••🌙 ✒️...
جواد با حرف آرشام خواب از سرش میپرد. سر میگذارد روی متکای مصطفی و مات سقف میگوید:
- حرفش عجیب بود!
مصطفی لب تکان میدهد:
- دوسِت داره!
- کی؟ خدا؟ من رو؟
- ماه مهمونیشه! غریبهها که مهمونی نمیدن. ما ها آشناشیم که دعوتمون کرده! دوستمون داره!
- حتی منو!
- فراخوان مسلموناس! میزبان سنگ تموم میذاره وقتی اعلام میکنه تو مهمونی من خوابتون جایزه داره، نفس کشیدنتون هم،... آدم حس میکنه بیدلیل داره لطف میکنه.
- چون دوستمون داره؟
- چون دوستمون داره، طرح تشویقی میده، میگه یه آیه قرآن بخونی، یه ختم کامل برات حساب میکنم، انگار میخواد باهاش وقت بگذرونی، دوستمون داره!
با بغض میگوید جواد:
- بازم برام بگو از این حرفا!
- یه کوچولو صدقه بدی، دو برابر نه، ۵ برابر نه، ده برابر نه، هفتاد برابر بهت جایزه میده توی همین مهمونی یه ماهش، فقط هم چون دوستمون داره!
- مصطفی!
- اصلا هر عملی انجام بدی قبول میکنه هر، دعایی بکنی مستجاب میکنه!
و نفس عمیق میکشد:
- آره فقط چون دوستمون داره!
جواد پلک روی هم میگذارد. میچرخد به پهلو، پشت میکند به مصطفی و در دلش زمزمه میکند:
- شرط نگذاشتی، شاید من احساس غریبی کنم، اما تو با من آشنایی، حالا که دوستم داری. بگذار رو به تو بخوابم. با زمزمهٔ، دوستم داری دوستم داری عزیزدلم!
#حالا_راه | #سحر_هشتم
@SAHELEROMAN