eitaa logo
ساحل رمان
8.7هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
821 ویدیو
19 فایل
رمان‌های [ نرجس شکوریان‌فرد ] را این‌جا بخوانید✨ . . بعضی لحظه‌ها سخت و کسل‌کننده می‌گذرند :( . یک حرفی نیاز دارم تا این لحظات ناآرام را، آرام‌بخش کنم🌱 . نویسنده‌هایی هستند که خاص لحظات من می‌نویسند♡✍🏻 . . ارتباط با ما: @sahele_roman
مشاهده در ایتا
دانلود
| ♥️ • 🪞| . . . « قسمت صدوچهل‌ونهم » «رمان بگذارید خودم باشم» اما این حریف را جسورتر می‌کند، می‌زنم به سیم آخر، چنان جیغ می‌کشم و می‌دوم که اول دایی کپ می‌کند و تا به خودش بیاید دو مشت برف به صورت سوده جانش ریخته‌ام و خودش را هم هل داده‌ام میان برف‌ها و دارم رویش برف می‌ریزم. شدت خنده‌اش کمی از تسلطش کم کرده است و این برای من حرص‌زده بهترین فرصت تلافی است! همان یا مرگ یا شهادت قدیم‌ها! دایی تا شب که قیافه و جیغ و حرص من یادش می‌آید می‌خندد،چنان ادای من را در می‌آورد و من ادای جاخوردنش را که صدای خنده‌اش همه‌جا را پر می‌کند! دایی پر غصه‌ی من، بعد از چند هفته بلند می‌خندد، چند ساعت است که می‌خندد، دنیا هم با او می‌خندد! فصل بعد زندگی فصل فصل است، برای بعضی چهل فصل است، برای بعضی‌ چهار فصل! توی آشپزخانه مادربزرگ یک دمی دایره‌ای شکل آویز بود که با صد رنگ پارچه‌های ریز ریز درست شده بود، صد رنگ بود اما می‌گفتند دمی چهل‌تکه، خانه‌ی آن یکی مادربزرگ هم یک لحاف بود که آن هم از ده‌ها پارچه‌های کوچک و یک اندازه اما در رنگ‌های مختلف دوخته شده بود و معروف شده بود به لحاف چهل‌تکه! . . . [ برای خوندن هر شب دو قسمت از رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
|❄️| اسم این بیماری چیه که ازش می‌خوری و باز به خودش پناه می‌بری؟ SAHELEROMAN |
•• یکم از پشت صحنه‌هامون رو کنیم هوم؟ پ.ن: از بروبچِ خفنِ گرافیکِ اهل اصفهون‌مون هستش! موقع برف‌بازی هم به فکر کاناله 😌😂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| ♥️ • 🪞| . . . « قسمت صدوپنجاهم » «رمان بگذارید خودم باشم» یک‌بار که با گریه و زاری شب را خانه مادربزرگ ماندم، موقع خواب بهانه‌ام ادامه پیدا کرد و طلب لحاف چهل‌تکه کردم، مادربزرگم آن لحاف سنگین را آورد پهن کرد، نصفش را زیرم انداخت و وقتی دراز کشیدم نصف دیگر را رویم کشید. موقعی که خواست برود دوباره بهانه گرفتم که یک قصه هم تعریف کند، بنده خدا نشست و قصه‌ی گاو بنی‌اسرائیل را گفت: - یه قومی بود زمان‌های خیلی دور، قبل از پیامبر ما، دیگه ببین چقدر دور بوده، یه روز دیدند جنازه یکی از جوان‌هاشون افتاده گوشه‌ای. - یعنی چی؟ - یعنی این‌که یکی اون بندهٔ خدا رو کشته بود و فرار کرده بود. خلاصه داغدار شدند و پیگیر که قاتل رو پیدا کنند، رفتند سراغ پیامبرشون و کمک خواستند، پیامبرشون هم از طرف خدا دستور داد که یک گاو بکشید؛ اون بندهٔ خدا زنده می‌شه ازش بپرسید! رفتند دورهم که گاو رو چه کار کنند، هم دلشون می‌خواست قاتل رو پیدا کنند، هم دنبال این بودند که یه خورده از زیر هزینه فرار کنند، رفتند سراغ پیامبر که این گاوی که گفتید ذبح کنیم چه رنگی باشه، پیامبر خدا گفت، دوباره رفتند و برگشتند که چه شکلی باشه؟ پیامبر خدا گفت. رفتند و برگشتند که فلان و بهمان باشه یا نباشه. دوباره پیامبر خدا گفت، یک دفعه دقت کردند دیدند ای دل غافل این گاو با این خصوصیات که سخت‌ گیر می‌آد. حالا از کجا پیداش کنند. . . . [ برای خوندن هر شب دو قسمت از رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
|🪴| منظورش اینه که تو باید فرق کنی! SAHELEROMAN |
•• مقدم ادمین گلباران😌 دیدم انرژی‌تون افتاده گفتم یه چالش بریم حال‌تون جا بیاد!
