eitaa logo
ساحل رمان
8.8هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
830 ویدیو
19 فایل
رمان‌های [ نرجس شکوریان‌فرد ] را این‌جا بخوانید✨ . . بعضی لحظه‌ها سخت و کسل‌کننده می‌گذرند :( . یک حرفی نیاز دارم تا این لحظات ناآرام را، آرام‌بخش کنم🌱 . نویسنده‌هایی هستند که خاص لحظات من می‌نویسند♡✍🏻 . . ارتباط با ما: @sahele_roman
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•• محققان به تازگی دنیای جدیدی رو کشف کردن که ... 🤫 اگه اهل ریسک نیستی اصلا نبین!‼️ . . SAHELEROMAN | ساحل رمان
🎁 [ و اما پنجاه نفر بعدی ]🎈 . . . عسل مرادی ملایر سهیلا عسلی مبینا فرهادتوسکی ملایر حنانه شریفی منش ریحانه حنیفه مهرشهر ستایش رحیمی حاجیه مریم ناوکی فردوس فاطمه ابراهیمی پور کرج حانیه قورچیان قزوین فاطمه روزبهانی مریم محمودپور ملایر یگانه ذوالفقاری مریم فداییان نیشابور فاطمه زهرا بهزادپور هانیه صباحی سارا کریمی الهام غلامی نژاد زهرا صفائی اصفهان نازنین زینب حسین‌زاده الهه قوامی محبوبه جاهد کرمان مطهره محمدی قم خانم بهزادی لیلا افشاری زهرا نصیری کبری ایرجی فاطمه سالاری نژاد مونا سادات حسینی قزوین انسیه شادمهری عاطفه دهقانی میبد مریم گودرزی میترا شفیع هاجر شیخی بیرگانی مرضیه موسویان محدثه کرمی مائده عابدی حنانه شریفی‌منش حورا حیدری فاطمه هدی حسینی محدثه مجیدی یسنا عسکریان بردسکن زینب جباران حدیث جوادی فاطمه خسروی طیبه محمدپور خویی نرگس محبی فردوس معصومه میرزایی طوبی غفوری مریم هادیان آتنا شفیع آبادی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| ♥️ • 🪞| . . . « قسمت شصت‌وهشتم » «رمان بگذارید خودم باشم» فصل بعد بار اولی که قهر کرد، یک هفته بعد از آشنایی بود، گفت می‌آید دنبالم برویم بیرون، آمد با یک شاخه گل، رفتیم، خیلی دور رفتیم، من اصرار کردم برگردیم، ناراحت شد، حرفش هم این شد که: - مگه می‌ترسی، اعتماد نداری؟ بحث من اصلا اعتماد نبود، اعتماد شدید داشتم، ترس شاید... اما اگر می‌گفتم ترسیده‌ام، می‌گفت که هنوز بچه‌ام. دلم نمی‌خواست بچه تصور شوم. محکم ایستادم که امشب دایی‌ام به دعوت من دارد می‌آید و قرار است که صحبت کنم برای سرکار رفتن! عصبی شد و گفت: - خودم برات کار پیدا می‌کنم. کاری که معرفی کرد، خیلی راحت‌تر از تصور من بود، پشتیبانی چند پیج و کانال با عکس‌هایی که باید می‌گرفتم و حقوق خوب. آن شب به دایی رسیدم اما دیر. این را می‌گویم به دایی وقتی که می‌پرسد: - فرشته یادته قرار بود بیام خونتون برای کار صحبت کنیم؟ با جرأت جواب می‌دهم: - من پیچوندمت دایی. - فهمیدم. الانش رو می‌خوام بفهمم. - همونی که شما ازش دورم می‌کردی برام کار جور کرد. - حدس زدم، بعد هم که مطمئن شدم، کارش همون عکاسی بود. - عکاسی و مصاحبه و گاهی هم کار گرافیکی. - پولش خیلی زیاد بود. - ارزش قائل بودند برای کار! دوربین و لپ‌تاپ هم تحویلم دادند که راحت باشم. - برات سوال نشد که این همه پسر بی‌کار که هنر عکاسی دارن، چرا باید این همه به تو پول بدن؟ - برام سوال شد که شما چرا ان‌قدر گیر می‌دید، کار می‌کردم، چون قدر کارم رو می‌دونستن هزینه می‌دادن. می‌خندد و زود ساکت می‌شود و اخم می‌کند. - عکس‌هات رو بررسی هم می‌کردند و نظر بدن؟ - کلی زاویه دید یادم دادند اما برای هر عکسی پول می‌دادند. . . . [ برای خوندن هر شب دو قسمت از رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان
-🐚'• نوشت: - نعمت بزرگی‌ست سکوت‌های میان‌وعده‌؛ برای شنیده شدن صدای قلبت ... .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•[ 🫀 ]• کوه هم بود کم میاورد خب! SAHELEROMAN | ساحل رمان
