| ♥️ • 🪞|
.
.
.
« قسمت سیام »
«رمان بگذارید خودم باشم»
فرهاد میان همۀ عکسهایش آمریکا را مثل ایران نشان داد؛ آب که آب است، زمین که زمین است، دریا همه ندارند اما آمریکا و ایران دارند، یک شکم داریم که باید سیر شود و با غذای ایرانیپز سیر شود بهتر از صد روز فستفود است و غذای کنسروی، کار هم که کار است.
در هردو کشور باید تا پای جان بدوی که بخوری و فرزانه یکی دوبار رفت و آمد و گفت؛ ایران میخواهد بماند، حداقل هوای مهین و مامان و بابا و فامیل را تنفس کردن بهتر از غربت است...
و من دیگر هرچه مشت کوبیدم میخ آهنی در سنگ فرزانه فرو نرفت و خیالات من فریز شد و ماند گوشۀ صفحۀ باز زندگیام!
نه میتوانستم مادر را راضی کنم و نه توان تعویض پدرم را داشتم که گاهی پول داشت و مهربان بود و گاههای با نداشتن پول و حوصله، اخلاقش طوری میشد که وقتی میایستاد به نماز، من میایستادم مقابل خدا و میگفتم:
_ اگر هستی که این نماز را باید یک حال دیگری به پدر من بدهد تا اینقدر حال ما را نگیرد...!
مادر اجباری، پدر اجباری، زمان اجباری، مکان اجباری، جنسیت اجباری...
دفتر خودم است که در ذهنم پنهانی شکل گرفته است و مینویسم در آن:
اجباری و من از اجبارها خسته شدهام؛ اگر میشد مادر را انتخاب کرد و پدر را تعویض کرد و زمان را عقب و جلو برد و جنسیت هم یک دکمه داشت که در هر کجای این زمین گرد و چرخان دلت میخواست ساکن میشدی و بعد هم مدام دکمه را فشار میدادی، عالی میشد.
و این حسرتهایی است که نگذاشت تا صبح چشمانم گرم خواب بشود و حتی خیالش هم نگذاشت که پهلو به پهلو بشوم. خیره شده بودم به ماهای که پهنای آسمان جولانگاهش بود و یک چند دهدقیقهای از پشت پنجره برای من خودنمایی کرد و رفت و من احساس ناتوانیام انقدر بیشتر شد که چرا پس من نه میتوانم و نه میتوانم و نه میتوانم.
صدای موبایل دایی که بلند شد برای اذان صبح، چشمانم را نبستم.
اصراری نداشتم که کاری که نکردهام را نشان دهم. نخوابیده بودم و خسته بودم از این حال و احوالم.
دایی غر میزد و رختخوابش را ترک میکرد:
- دخترای قدیم یه کاسه آب میاوردند برای پدرشون دست و صورتش رو بشوره، این هم دخترهمثلا! تا نصف شب پدر من رو درآورده!
.
.
.
[ برای خوندن هر شب سه قسمت از رمان، کافیه عضو
کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ]
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!!
#بگذارید_خودم_باشم
#نرجس_شکوریان_فرد
🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
• [ ♥️ ] •
خاموشتر از عدم. ...
#شعریجات
SAHELEROMAN | ساحل رمان
- کیان اینکه نمیخوام با کس دیگه بخندی
و بری و بیایی مزخرفه؟ میفهمی چی میگی؟
و وقتی چشمم را باز کرده بودم نبود. سر که
گرداندم داشت میرفت سمت خیابان. تمام
پارک برایم شد یک بیابان برهوت...
.
.
📖- بگذارید خودم باشم
📽- #ســکـانــسیـــجات
SAHELEROMAN | ساحل رمان
•
- کیان کیه ادمین جان؟🤭
+مگه کانال مثبت ساحل رو نداری؟! اونجا
شبی سه پارت از رمان رو میذاریم و کلییی
رمان جلوتر از اینجاست!💪🏻
پیام بده و تا شرایط عضویت رو بگم برات!
@sahele_roman
•
خروش سیل حوادث بلند میگوید
که خواب امن در این خاکدان نمیباشد...!🔥
•
•
- #شعریاجات
- صائب_تبریزی
SAHELEROMAN | ساحل رمان
[ 💛 ]
نه خودت خودتو دست کم بگیر،
نه اجازه بده کسی کوچیک ببینتت!
