| ♥️ • 🪞|
.
.
.
« قسمت بیست و پنجم »
«رمان بگذارید خودم باشم»
_ تو هدیه خریدی؟
_ چیه تو هرچی شنیدی مردا ناز میکشن و خرج میکنن؟ نه فری جون تو نمیدونی من برای اولی چند میلیون جیرینگی گذاشتم وسط که حرومش باشه، برای دومی از ترس مثل اولی دو برابر خودمو خالی کردم ولی برای این سپهر یه پوست شکلات هم هزینه نکردم!
_ تلافی کردیا!
_ نه اولش خرج نکردم ببینم آدمه، بعد چرا دیگه الان بعضی وقتا شارژ موبایلش رو هم میدم!
آب دهانم را قور دادم و فکر کردم چه کار سختی است!
_ اون تو کافه، هدیه رو دست نزد که هیچ، خیلی قبیح برخورد کرد که هان، چته!
_ وای!
_ حالم بدتر از وای بود. مثل ماهی درحال مرگ شده بودم، هی دهنم رو باز و بسته میکردم که حرف بزنم، قیافه و حالتش میبست. بعد از کلی بالا و پایین، راحت ولم کرد و رفت.
_ رفت؟
جوابم را نمیدهد، در رویای خودش است یا شدت دردش زیاد است که عکسالعملی نمیبینم، نمیدانم!
اما زمزمهاش را میشنوم:
_ انقدر خوشحال بودم که داشتم رمانمرو مینوشتم تا کانال بزنم و آنلاین ادامه بدم. حالا حسم به همه رمانا دروغه! من کنار اولی هم رویاهامو از دست دادم هم...
رنگم میپرد از اعترافات فرزانه و دلم نمیخواهد ادامه دهد، اما او دلش حرف زدن میخواست که کاش من را انتخاب نمیکرد:
_ گول خوردم و چندبار باهاش به مکانهای خالی هم رفتم!
معدهام درجا درهم میپیچد.
_ من عاشقش بودم و حاضر بودم برای خوشحالیش هر کاری انجام بدم.
دست میگذارم روی معدهام.
_ تمام عاشقانههامو سوزوند، مثل خاکستر ریخت وسط زندگیم و من از لجش ارتباط گرفتم با یکی از دوستاش.
اگر چشم نمیبستم و طاقباز نمیشدم حتما بالا میآوردم. دیگر هیچ دست خودم نبود.
_ آدم بعد از شکست خواه ناخواه پر از حس انتقام میشه، میخواستم جلوی چشمش باشم، خودم رو خوشحال نشون بدم تا انتقاممرو بگیرم. دومی یه احمقی بود مثل اولی و من. فقط از من احمقتر.
دید که سکوت کردم نیمخیز شد روی صورتم و پرسید:
_ فری خوبی؟
فقط میتوانستم یک عکسالعمل نشان بدهم
_ هوم!
.
.
.
[ برای خوندن هر شب سه قسمت از رمان، کافیه عضو
کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ]
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!!
#بگذارید_خودم_باشم
#نرجس_شکوریان_فرد
🌊 SAHELEROMAN | ساحل رمان
این قوم را به راه حقیقت کشاندهای
موسای بی عبا و عصایی بزرگوار
بر شانههای باد، جهاز تو حمل شد
فرمانروای ملک صبایی بزرگوار
گم کردهایم کعبه حاجات و آمدیم
نزد شما که قبلهنمایی بزرگوار
من گریه میکنم که نگاهی کنی مرا
آری همیشه عقدهگشایی بزرگوار...
•
•
- #شعریاجات
SAHELEROMAN | ساحل رمان
•
[ قدم اولِـــــ① سفر! ]
.
.
موقع زمزمه کردنش، کی پیش چشمتون
قد عَلَم میکنه؟ کدوم مخاطب خاص؟;)💌
@sahele_roman
•
و فرمود:
- : اگر دلهاى شیعیان ما در وفا کردن به پیمانشان یکى بود هرگز سعادت و ملاقات ما از آنان به تأخیر نمى افتاد❗️°•
•
.
#جمعه
SAHELEROMAN | ساحل رمان
| ♥️ • 🪞|
.
.
.
« قسمت بیست و ششم »
«رمان بگذارید خودم باشم»
_ میدونی من برای اینکه به اولی اثبات کنم خودمو، طوری دور دومی میگشتم که باور کرد، انقدر باور کرد که قید دو سه تا دختر رو زد کثافت و چسبید به من!
من حالم بهم میخورد حتی از قیافش!
ذهنم فریاد میزند؛ وای!
_ مثل کنه بود، جون کندم تا پرتش کنم پایین! الان هم هنوز رصدم میکنه و ردم رو هرجا که بتونه میزنه، شده مثل لولو، منم خرمن، کلا وصل شده سر خرمنِ زندگیِ نکبتِ من!