••• جوون‌هـا + رأی‌اولـــی‌های کانــال کجا نشستن؟ اعلام حضور کنید ببینم! @sahele_roman🛴 ( چــه اونــایی که قصــد رأی دادن دارن، چه اونایـی که ندارن.🤝)
رأی دوم و سوم و چهارمی‌ها هم بیاین! خجالت می‌کشم چیه هستیم دور هم🚶🏻‍♀😎 ••
•• منم همینطور دوستان! منم همینطور...🥹🫱🏽‍🫲🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
••• چالش این‌بار رو، خود نویسنده براتون برگزار کردن!🤓 . . از نویسنده به همه‌ی خوانندگان بافرهنگ ساحل: هر کس فردا با دو نفر از کسانی که نمی‌خوان رای بدن، بره سه تایی رای بدن، جایزه داره.🎁 (منظورم اینه که دو نفر رو راضی کنید همراه شما بیان رای بدن.) عکس مهر شناسنامه رو برامون بفرستید؛ به هر سه نفرتون عیدی میدم. شکوریانی که عاشق ایرانه،🇮🇷 شکوریانی که شما رو دوست داره، شکوریانی که از بدخواه مدخواه ایران و شما متنفره!🤝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| ♥️ • 🪞| . . . « قسمت صدوپنجاه‌ویکم » «رمان بگذارید خودم باشم» افتادند توی دردسر، با تمام وجودم گوش می‌دادم که پرسیدم: - افتادند یا خودشون رو انداختند! مادربزرگ خندید و گفت: - من همینو می‌خواستم، می‌خواستم ببینم تو هنوز همون نوه‌ی باهوش منی یا نه؟ و بعد سرش را بالا گرفت و گفت: - خدایا این هوش و این فهم رو خودت داری، خودت هم یاریش کن که خرج راه خودت بشه! من این حرف مادربزرگ را قبول داشتم، البته قسمت اولش را، ده‌بار شنیده بودم از ده‌نفر که هوش بالایی دارد، تیز است و ... اما اولین بار بود که مادربزرگ هشدارگونه دعایم کرد. آن شب متوجه نشدم و سوالم را دوباره تکرار کردم منتهی جواب‌گونه: - به نظرم همون اول که خدا خیلی ساده گفته بود یه گاو بکشید، یعنی هر گاوی رو می‌شه به کار زد، اینا خودشون کار رو سخت کردند با سوالات بی‌جاشون. خب چرا؟ مادربزرگ سرم را نوازش کرد و گفت: - کار دنیا سخت نیست، ما سختش می‌کنیم. - مثل دوختن این لحاف چهل تکه؟ کمی جا خورد از حرفم و ادامه دادم: - خب یک ملافه بخرید و بدوزید، این‌همه تکه تکه پارچه دوختید تا بشه یک ملافه. مادربزرگ سری تکان داد به رک‌گویی من و گفت: - نه مادرجون، قصه‌ی این ملافه‌های چهل‌تکه، قصه‌ی سختی‌ها و درد و بلاها و رنج‌های زندگیه، که هم می‌شه انداخت دور و هم می‌شه به هم وصل کرد و قابل استفاده‌اش کرد! . . . [ برای خوندن هر شب دو قسمت از رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
•• حق می‌فرمایند🚶🏻‍♀ از ثبت الکتریکی‌تون عکس بفرستید برامون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
••① خب خب ظهرمون رو با اعضای فعال‌مون شروع کنیم!😎 |
••② چه می‌کنن بروبچ ساحل رمانی✌️🏻 |
••③ ماشالا ماشالا💪🏻 |
••④ چقدر خوشحال میشیم که هیچ جوره ما رو یادتون نمیره!🥲 |
••⑤ ولی واقعا دسته‌جمعی رأی دادن یه چیز دیگه‌ست!👥 |
••⑥ و هرکس با کسی آرام گیرد...🌱 |