ساحل رمان
••🌙 ✒️... مصطفی چای میآورد با ظرف زولبیا. آرشام لبخند تلخی میزند و میگوید: - برای خودتون بساط
••🌙 ✒️...
-امشب اینجا بمونید!
- فکر کردی میریم!؟
آرشام میگوید و مصطفی موبایلش را بر میدارد و با سر تایید میکند:
- خوبه!
یه زنگ بزنم وحید و عليرضا هم بیان!
- مادر خوبی داری مصطفی!
جواد میگوید و مصطفی میخندد:
- مادر نگو، بگو بهشت.
الان هم داره سحری رو زیادتر میکنه برا خاطر شما علافها!
آرشام نیم خیز میشود:
- روزه بگیریم؟
مصطفی میخندد:
- اینش به من مربوط نیست!
قسمت سحرش به من ربط داره!
جواد چای مصطفی را از دستش میگیرد و میگوید:
- چای خونهٔ شما امشب بوی عطر میده!
اگه تا صبح بهمون برسی روزه هم میگیریم!
آرشام چای نیم خورده را از دست جواد میگیرد:
- کارایی که توی عمرمون نکردیم!
مصطفی کلیپ خیابانهای لندن و... را نشانشان میدهد و میگوید:
- این چراغونیا برای تبریک ماه مبارکه!
دنیا رو اسلام گرفته!
جواد زمزمه میکند:
- اسلام دنیا رو گرفته و ما در بیخبری و غفلت داریم خودمون رو خفهٔ لذتهای خیالی میکنیم!
#حالا_راه | #سحر_سوم
@SAHELEROMAN