ساحل رمان
•• "﴾ 🌱 ﴿" •• کافیه عاشقی کردن بلد باشی! #روز_هفتم #یک_جرعه_شعر #صبحتون_آروم:) °| @SAHELEROM
•• "﴾ ✨ ﴿" ••
آسمانی شدن از خاک پریدن میخواست...
#روز_هشتم
#یک_جرعه_شعر
#صبحتون_آروم:)
°| @SAHELEROMAN |°
°
سلام عزیزان
عزاداریهاتون قبول🖤
بعضی از دوستان فکر کردن که چون تا عاشورا و قرعه کشی فرصت کمی مونده و تا سفارش بدن و کتاب به دستشون برسه، نمیتونن شرکت کنن😢
ولی یه خبر خوب✨
شما میتونید کتاب رو سفارش بدید، ما براتون بارکد رو حساب میکنیم و تو قرعه کشی شرکت میدیم🌱
این فرصت رو از دست ندید💫
#پویش_کتاب
#میر_و_علمدار
#مهمانی_باغ_سیب
[@namaktab_ir]
10.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#نویسنده_نوشت
دوست داشتم گفتم شما هم ببینید🎬
صحبتهای بسیار شنیدنی دکتر دهقانی استاد دانشکده مهندسی نانومکانیک دانشگاه صنعتی شریف با دانشجویانش 👤🧠
https://eitaa.com/joinchat/1299841067Cf9aa36c49c
📖°🖤°📖°🖤°📖°🖤°📖
🖤°📖°🖤°📖°🖤°📖
📖°🖤°📖°🖤°📖
🖤°📖°🖤°📖
📖°🖤°📖
🖤°📖
📖
وقت وداع بود. دنیا، زمین، آسمان، فرشتهها با اشکهای عباس گریست و از گریههای حسین به هم ریخت، صدای نالهها از حرم بلند بود، زمان رزم عباس رسیده بود و آسمان به شکوه علمدار احترام گذاشت و حرم به رفتن و عزادار!
◇
دو برادر عزم میدان کردند؛ هر کدام زودتر به شط رسید او آب بیاورد.
عمرسعد برای شط فرات پنج هزار محافظ گذاشته بود. اباعبداللّٰه صدا بلند کرد: اللّٰه اکبر.
ابالفضل پاسخ داد: اللّٰه اکبر.
اباعبداللّٰه صدا زد: انا ابن فاطمهةالزهرا...
و شنید پاسخ عباسش را: انا ابن علیالمرتضی...
◇
لشگر را میشکافتند و پیش میرفتند. رسید ابالفضل به شط. را صدایش را رساند به اباعبداللّٰه.
اما این آخرین ندای عباس نبود. حسین بازگشت کنار خیمهها، چشم به راه و منتظر شنیدن صدای رسای عباسش!
از اسب پایین آمد پایین عباس. مشک را داخل آب برد. آب نمیدید، لبهای خشک حسین را میدید...
◇
چیزی نمیشنید جز زمزمه آب را که خودش را میکوبید و پای عباس و عطش حسین او را هم به زمزمه انداخته بود...
عباس با یاد لبهای تشنه داشت جان میداد.
اینجا دیگر کسی نبود که عباس به خاطر او محکم بماند؛ نه حسین نه کودکان و نه...
◇
اشک میچکید بر فرات و رنگ غم را برای ابد مینشاند بر آن! عباس برخاست. کسی صدا زد، صدای لعینی بود:
- حسین تنهاست... حرم تنهاست... حسین تنهاست.
نخلستان نزدیکتر بود. شمشیر کشیده و میرزمید و میتاخت. محاصره هزاران نفر پس و پیش میشد، ولی مقابله ضربهها کاری پیش نمیبردند، همه هجوم آوردند و...
◇
و رجز های عباس به حسین میرسید وقتی دست راست عباس...
- واللّٰه ان قطعتموا یمینی؛ به خدا قسم اگر قطع کنید دستانم را. انی احامی ابدا عن دینی. من دست از پاسداری دینم برنمیدارم.
دست چپ را که...
باز حسین شنید:
- و عن امام صادق یقینی...
◇
غوغا شده بود در دل حسین و عباس رشید امالبنین بیدست، مشک بر لب، سکوت کرده بود... دیگر از او صدایی به حسین نمیرسید اما ذهنش فریاد میزد: حسین تنهاست..
حسین تنهاست...
تیر که، امید، تنها دارایی عباس تمام شد! تمام... تمام...
◇
حرملهٔ ملعون تیر آورده بود کربلا، سه شعبه بود. چشمان عباس... عمود آهن...
اباعبداللّٰه کنار خیمهها ایستاده بود. به راه ایستاده بود. انتظار همیشه نشستهها را هم، خمیدهها را هم، ناامیدها را هم... مستقامالقامة میکند...
صدایی اما عرش را به لرزه انداخت:
- یا اخا، ادرکاخا...
◇
غصهٔ کربلا از همینجا شروع شد...تا عباس بود، حسین تنها نبود. حسین غریب بود اما... عباس همه داروندار حسین بود... میدانید حسین مهربانیش حرف دیگری بود، خدا هم همهٔ جلوههای محبتش را در حسین به جهان هدیه کرده بود؛ به عالم حسین داده بود.
همه چیز داده بود و به حسین، عباس را...
🖤| #ماه_محرم
📖| #میروعلمدار
✍| #نرجس_شکوریان_فرد
|@saheleroman|
ا🖤
ا📖°🖤
ا🖤°📖°🖤
ا📖°🖤°📖°🖤
ا🖤°📖°🖤°📖°🖤
ا📖°🖤°📖°🖤°📖°🖤