با ناله میپرسم:
_ یعنی دوسش نداشتی یهذره هم؟
_ پسرک پیزوری دختر خوشگلی مثل منو تو خواب هم نمیدید اما حالا توی مشتش بود.
نه بابا تو اصلا نمیدونی بعد از هر رابطهای آدم چقدر مچاله میشه.
باید یه دستی بیاد، باز کنه و تکون بده و پهن کنه روی طناب تا هوا و آفتاب بخوره حال آدم جا بیاد.
من از همون اولی مچاله مونده بودم، نمیتونستم خودم رو باز کنم، خیلی حال وحشتناکیه هی مرور میکنه حال لامصبت خوشیها رو، بعد میافته رو دنده لج چرا؟
چی شد؟ چگونه؟ آیا؟ ای کاش، وای، درد...
روزی دوتا قرص میخوردم تا مثل آدم صاف راه برم و شب دوتا، تا مثل آدم بخوابم!
پنج میلیون فقط ریختم تو حلقوم روانشناسه تا فقط منو گوش بده.
پیرمرد احمق آخرش خودش هم طالب شد.
لبم را چنان دندان میگیرم که دردش غلبه کند بر درد حرفهایی که شنیدهام!
_حالام این سپهر رو توی دانشگاه دیدم. اول هم خودش اومد جلو اما حالا دارم خودمو به در و دیوار میزنم جلوشو بگیرم.
.
.
.
[ برای خوندن هر شب سه قسمت از رمان، کافیه عضو
کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ]
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!!
#بگذارید_خودم_باشم
#نرجس_شکوریان_فرد
🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
یا حمید بحق محمد
یا عالی بحق علی
یا فاطر بحق فاطمه
یا محسن بحق الحسن
یا قدیم الاحسان بحق الحسین
عجل لولیک الفرج....
خدایا نصرت تو همیشگی بوده و هست
بحق مهدی فاطمه مجاهدان را یاری کن
[ قدم سومـــِ③ سفر! ]
نیازمند یه عده آدم تیزهوش هستیم!
از این عدد رمزگشایی کن و برای پویش
تخفیف بگیر!🎉
•
فرصتها رو، روو هوا باید زد! در جریانی
که رفیق؟!😌
•
نتایج گرانبهای ذهنت رو اینجا برامون
بفرست: @p_namaktab 📨
•
•⏳•
درگیریام با کسی نیست؛
من با زمان و مکانِ خود درگیرم..!
#آلبوم
#بگذارید_خودم_باشم
SAHELEROMAN | ساحل رمان
| ♥️ • 🪞|
.
.
.
« قسمت بیست و هفتم »
«رمان بگذارید خودم باشم»
_ استاد دیر اومد و ما زود رفته بودیم.
چندتا از پسرها هم زود اومده بودند، سرشوخی رو با هم باز کردیم، روال طبیعی بود بین ما.
من از این دخترها و پسرهایی که پا نمیدن خوشم نمیاد!
باید در لحظه لذت برد، از لحظه لذت برد و کلا حال کرد، سپهر هم مثل بقیه وسط بساط بگو بخند بود که استاد اومد.
بچهها جابهجا نشستند منم مجبور شدم کنار سپهر بشینم.
وسایلم کنار صندلی جلو بود و حالا پسری نشسته بود اینجا.
میخواستم جزوه بنویسم و وسایل رو میخواستم.
سپهر نگذاشت، دوسه تا برگه کلاسور و یه خودکار گذاشت جلوم.
من هم حوصله نداشتم؛ خودش نمینوشت، من مینوشتم!
آخرش جزوهها رو از زیر دستم برداشت وگفت:
_ دختر خوب یعنی تو! برات عکس میگیرم میفرستم. شماره!
برگهها رو پس گرفتم و گفتم:
_ خسته میشی بخوای موبایلت رو دست بگیری. شماره بده عکس میگیرم میفرستم!
شب که برایش فرستادم تا دو شب چت کردیم.
من از زمانی که از اولی و دومی جدا شده بودم با خودم قرار گذاشته بودم به هیچ پسری محل سگ ندم اما سپهر هم یهجور دیگه حرف میزد، هم یه مقدار سماجتش با محبت بود، هرچی هم باهاش تند برخورد کردم خندید و ادامه داد.
_ ولی الان که داشتی گریه میکردی!
_ آره چند وقته خرش از پل گذشته گاهی یه رفتارایی میکنه بدم میآد.
.
.
.
[ برای خوندن هر شب سه قسمت از رمان، کافیه عضو
کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ]
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!!
#بگذارید_خودم_باشم
#نرجس_شکوریان_فرد
🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...