.
.
#معصومه | #پویش | #نرجس_شکوریان_فرد
چه انتظار عجیبی!
تو بین منتظران هم، عزیز من چه غریبی
عجیب تر که چه آسان نبودنت شده عادت
چه کودکانه سپردم دلم به قصهی قسمت
چه بی خیال نشستم، نه کوششی نه وفایی
فقط نشسته و گفتم: خدا کند که بیایی...☔️
•
•
- #شعریاجات
SAHELEROMAN | ساحل رمان
بچههای کانال خصوصی خیلی جلوترن و دارن اتفاقات جدیدی رو میخونن😳
چه خبره توی باغ!؟!
فرشته دیگه چه کار کرده با زندگیش؟♨️
.
.
« قسمت چهلوچهارم »
«رمان بگذارید خودم باشم»
- وای یعنی فقط هوای من را داشت؟
دیوانه میشدم با این جمله. جملهای که برای لحظات تنهاییام بود. هروقت که او نبود و من میرفتم خانه تمام موریانهها میریختند روی مغز من که چرا دیر جواب پیام میدهد، چرا حاضر است اما پیام مرا نمیبیند، چرا دست من در دستش بود و نگاهش در چشمان دیگری غرق و چراهایی که خیلی راحت جواب داده میشد:
- گیر نده! قرار نیست که اسیر هم باشیم. سنتیها دارن تموم میشن!
صدای دایی همۀ اوهامم را در هم میپیچاند:
- دوباره رفتی هپروت؟ صورتت رو شستی یه دستی هم به یخچال بکش!
.
[ برای خوندن هر شب سه قسمت از رمان، کافیه عضو
کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ]
•🌇•
آنگَهکهچُومَنشَویبِبینی
آنگَهکهبِخواندَتبِهخوانی
#شعریاجات | ساحل رمان | SAHELEROMAN
سلام و درود رفقا! 🎈
•
خیلی از این رمان استقبال کردید؛ مـا
هم چون زیادی خاطرتون رو میخوایم
گفتیم pdf اش رو آماده کنیم که کمتر
هـزینــه کـنــید و هـرجای ایـران هـسـتید،
آنلاین و فوری به دستتون برسه!👐🏻=)
•
همین الان
سفارشش بده با یکپنجم قیمت!
سه نفر اول، [ ده درصد ] تخفیف! 🤩💸
@ketab98_99
•
#معرفیجات
•
محض حلال بودن کولری که تابستون براتون
روشـن میکنـن و شوفاژی که زمـستون براتون
توو مدرسه راه میندازن، یکم درس بخونید!💆🏻♀😂
•
. بر و بچههایی که عضو کانال خصوصی شدن دارن قسمتهای هیجانی رو میخونن😍
فقط بگم که ۲۵هزار تومان حق عضویت توی کانال خصوصی تا فرداشب است بعد افزایش قیمت داریم.
خداییش دیگه ۲۵تومان پول یه پفکه😳
.
.
«یه ذره از قسمت چهلونهم رو بخونید»
«رمان بگذارید خودم باشم»
..
برای صدمین بار لحظاتی که با عشق و شوق گذشته بود را مرور میکرد.
اولین گل را در پارک آب و آتش وقتی مقابلش قرار گرفت که فرشته ده دقیقهای بود که منتظر و چشم به راه مانده بود. همانجا زیباترین لبخند را تقدیمش کرده بود.
گل آن روز صدها روز برای فرشته مانده بود و دلش نیامده بود دورش بیندازد، اولین دستبند نقره را هم در کافه جمشید به دستش کرده بود، هرچند شروعش با اولین پیامک بعد از جمعه کوهنوردی جمعی ساعت یک شب بود.
بین خواب و بیداری کانالهایش را زیرورو میکرد که پیام از شخص ناشناس آمد و دیگر تا صبح نه خودش خوابید و نه او. تجربههای شب بیداری بعدیش را دوست نداشت.
- واقعا دوست داشتی؟
- لذت میبردم.
.
. [ برای خوندن هر شب سه قسمت از رمان، کافیه عضو
کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman