یادمه یه روز یکی از معلمها که یه هفته نمیتونست سر کلاس بیاد،
کل دانشآموزاش رو از کلاسهای مختلف جمع کرد توی حیاط مدرسه😶
معاونمون رو کنارش آورد و گفت:
_این چند وقتی که من نیستم، معاونتون معلم 👨🏫 شمان!
🌀 بعد از رفتن معلم،
خیلی راهها برای پیچوندن معلم جدید به ذهن بچه ها رسید که مسخره ترینش😐 این بود:
_معلممون، میخواسته اعلام کنه من خیلی معاونتون رو دوست دارم😳😆
فکر کن!
به سختی ما رو جمع کنن،،
تو اوج گرما تو حیاط نگه دارن،
تا اعلام کنند همدیگه رو دوست دارن!😑
(برای سلولهای خاکستری کسانی که این راهحل رو دادند، عمیقا متاسفم😐💔)
#یه_حرف_مهم
#جشن_مجازی_روی_دست_آسمان
════╗
📚@saheleroman📚
╚════
❌ بعضیا خطای دید دارن!
از نگاه👀 این آدما:
کلاس رو اصلا نمیشه بی معلم اداره کرد،
اما جامعه میتونه هرکی به هرکی باشه!!
معلم باید هزار و یک ویژگی ➕ تو وجودش باشه!
اما
امامِ جامعه بودن شرایط خیلـی خاصی نداره!🤨
یه معلم ساده اگه یه مدت⏳ نباشه،
برای خودش یه جانشین شبیه خودش میذاره،
اما 🤯
لازم نیست پیامبر برای خودش جانشین تعیین کنه!
•
•
•
•
یکم فکر و عقل و اندیشه هم خوب چیزیه!🙂🙃
#یه_حرف_مهم
#جشن_مجازی_روی_دست_آسمان
════╗
📚@saheleroman📚
╚════
🌀💛🌀💛🌀💛🌀💛🌀💛🌀💛
.
.
.
چالش جشن رو هم که قبلا اعلام کردیم😉
.
.
.
منتظریم😊
🦋| @SaheIleroman
.
.
.
راستی!
امشب یه هدیه ویژه هم براتون داریم!🎁🎁🎁
🌅 #چالش_جشن
🎊 #هدیه_جشن
🏝 #جشن_مجازی_روی_دست_آسمان
════╗
📚@saheleroman📚
╚════
#یک_جرعه_شعر🌙
در این کشاکشِ سختِ میان موت و حیات
امید وصلِ تو ما را دلیل هر نفس است.....
🍃@saheleroman🍃
#یک_جرعه_شعر 🌱
شک ندارم بند میآید زبان جبرئیل
تا که با ایوان طلای تو مقابل میشود
#یک_جرعه_شعر 🌱
در شب توفان غم، آرام بودن مشکل است
من لبالب آهام اما لبگشودن مشکل است
#یک_جرعه_شعر🌙
در این کشاکشِ سختِ میان موت و حیات
امید وصلِ تو ما را دلیل هر نفس است.....
🍃@saheleroman🍃
#یک_جرعه_شعر🍁
دل عالمی بسوزی چو عذار برفروزی
تو از این چه سود داری که نمیکنی مدارا؟
#حافظ👤
🍃@saheleroman🍃
نگاهش کهکشان را تاب میداد...
شب تاریک را مهتاب میداد...
اگر یک دست در تن داشت عباس
تمام کربلا را آب میداد...
خبری بینظیر در راه است...
منتظر باشید🙂🙃
🖤@saheleroman🖤
#یک_جرعه_شعر🍁
دل عالمی بسوزی چو عذار برفروزی
تو از این چه سود داری که نمیکنی مدارا؟
#حافظ👤
🍃@saheleroman🍃
#یک_جرعه_شعر✨
ای که گفتی جان بده تا باشدت آرام جان
جآن به غمهایش سپردم،
نیست آرامم هنوز...
#حافظ👤
🏝📚@saheleroman📚🏝
#شماوساحل 🍃
سلام
خدا قوت:)
داشتم عکسای کانال رو میدیدم
دیدم چقدر کتابخونه تون قشنگه😃😍
منم دلم همچین کتابخونه ای میخواست
واسه همین به دوستام گفتم خواستین کادو تولد بیارین فقط کتاب
نشد دو نفر یه کتاب
نشد سه نفر...
چند روز پیش از یه دوستام شنیدم که یه شهید مدافع حرم بودن
که قبل از شهادتشون البته😅هرچی کتاب میخریدن و میخوندن، نذر فرهنگی میکردن😊
یکم فکر کردم دیدم چقدر خوب
مثلا من خودم بار ها شده یه کتاب بخوام و برم کتابخونه شهرمون اما نداشته باشنش...
منم توانایی خریدشو نداشته باشم
بعضیاشم خریدم،دیدم بقیه نیاز دارن اما کتابخونه نداره
نیت کردم کتابامو نذر فرهنگی کنم
وقتی خوندم بدم بره:)
نمیدونم چرا اما دلم خواست بهتون بگم😁
میدونین فکر کنین به کتاباتون چشم دارم😄
هیچی دیگه😂
عاقبتتون بخیر♥️😊
❣@saheleroman❣
______🦋______
امشب یه شعر ویژه از طرف نویسنده داریم براتون😍
منتظر باشیــــــ🤩ــــــد....
پ.ن:
رفقاتون رو هم دعوت کنین، شعرخونی دسته جمعی مزه داره😋
❣@saheleroman❣
دخترم با تو سخـن میگويم
گوش کن! با تو سخـن میگویم
زندگي در، نگهم گلــــزاريست
و تو با قامت چون نيــلوفر
شاخه ي پر گــ🌱ــل اين گلزارے
من به چشمان تو يک خرمن گــ🌸ــل مےبینم
گل گیسو، گل لبها، گل لبخند شباب
گل عفت ، گل صدرنگ اميــ✨ــد
گلــ فرداي بزرگ
گلــ فرداي سپيد
من به چشمان تو گلــــهای فراوان دیدم
مےخرامی و تو را مےنگرم...
چشم تو آينه ي روشن فــ💡ــرداي من است
تو همان خُرد نهالی که چنین بالیدے🌱
راست چون شاخهے سرسبــ🌱ــز و برومند شدے...
همچو پرغنچه درختی همه لبخند شدی
ديده بگشا و در انديشه گل چينان باش
همه گلــ🥀ــچين گل امروزند...
همه هســ🌎ــتے سوزند...
کس به فرداي گل باغ نمےانديشد...
آنکه گرد همه گلـ ــها به هوس مےچرخد
بلبل عاشــ❣ــق نيست
بلکه گلچين سيه کرداريست🥀
که سراسيمه دود در پے گلـــہای لطيف
تا يکي لحظه به چنگ آرد و ريزد بر خاک
دست او دشمن باغ است و نگاهش ناپاک
تو گل شادابے
به ره باد مرو
غافل از بــــاغ مشو...
اي گل صد پــ🌹ــر من!
با تو در پرده سخن میگویــم:
گل چو پژمرده شود جاي ندارد در بــاغ
گل پژمرده نخندد بر شــ🥀ــــاخ...
کس نگيرد زگل مُرده ســ🥀ــراغ
دخترم با تو سخن مےگويم...
گوش کن با تو سخن مےگویم...
عشــ❣ــق دیدار تو بر گردن من زنجیریست
و تو چون قطعه ی الماس درشــ💎ــتی کمیاب
گردن آویز براین زنجیرے
تا نگهبان تو باشم زحرامے در شــــب...
خواب بر دیده من هست حرام
برخود از رنج بپیچم همه روز
دیده از خواب بپوشم همه شام
دخترم ، گوهــر من!
تو که تک گوهـــ💎ــر دنیــــای منے
دل به لبخند "حرامے" مســ❌ــپار
"دزد" را "دوست" مخوان
چشم امید بر ابلیس مدار
دیو خویان پلیدی که سلیمان رویند
همه گوهر شکنند
"ديو" کے ارزش گوهــ💎ـــر داند؟
نه خردمند بود،
آنکه اهریمن را،
از سر جهــــل، سلیمان خواند
دخترم! ای همه هستی من!
تو چراغی، تو چراغ همه شبــــهای منے
دخترم گوهــر من
تو که تک گوهـــر دنياي منے
تو یکے گوهر تابنده بے مانندے
خويش را خار مبين
ای سراپا المــ💎ــاس از حرامی بهراس
قيمت خود مشکن
قدر خود را بشناس
قدر خود را بشناس
❣@saheleroman❣
ــــــــــــــــــ🌱❣️🌱ـــــــــــــــــ
#رمان_مننه؛ما
#نرجس_شکوریانفرد
#قسمت_دویستوچهلوچهارم🍃
┄┄┅┅┅❅ما❅┅┅┅┄┄
✍🏻💙
حال نوشتن ندارم این روزها! دیدمت شاید بگویمت!
بابت آنشب هم متاسفم!
🍃https://eitaa.com/joinchat/1299841067Cf9aa36c49c🍃
#یک_جرعه_شعر 🌱
﴿دل ز تن بردی و در جانی هنوز
دردها دادی و درمانی هنوز...﴾
❣@saheleroman❣
🧐یادداشتهای یک رمان اینترنتی خوان
💢 #رمان_اینترنتی
3️⃣ #قسمت_سوم
🤯✍🏻اعتیاد می دانید چیست؟ یک عادت که خیلی بد است، ضرر دارد، بدبختت می کند، روز و عمرت را می سوزاند.
🌈✍🏻 من اما حس می کردم این از آن دسته هایی است که دارد روزم را رنگین کمان می کند و شب هایم را پرستاره.
🌍✍🏻 باور کنید همین هم هست که از 92 درصد دختران ایران زمین بپرسید، همین را می گویند که...
📚✍🏻به غیراز دوستانم، هدی و نرگس و مهدیه...
خودشان مثل من رمان خوان بودند و حال، چند روزی است که برای خواندن درسها برنامه ریخته اند و من را در منگنهی درس درمانی گذاشته اند.
🧕🏻✍🏻نرگس میگفت: هر ماشین شاسی بلندی که از کنارم میگذره، حس میکنم آرتان یا آرشام یا دانیار یا علیرضا و امیر و دانیال الآن پشت فرمان نشستند. باذوق سرک میکشم.
😒✍🏻 اغلب یک پیرمرد مو سپید یا یک مرد جاافتاده کچل پشت فرمانه؛ هرچند که من قیافه بگیرم مثل دخترهای رمان، اونها که نه دلبرند و نه دلداری برای من.
🙄✍🏻از این همه کنف شدن خسته شدم. جوون های دوروبرم دو زار پول ندارند. تهش یک موتور دارند یا یک پراید پیت حلبی.
خندهام میگیرد از استدلال نرگس.
💰✍🏻مهدیه هم میگوید: من که پولدار دوروبرم نیست، اما الآن دلم نمیخواد یک پسر پولدار بیاد خواستگاریم. بس که رمانهایی که خوندم پولدارهاشون، بدبختی هاشون گریهم رو درآورد. همین بابایِ کارمند اداره آبم با خونه قسطیمون رو میپرستم.
❌✍🏻مخالفت میکنم و شروع میکنم به استدلال آوردن.
اما میگوید: چرا در «آمین دعایت باشم» سه تا دختری که برای سه خانوادهی پولدار بودند از بس پدرشون به مادرشون خیانت کرده بود یا دعوا و مشکل بیتوجهی داشتند، از خونه بیرون زده بودند؟ یا در رمان «این مرد امشب میمیرد» با اون زندگی سلطنتیشون همشون یکجور بدبخت بودند.
◀️ ادامه دارد...
╭┅──────┅╮
📖 @namaktab_ir
╰┅──────┅╯