• می‌دونی روزانه چند نفر وارد این دنیای جدید می‌شن و با خودشون میگن کاش زودتر پیداش کرده بودیم؟! 🌏°• . اگه خواستی یه سرکی بکشی، به این آیدی پیام بده! @ketab98_99✨📨 •
• پ.ن: ما به فکر جیبت هم هستیم! برای همین هم pdf همه‌شون رو برات گذاشتیم کنار تا با خیال راحت دنیای جدید خودت‌ رو پیدا کنی!☁️🌱•. •
تو الان آب نیم خوردۀ من رو حاضر نمی‌شی وارد بدنت کنی ولی حاضر می‌شی حرف و رفتار یه عالمه آدم رو وارد ذهن و دلت کنی. جسم مهم‌تره یا دل؟ . . 📖- بگذارید خودم باشم 📽- SAHELEROMAN | ساحل رمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| ♥️ • 🪞| . . . « قسمت شصت‌و‌نهم » «رمان بگذارید خودم باشم» - نشون استاد عکاسی دادم عکس‌هایی که تو گرفته بودی، نود درصدش رو رد کرد و از نگاه هنری بی‌ارزش می‌دونست. خواستم ببرمت پیشش که خب قبول نکردی. - منظورت دایی؟ دوست سوده یه بار زنگ زد که کار پیدا کردم با حقوق عجیب غریب! سوده معترض بود که حقوقش از من با ارشد بیشتره. چندبار تماس گرفت و رفت و اومد، مادر دوستش زنگ زد که توی فضای مجازی پیشنهاد دادند به دخترم برای مدلینگ شدن! با روزی دو ساعت کار، ماهی ده میلیون. می‌دونی چی عجیب بود، پول زیاد و ساعت کم عجیب نبود اما این‌که این‌ها بدون این‌که یک «چرا» بگذارند پشت این پیشنهاد برایم تلخ بود. مشکل این بود، این هست، این خواهد بود که به خودمون اهمیت نمی‌دیم. خودمون مهم نیستیم، پول برامون مهم‌تر از خودمونه. حواسمون هست پولمون رو هرجایی خرج نکنیم اما حواسمون نیست که ذهن و دلمون رو هرچیزی واردش نکنیم. سر همین قضیه هیچ‌کس «چرا» نذاشت. فصل بعد صدای خش‌خش برگ‌ها، خش می‌اندازد روی روح و قلبم و حالم را انقدر خراب می‌کند که می‌شود اشک به پهنای صورتم! این‌ها همه‌اش خاطره است و من با این خاطره‌ها دارم دیوانه می‌شوم؛ دستم را اولین بار توی پارک گرفت، کمی خجالت کشیدم نه این‌که دختر خجالتی باشم نه! اتفاقا خانه‌ی ما، خانه‌ی تعاملات بود، مادرم حق رای داشت و حق وتو همان‌قدر که با پدرم تفاوت داشت و بگو مگو، تفاهم داشت و گفت و گو! ما هم میان بگو مگوها و گفت‌وگوها سرمان را با شکستن پوسته‌ی دنیای کودکی و بعد نوجوانی درآوردیم و پلک زدیم به جوانی! ماهم حرف می‌زدیم، هم حرف می‌شنیدیم، هم می‌خندیدیم، هم با گریه اعتراض می‌کردیم! . . . [ برای خوندن هر شب دو قسمت از رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گفتی چـه خبر؟ بـاز همان حـرف همـیشه وقتـی خـبری از تــو نبـاشـد خبــری نیـست.. ✉️ . . SAHELEROMAN | ساحل رمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| ♥️ • 🪞| . . . « قسمت هفتاد » «رمان بگذارید خودم باشم» دعوای خواهر برداری ترک‌های دیوار خانه‌مان می‌شد و محبت‌های کادونشان تولدی و غیر تولدی لامپ روشن اتاق دلمان! من مثل خیلی از بچه‌های کلاس مدرسه‌مان نبودم حداقل تا وقتی که مبایل‌دار نشدم، نشان‌دار بودم، معلم‌ها بین بچه‌ها خسته می‌شدن از صداهای بلندشان و از... راستش خود من هم تعجب می‌کردم؛ دوستانم حرف زدن عادیشان هم با صدای بلند بود، یعنی نبودن شده بود، میزان فحش و ناسزا مثل قطرات آب در زبانشان تهوع‌آور بود، هر جمله یک فحش! اصلا نمی‌توانستند با آرامش باهم صحبت کنند، با ادب اعتراض کنند، همه یک مدل شده بودن و من مغرور نبودم مثل همه بودم تا اینکه موبایل‌دار شدم! اوایل احتیاط داشتم در عضو هر کانال و چت در هر گروه، اما مسخره شدم بابت ندیدن بعضی از فیلم‌ها و سریال‌ها و تصاویر و عضو بعضی