانید✨ . . بعضی لحظه‌ها سخت و کسل‌کننده می‌گذرند :( . یک حرفی نیاز دارم تا این لحظات ناآرام را، آرام‌بخش کنم🌱 . نویسنده‌هایی هستند که خاص لحظات من می‌نویسند♡✍🏻 . . ارتباط با ما: @sahele_roman
مشاهده در ایتا
دانلود
••🫀🪐 . . •| رمان عاشق شو |• فصل هجدهم / قسمت صدوچهل‌ویکم حرف‌هایی که نشنیده بودند، هم برای درکش مجبور بودند تلاش کنند و هم خوشحال بودند. ساعتی گذشت و مادر جواد نیامد! انتظاری که برای مصطفی تلخ بود و برای جواد تلخ‌تر! از جایش بلند شد و گفت: - بی‌خود موندی، می‌دونستم نمیاد! مصطفی کمی نگاهش کرد جواد را راست قامت دیده بود و حالا شانه افتاده می‌خواست برود. تکیه از دیوار گرفت و نگاه هم از جواد، جواد دستی به شانه‌اش زد و از کنارش رد شد و رفت داخل اتاق! نه پرسید و نه هم‌قدمش شد. مهدوی آمد با پسرهایی که سراغ ساکشان رفتند برای برداشتن حوله و وسایل شنا! نرفت و احساس بدن‌درد خوب فرصتی بود برای ماندن. حال دوستانش بیشتر خرابش می کرد. می‌دانست آب شفابخش است و چه‌قدر به‌جا برنامه چیده بود مهدوی! خدا را شکر کرد بیشتر به خاطر جواد که آب و شنا رهایش می‌کرد! مقابل چشمانش تاری اشک نشست و تنها کاری که کرد اجازه داد تا قطره‌ها آرام بریزند. هیچ‌وقت خجالت نکشیده بود بابت قطرات شفاف چشمانش. اگر باید می‌بارید، می‌بارید. آسمان است و آرامش یافتن پس از بارشش و مصطفی دلش را مثل آسمان می‌دید و تلاطم رعد و برقش را با بارش به آرامش می‌رساند. میان همۀ در به دری‌های ذهن و روحش و تنهاییاش، جملاتی آمد و نشست روی ذهنش: همیشه هیچ‌کس نیست که کمک بده، همیشه نمی‌شه که یکی باشه تا بشنوه، بفهمه، همراهی کنه، تو برام همیشگی هستی. بی‌خیال محمدحسین و مهدوی. . . . [ برای خوندن تمام قسمت‌های رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊@SAHELEROMAN | ساحل رمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از نمکتاب
آنچه در نمکتاب گذشت...🍂 💖داستانی عاشقانه با قلمی متفاوت 🧮 قسطی کتاب بخر 📚 یه بسته کتابمون نشه؟ 📱بزن بریم نمکتاب گردی 🎈🛍 عید و عیدیش ⁉️این بار در یزد یعنی چه خبره؟! 🎉🎊۱۵ هزارتایی شدیییییم 🧸جانمونی! 🔥همچنان پرفروش نمکتاب •°○@namaktab_ir○°•
👌 مشتی محکم به دهان یاوه گوهایی که مدام از حرف می زنند 👈 این بار خود دانشگاه انگلستان ثابت کرد هیچ تحریفی نشده است . 🔰 عدم تحريف قرآن بر اساس یافته‌های دانشگاه بیرمنگام انگلستان ❇️ اين دانشگاه در سال 2015 از کشف قرآنی مربوط به زمان پيامبر اسلام (ص) خبر داد. ⬅️ تجزیه و تحلیل رادیوکربن، (پوستی را که متن روی آن نوشته شده)، با دقت 95.4 درصد به دوره بین 568 و 645 بعد از میلاد تاریخ گذاری کرده است. این آزمایش در آزمایشگاهی در دانشگاه آکسفورد انجام شد. در نتیجه این برگها نزدیک به زمان حضرت محمد (ص) است، که بین سالهای 570 و 632 پس از میلاد می زیسته است. 📕در پایان مقاله تصريح شده است که قرآن مذكور با قرآن های امروزی منطبق است منبع خبر را از سایت رسمی دانشگاه بخوانید: www.birmingham.ac.uk/news/latest/2015/07/quran-manuscript-22-07-15.aspx @SAHELEROMAN
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
