eitaa logo
ساحل رمان
8.7هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
819 ویدیو
19 فایل
رمان‌های [ نرجس شکوریان‌فرد ] را این‌جا بخوانید✨ . . بعضی لحظه‌ها سخت و کسل‌کننده می‌گذرند :( . یک حرفی نیاز دارم تا این لحظات ناآرام را، آرام‌بخش کنم🌱 . نویسنده‌هایی هستند که خاص لحظات من می‌نویسند♡✍🏻 . . ارتباط با ما: @sahele_roman
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
|🕊| آن روز فرق می‌کند!... SAHELEROMAN |
و نوشت: - خدا نکنه که برای تعجیل فرج امام زمان (عج) دعا کنیم، ولی کارهامون برای تبعید فرج امام‌ مون باشه! ...💔 • . -بریده‌کتاب‌ حضرت‌حجت SAHELEROMAN | ساحل رمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| ♥️ • 🪞| . . . « قسمت دویست‌وپانزدهم » «رمان بگذارید خودم باشم» و ده بار می‌گویم اعوذ بالله‌ من‌ الشیطان‌ الرجیم اعوذ بالله‌ السمیع‌ العلیم من همزات الشیاطین و اعوذ بالله ان‌یحضرون ان‌الله هوالسمیع العلیم نمی‌شنوم حرف‌هایی که زده می‌شود بین‌شان بس که به خودم مشغولم تا این‌که دایی می‌گوید: - شما سؤالی نداری؟ نکته‌ای نمی‌خوای بگی؟ سرم را به نفی تکان می‌دهم. می‌دانم دایی از این همه سکوت من تعجب کرده است، منی که همیشه دهانم پر بود از حرف‌هایی که نظریه‌های خودم بود و برایم حدومرزی که کسی نباید بشکند، اما دایی هم شاید نداند که من مدتی است شکسته‌ام و این حالم را دوست دارم! قبلا یک من بود که محور بود و همه چیز باید دور من می‌چرخید و من باید راضی می‌بودم و من داشتم لذت می‌بردم. لذت می‌بردم واقعا؟ تلاش می‌کردم لذت ببرم، یعنی می‌خواستم که لذت ببرم، یعنی باید لذت می‌بردم. لذت می‌بردی واقعا؟ - فرشته خانوم. دایی را گنگ نگاه می‌کنم. ابرو بالا داده خیره‌ام است. - بله دایی؟ - خوبی عزیز من! - نه دایی. لب برمی‌چیند: - مشخصه! جواب سوالشون رو می‌دی. سر به عدم تفهیم چپ و راست می‌کنم! - اصلا شنیدی؟ - نه دایی! . . . [ برای خوندن تمام قسمت‌های رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
-🌌'• نوشت: - خدا خیلی نزدیکه! فقط کافیه دست بکشی رو رگِ گردنت‌. .
_
. . .🖤 هزار طایفه آمد، هزار مکتب رفت و ماند شیعه که قال امام صادق داشت! ‌.@SAHELEROMAN
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| ♥️ • 🪞| . . . « قسمت دویست‌وشانزدهم » «رمان بگذارید خودم باشم» - مهدی جان بیا ما بریم. تا من بخواهم اعتراض کنم دایی بلند می‌شود و سریع عقب می‌کشد که حتی دست من به پاچهٔ شلوارش هم نمی‌رسد و پشت سرش آقای مهدوی هم یاعلی گویان می‌رود و می‌مانیم من و او! با تعجب می‌پرسد: - چی شد؟ حرفی زدم؟ برای این‌که خودش را گناه‌کار نبیند می‌گویم: - نه فکر کنم یعنی قطعأ من باعث شدم برند! - شما! - کمی حواسم امروز جمع نیست، دایی حس کردند که اگر نباشند برای من بهتر باشه! - اگه من باعث شدم که کلا تموم کنیم امروز! بی‌پروا می‌گویم: - الان شما باعثش هستی، بقیه مواقع هم هر چیزی می‌تونه باشه پس امروز و فردا نداره، شما و غیر شما هم نداره در جا از این حرف‌هایم پشیمان می‌شوم! انگار کلا در عالم پشیمانی دارم سیر می‌کنم. به خودم یک تشر محکم می‌زنم تا حداقل این لحظات را نسوزانم و او را هم معطل خودم نکرده باشم. یکی دوتا صلوات برای حضرت مادر راهم می‌اندازد و می‌گویم: - شما سوالی کرده بودید که من متوجه نشدم اگر دوباره بپرسید. صاف می‌نشیند و می‌گوید: - خب گفتم با خانواده متفاوتم یعنی من نماز می‌خونم اون‌ها اصلا نمی‌دونن چطور می‌شه خوند، روزه تنهایی می‌گیرم، من قائل به سفر زیارتی‌ام قبل از سیاحتی، بزرگواران خانه ما پونزده ساله امام رضا (علیه السلام) رو حتی ندیدند اما خب سالی دوتا ترکیه روزیشون می‌شه! . . . [ برای خوندن تمام قسمت‌های رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| ♥️ • 🪞| . . . « قسمت دویست‌وهفدهم » «رمان بگذارید خودم باشم» من شما رو با حجاب می‌پسندم، میون خانواده ما لباس مناسب اگر خانمی بپوشه قابل تأمله! به هر حال شما یا هر کسی باید ببینه می‌تونه این لحظات و افراد و رفتارها رو داشته باشه یا نه؟ راحت سوال کرد، راحت جوابش را بدهم که نه خودش، نه من اذیت نشویم: - این‌که اون‌ها چطوری هستند یک مسئله حاشیه‌ایه، الان به نظرم این سوال رو شما جواب بدید. الان با این مدل زندگی اون‌ها چطور تعامل دارید؟ بعد از زندگی مشترکی که با هر کسی شروع کردید تعاملتون با خانمتون و با رفت و آمد خانوادگی‌تون و نظرات و برخوردهای اون‌ها قراره چطور باشه و چه تاثیری داشته باشه؟ سکوت می‌کند! جابه‌جا می‌شود و باز هم سکوت می‌کند. دستانش را درهم چفت می‌کند و بیشتر سکوت می‌کند، سرم را بالا می‌آورم و می‌بینم دارد چه می‌کند که سکوت را می‌شکند و می‌گوید: - الان که... چی بگم؟ راستش با مادر و خواهر و خاله‌ها و عمه‌ها که محرم هستند به توصیه آقای مهدوی رابطهٔ محبت آمیز رو بیشتر هم کردم، یعنی چی بگم؟ اوایل که دیدند نماز می‌خونم و یه کم کاری‌هایی که از نظر اون‌ها عادی و رواله رو کنار گذاشتم چون از نظر خدا صحیح نبود و مقابلم جبهه گرفتند اما آقای مهدوی خیلی خیلی توصیه داشت که رفتار‌هام هم‌چنان پر انرژی و عادی باشه و نخوام هم که جواب حرف‌ها و تمسخرها و توهین‌هاشون رو بدم و احترام رو بکنم ستون زندگیم، . . . [ برای خوندن تمام قسمت‌های رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| ♥️ • 🪞| . . . « قسمت دویست‌وهجدهم» «رمان بگذارید خودم باشم» عالی جواب داد و کم‌کم هشتاد درصد کوتاه اومدن، یه ده درصدی هم تغییر داشتند به سمت خوبی‌ها! بین اقوام هم ده تا یکی حضور می‌زنم و غالبا به بهانهٔ دانشگاه و درس و پروژه غایبم - یعنی ممکنه خانواده نزدیک شما همسر شما رو هم کمی مورد نوازش سخت قرار بدهند؟ لبخند می‌زند و زمزمه می‌کند: - نوازش سخت، تعبیر لطیف ترسناکیه! بله، چی بگم راستش دلیلی که تا حالا برای ازدواج اقدام نکردم با تمام خواستن‌هام و اصرارهای آقای مهدوی و دوستان همین غصه قصه‌های آینده‌ایه که توی زندگی من جریان پیدا می‌کنه! هر دو سکوت می‌کنیم و کمی بعد خودش ادامه می‌دهد: - من مقابل پدر و مادرم وظیفهٔ فرزندی دارم، اما خب هیچ وقت همسرم رو مورد اجبار قرار نمی‌دم و البته که حفظ شأن و شخصیت و جایگاهشون بر عهدهٔ منه! مقابل بقیهٔ اقوام هم که تکلیف نمی‌کنم این جملات را با شادابی اولیه نمی‌گوید، کمی گرفته حرف می‌زند و این من را می‌ترساند، یعنی من هم بعدها اگر با او ازدواج کنم دچار این گرفتگی می‌شوم! - من از وضعیت زندگیم راضی هستم! - راضی! لبخند می‌زند: . . . [ برای خوندن تمام قسمت‌های رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
•🌓• شب یه زمانِ کمّی نیست...! |
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گر جانِ من بخواهی، کردم حلال بر تو! چیزی که دوست خواهد، بر ما حرام باشد...🚫 . SAHELEROMAN |
نزدیک روز دختر باشه🥰 دورهمی و جشن هم باشه🎊 یه شگفتانه‌ی بی‌نظیر از اون‌ور دنیا هم باشه😎 ما که بی‌صبرانه منتظر چهارشنبه ۱۹ اردیبهشت⏰ ۱۶ هستیم😉 https://eitaa.com/namaktab_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| ♥️ • 🪞| . . . « قسمت دویست‌ونوزدهم » «رمان بگذارید خودم باشم» - هر فردی چند زندگی داره، یکیش شخص خودشه، همین که خدا دستم رو گرفته و هوای من رو داره همهٔ خوشی منه، یکی هم خانواده است که خب با تدبیرای آقای مهدوی رابطهٔ عاطفی بین‌مون زنده است، یکی هم دوستان هستند که اختیار دست منه و خدا برام بهترین‌ها رو خواسته و خوشحالی من هزار برابره، یکی هم فضای دانشگاه و کاره که باز هم اختیار دار خودم بودم و الحمدالله شرایط برام شیرینه، آخریش هم بحث همسر هستش که به لطف خدا امید دارم، پس دلیلی نمی‌بینم به خاطر یکی از شرایطم ناشکری کنم. شانه‌های راستم، خم می‌شود با این استدلال شناختی‌اش! من یک ساعت مچی‌ام کم شود کل زمین و زمان را زیر سؤال می‌برم و خدا را منکر می‌شوم یا عدالت را و ظلم را... این آقا خوشحال نشسته است که می‌گوید: - فکر کنم شما نگران شدید؟ - از چی؟ - از این‌که با خانواده من چه کار کنید؟ - نگرانی‌ نداره؟ تامل می‌کند، شاید هم دارد یک راه‌حلی پیدا می‌کند برای شریک آینده و تعامل او با خانواده‌اش - البته حق با شماست ولی خب من چون مجبور بودم در همین خانواده سیر زندگیم رو پیش ببرم مجبور هم شدم تا تدبیر یاد بگیرم و بجنگم، شما این اجبارها رو ندارید و دقیقا فصل انتخابتون هست، دلم نمی‌خواد به خاطر خواستهٔ خودم حرف‌های قانع کننده بزنم! . . . [ برای خوندن تمام قسمت‌های رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| ♥️ • 🪞| . . . « قسمت دویست‌وبیستم » «رمان بگذارید خودم باشم» تاییدش می‌کنم: - اعتقاد دارم که قبل از ازدواج هر چی عاقلانه فکر کنیم و بررسی کنیم جا داره، اما بعدش دیگه باید پای انتخاب ایستاد و ساخت! من هنوز توی بحث این‌که بخوام ازدواج کنم کمی دلهره دارم، حالا بحث جدیدی که شما مطرح می‌کنید یه دغدغهٔ جدیده! می‌فهمد حالم را که می‌گوید: - فقط من چند نکته بگم؛ پدر و مادرم آدم‌های بدخلقی نیستند، یعنی احترام شما سرجاشه تا وقتی که شما هم حریم حفظ کنید یعنی قطعأ مخالف عقاید من هستند، اما چون می‌بینند من حریم ادب و سپر محبت دارم کوتاه اومدن، گاهی هم که فامیل بد برخورد می‌کنند محکم دفاع هم می‌کنند، بعد هم که قطعأ من زندگی مستقلی خواهم داشت، یعنی روابط آسیب‌زا نمی‌شه به امید خدا، سوم هم این‌که اگر خدا از فضلش همراه هم‌دلی نصیب کنه، خودم هم مکث می‌کند. سر بالا می‌آورم، می‌بینم رویش را برگردانده جهت مخالف و دارد لبخند می‌زند، می‌پرسم: - خودتان هم... خنده‌اش می‌گیرد و لب می‌گزد: - ببخشید، اومدم بگم خودم هم مغز خر نخوردم که بزنم زندگیمو بپاشونم، یا سادیسم ندارم که آزار بدم دیدم بی‌ادبیه! . . . [ برای خوندن تمام قسمت‌های رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| ♥️ • 🪞| . . . « قسمت دویست‌وبیست‌ویکم » «رمان بگذارید خودم باشم» الان یعنی نگفت! یعنی ادب را رعایت کرد که ادامه می‌دهد: - بازم دیدم خودم گاه‌هایی بد می‌شم( توی پرانتز خر می‌شم) بعد هم صد تا بدی دارم که ممکنه اذیت کنه همسرم رو. اینه که سومی وجود نداره! پس لایه‌هایی هنوز در وجودش هست! خب دقیقا مثل خودم من که گاهی خَر گازم می‌گیرد و تمام ادوات تسلیحاتی انسانی را کنار می‌گذارم و چون حیوانات زد و خورد می‌کنم و دیوانه‌وار روح و روانم را له می‌کنم. ما دو تن کنار هم چه می‌شویم! سکوت ما دوامش زیاد می‌شود و دایی و آقای مهدوی می‌آیند، مامان و سوده جان هم می‌آیند! آن‌ها خداحافظی می‌کنند و می‌روند ما هم می‌رویم! ملتمسانه از سوده جان می‌خواهم بمانند، قلدرانه می‌برمشان اتاقم و سکوت کنان می‌نشینم کنارشان! دایی از کارهای من خنده‌اش گرفته اما اخمالو می‌گوید: - تو الان دختر چند ساله‌ای؟ اشاره به این دارد که نگذاشتم برود و مجبورش کردم بماند تا او حرف بزند. هر طور جواب بدهم دعوا می‌شوم. پس طور جدید جواب می‌دهم که نه من بسوزم، نه دایی عصبی‌تر بشود: - دایی سن ازدواج باید چقدر باشه؟ با این تدبیر باید بروم بمیرم چون عصبی به سوده جانش هشدار می‌دهد: . . . [ برای خوندن تمام قسمت‌های رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...