پیج‌ها نبودن و خبر نداشتن از حال و احوال سلبریتی‌ها و نخواندن رمان‌ها! من شکسته شدم. دلم می‌خواست به کسی بگویم که آن کس دخترخاله‌ام نباشد که خودش جزو هُل‌دهندگان من بود و مادرم هم که خودش جزو معتادین مجازی بود و پدرم هم هم! فقط دایی و سوده بودند که مثل همه نبودن که با وجود مسخره کردن‌های فرزانه از چشم من افتاده بودن! افتادم وسط همهٔ‌ زاویه‌های مجازی! اولین رمانی که خواندم وسطش چشمانم درشت می‌شد قلبم تپش می‌گرفت و خواب از سرم می‌پرید، بعضی از فیلم‌ها را که دیدم دهانم خشک می‌شد... شاید... نمی‌توانستم صحنه‌هایش را حتی دوباره برای خودم بازخوانی کنم اما راست است که تکرار، عادت می‌شود و عادت‌ها حریم‌ها را درمی‌نوردند چه خوب و چه بدش و ترک عادت مریضت می‌کند! اولین بار که کیان با من چت کرد را ده بار خوانده بودم و در فیلم‌ها دیده بودم اما برای خودم هم جالب بود، و اولین قرار که اولین بار دستم را کسی گرفت که غریبه بود، نامحرم هم بود؛ باز هم هرچند کم خجالت کشیدم. آمدم خانه تا شب مدام دستم را نگاه می‌کردم و سوال: - درست بود یا نه! . . . [ برای خوندن هر شب دو قسمت از رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•[ 🏜 ]• که رفته‌ایم ز خود پیشِ چشمِ هوش‌ربایت! SAHELEROMAN | ساحل رمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| ♥️ • 🪞| . . . « قسمت هفتادویکم » «رمان بگذارید خودم باشم» در ادبیات فعلی جهانی درست بود، در ادبیات تربیتی من نه! راست بگویم؟ نه با خلقت من سازگارتر بود. من به عنوان انسان دوست داشتم که دستم در دست کسی قرار بگیرد که او تماما برای من بود و من برای او! پسرهای خیابانی هرچند دوست تماما من نبودم و نبود! تا صبح اذیت بودم اما میان دوستان مدرسه حالا من مثل آن‌ها بودم و می‌توانستم مقابل مسخره شدنم قیافه بگیرم! دیگر چت من و کیان، قرارهای کم منو کیان، محبت‌های من و کم کیان... پیش رفت تا اینجا! با صدای خش‌خشی بیرون می‌آیم از همه‌ی لحظاتم با کیان و نگاهم به سختی می‌افتد روی دایی و بی‌اختیار می‌پرسم: - دایی شما از کجا متوجه رابطه‌ی منو کیان شدید؟ اخمش درهم می‌رود، حساسیت دارد به اسم او. - بگو از کی؟ تا من خجالت بکشم که دیر فهمیدم و تو این همه آسیب دیدی! - الان این مدل زندگی برای همه دخترها و پسرهای دنیاست! اخموتر می‌شود. - چقدر تلخ راست می­گی! یادمه یه بار سوده کانالی رو نشونم داد برای خرید یه لباس، تبلیغ لباس برای خانم­‌های خاص بود. سوده می­‌خندید که تا حالا سی هزار نفر این لباس رو خریدن، البته به گفتۀ ادمین! می­‌گفت چطور دیگه خاص حساب می­‌شه وقتی تن سی­‌هزار نفر هست. من بهش گفتم الان تو خاصی که ادمین حریف عقلت نشده و سلیقه­‌اش رو با کلمات و اداها و اجبار تحمیلت نکرده! تو هم مطمئن باش تمام دنیا از این رابطه سود نمی­‌برن! خاص اون­‌هایی هستند که با عقل تمام حس و محبت­‌شون رو تقدیم آدم درست زندگی­‌شون می­‌کنند، نه آدم­ خیابونی! - راست می­گی اما انجامش سخته! - با سوده که توی خیابون می­‌ریم بهش می­‌گم که بین تمام خانم­‌هایی که با هزار آرایش و مدل لباس و رنگ مو دارند جلوه­‌گری می­‌کنند، فقط تو خاصی که چادر سرته و چشم نیازت رو مدیریت­مندانه چرخوندی! - هرکسی فکر می­کنه که خودش خاصه! - آفرین اما وقتی تقلید میلیونی از یه مدل اتفاق می­‌افته؟ - دیگه خاص نیست! . . . [ برای خوندن هر شب دو قسمت از رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌ ‌گو شمع میارید در این جمع که امشب؛ در مجلسِ ما، مآهِ رخِ دوست تمام است... :)🌙 _ SAHELEROMAN | ساحل رمان