••🫀🪐 . . •| رمان عاشق شو |• فصل هجدهم / قسمت چهل‌ودوم الان فقط تو هستی! نفس عمیق کشید. - مثل در به دری روح و تنم نیازت دارم... عزیزم! بغضش صدادار ترکید. حس می‌کرد جایی است که هیچ نیست، نه اشیا را می‌دید و نه خودش را! فراتر از مکان و زمان، حال و درکی متفاوت داشت! تنهایی برای همه یک حال نیست، یک نیاز است اگر در سیری درست قرار بگیرد؛ سیر تفکر نه حسادت و حسرت! حال الانش را نمی‌شناخت؛ چون تا به حال تجربه نکرده بود، حس می‌کرد چه‌قدر فقیر است و محتاج به یکی نزدیک‌تر، یکی فهیم‌تر، یکی مهربان‌تر، یکی مقتدرتر، یکی بالادست‌تر، یکی عظیم‌تر، قوی‌تر، اصلا یکی که مصطفی از هیبتش حساب ببرد و از مهربانی‌اش لذت. دلش مقتدر پرمحبت طلب می‌کرد و فقط خدا بود که الان بود و می‌شنید و ادامه داشت این بودن و دیدنش، فراموش نمی‌کرد، خسته نمی‌شد، قضاوت نمی‌کرد تا... و ناامیدانه فکر کرد؛ « پس چرا حال همه دارد این‌طور کج‌دار پیش می‌رود!» و کسی در دلش نجوا کرد: «بدون او نمی‌شود... بدون خدا نمی‌تواند... اما نمی‌خواهند که بخواهندش!» لبخند تلخ نشست روی لب‌های مصطفی. - نخواستنت چه ذلتی می‌آورد برای مخلوقت عزیز؟! کسی زمزمه کرد: - خدا مقبول نیست! چشم بست: - اما هم خالقی، هم همۀ روزی و نفس و زندگی‌ها دست توست! مقصر را مشخص کرد: - یعنی من که مخلوق تو و محتاج تو هستم روزی و زندگی را می‌خواهم اما زیرنظر کسی جز تو! . . . [ برای خوندن تمام قسمت‌های رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊@SAHELEROMAN | ساحل رمان
••🫀🪐 . . •| رمان عاشق شو |• فصل هجدهم / قسمت صدوچهل‌وسوم خودم و شیطان؟ خود ناتوانم؟ کجا یک دزد خیر صاحبخانه را خواسته است؟ شیطان کی خوشبختی آدم‌ها را خواسته است؟ سجده نکرد به آدم و حالا هم دارد انتقام اخراجش به خاطر سرپیچی از امر خدا را از همین آدم می‌گیرد و تا همه را بدبخت دنیا و جهنمی نکند آرام نمی‌شود! نفهمید چه‌قدر گذشت و چه گفت. فقط صدای در را که شنید از خوابی که داشت می‌دید پرید. صدای صحبت بچه‌ها یعنی دو سه ساعتی در تنهایی خودش و خدا بوده و او آرامش کرده و یک خواب هم هدیه داده بود! دلش نمی‌آمد از فضا و حالی که تجربه کرده بیرون بیاید اما صحبت بچه‌ها، تمام سکوت و سکون را یک‌جا با خودش برده بود و صدای جواد: - مصطفی اگه حالت بده بلند شو ببرمت دکتر! چشم باز کرد تا بدتر نشود اوضاع. - سلام! در جایش نشست و صورت سرخ و موهای تمیز و شوریدۀ بچه‌ها را نگاه کرد. - شنا خیلی چسبیده انگار! وحید نالید: - گرسنگی بعدش اگر نبود و نباشه خیلی! هم زمان مهدوی در را باز کرد با سینی بزرگی که دستش بود: - گل‌های من براتون خوراکی آوردم، گرسنه‌های من بیائید، کوفته بخورید... جواد کمک کرد و صدای حرف و گفت و خنده فضای اتاق را برد در حالی دیگر که مصطفی هم همراهی کرد. آرشام گفت: - شهر بعد از استخر فَست می‌زنیم، این‌جا نون و پنیر و سبزی و گردو، اون‌جا شات می‌زنیم این‌جا چایی شیرین. علیرضا گفت: - اینو با اون مقایسه نکن که بعدش یه عارق بد بو هم داره. - اَه اَه علیرضا! - خاک بر سرت! - ببندی نمی‌گن لالی! . . . [ برای خوندن تمام قسمت‌های رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊@SAHELEROMAN | ساحل رمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
••🫀🪐 . . •| رمان عاشق شو |• فصل هجدهم / قسمت صدوچهل‌وچهارم - شما همش همین هستید، ظاهر رو تایید می‌کنید اما اتفاقای واقعی بعدش رو نمی‌گید. خب اون فَست و شات‌ومات معده رو می‌کنه چاه فاضلاب و حال بد بعدش! مگه ده بار تا حالا بعد خوردن سوسیس شبش بد خواب نشدید، کابوس ندیدید، عربده نزدید، خب جفتش رو بگید. فقط اونو خوردیم مستی، اینو می‌خوریم مشتی! مصطفی برای خاتمۀ بحث گفت: - این نون و پنیر همیشه خاطره است، همیشه هم لذت داره. - نون روغنی با چایی شیرین هم عالیه! - کیک و قهوه هم در صورت خونگی حال می‌ده! - کی تو خونه برامون درست کنه؟ مصطفی در آرامشی که می‌خورد پراند: - لا مادر؟ لا خواهر؟ لا خودت؟ آرشام گفت: - ننه و خواهر ما خودشون یکی رو می‌خوان وسط چت و بازی یه لیوان آب دستشون بده! علیرضا هم: - دخترای خوب خونه رو لولو برد، الان همه توی پارک دارن ناز می‌کنن یکی شاید ناز بکشه! وحید گفت: - اِ علیرضا تو چرا خراب می‌کنی حرف رو! - من مثل شما نیستم هم حقیقت رو می‌گم، هم جرات گفتن دارم. مهدوی برخواست تا برود، وحید عقب کشید و سر روی متکا گذاشت و گفت: - من که هم مادر دارم، هم خواهر، هم نون و چایی شیرین. الان نیاز به یه چرت دارم، چرت و پرت نگید لطفا. خوبی وحید این بود که وسط همۀ شلوغی‌ها چنان می‌خوابید که روی ابری تنها وسط آسمان ساکت دم صبح! سرحال‌تر از همه مصطفی بود که با دراز کشیدن بچه‌ها آرام راه افتاد سمت باغ. همان اول دمپایی نپوشید و اجازه داد کف پاهایش خنکی خاک و علف‌ها را بچشد. . . . [ برای خوندن تمام قسمت‌های رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊@SAHELEROMAN | ساحل رمان
منم معتقدم به آدم ها باید شانس دوباره داد. اما این وحوش وقتی با آجر زدن تو سر آرمان شانس دوباره داشتن که ادامه ندن، اما ادامه دادن، با چاقو زدن و باز شانس داشتن ادامه ندن، اما ادامه دادن، وقتی قرآنش رو دیدن و فهمیدن طلبه است شانس داشتن که ادامه ندن اما بدتر زدنش، وقتی بدن نیمه جانش رو تو کوچه ها کشیدن، و موهاش رو کشیدن شانس داشتن که ادامه ندن، اما ادامه دادن، وقتی سرش رو به جدول زدن، پاهاش رو با چاقو بریدن، شانس دوباره داشتن که ادامه ندن، اما ادامه دادن، ۱۵-۲۰ نفر با صبر و حوصله یک نفرو تیکه تیکه کردن، با صبر و حوصله تیکه تیکه اش کردن، و حالا انتظار بخشش دارید؟ آرمان، جوان نبود؟ آرزو نداشت؟ آینده نداشت؟ فرزند ایران نبود؟ به بدترین و نامردی ترین شکل ممکن که حتی داعشی هم دلش نمیاد انجام بده آرمان رو کشتید. جای شما بین مردم و در جامعه نیست، شما بارها فرصت و شانس دوباره داشتید، اما خودتون شانستون رو از دست دادید. قصاص کمترین کار در حق شما جانیان و نامردانه. قاتلان شهید آرمان علی‌وردی به قصاص محکوم شدند @SAHELEROMAN
همه از کیانوش سنجری مینویسن ولی هیشکی نگفت شب قبلش یه دختر ۱۹ ساله میخواست تو شهر ما، خودکشی کنه و خودشو از پل انداخت پایین ولی این سرباز، بلافاصله خودشو پرت کرد زیر دختر خانوم، تا جونشونو نجات بده، هرچند خودش صدمه دید، متاسفانه هیچ وقت فداکاری ها رو نمیبینیم. @SAHELEROMAN
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا