•
میدونی روزانه چند نفر وارد این دنیای
جدید میشن و با خودشون میگن کاش
زودتر پیداش کرده بودیم؟! 🌏°•
.
اگه خواستی یه سرکی بکشی، به این آیدی
پیام بده! @ketab98_99✨📨
•
•
پ.ن:
ما به فکر جیبت هم هستیم! برای همین
هم pdf همهشون رو برات گذاشتیم کنار
تا با خیال راحت دنیای جدید خودت رو
پیدا کنی!☁️🌱•.
•
تو الان آب نیم خوردۀ من رو حاضر نمیشی
وارد بدنت کنی ولی حاضر میشی حرف و
رفتار یه عالمه آدم رو وارد ذهن و دلت کنی.
جسم مهمتره یا دل؟
.
.
📖- بگذارید خودم باشم
📽- #ســکـانــسیـــجات
SAHELEROMAN | ساحل رمان
| ♥️ • 🪞|
.
.
.
« قسمت شصتونهم »
«رمان بگذارید خودم باشم»
- نشون استاد عکاسی دادم عکسهایی که تو گرفته بودی، نود درصدش رو رد کرد و از نگاه هنری بیارزش میدونست.
خواستم ببرمت پیشش که خب قبول نکردی.
- منظورت دایی؟
دوست سوده یه بار زنگ زد که کار پیدا کردم با حقوق عجیب غریب!
سوده معترض بود که حقوقش از من با ارشد بیشتره. چندبار تماس گرفت و رفت و اومد، مادر دوستش زنگ زد که توی فضای مجازی پیشنهاد دادند به دخترم برای مدلینگ شدن!
با روزی دو ساعت کار، ماهی ده میلیون.
میدونی چی عجیب بود، پول زیاد و ساعت کم عجیب نبود اما اینکه اینها بدون اینکه یک «چرا» بگذارند پشت این پیشنهاد برایم تلخ بود.
مشکل این بود، این هست، این خواهد بود که به خودمون اهمیت نمیدیم. خودمون مهم نیستیم، پول برامون مهمتر از خودمونه.
حواسمون هست پولمون رو هرجایی خرج نکنیم اما حواسمون نیست که ذهن و دلمون رو هرچیزی واردش نکنیم.
سر همین قضیه هیچکس «چرا» نذاشت.
فصل بعد
صدای خشخش برگها، خش میاندازد روی روح و قلبم و حالم را انقدر خراب میکند که میشود اشک به پهنای صورتم!
اینها همهاش خاطره است و من با این خاطرهها دارم دیوانه میشوم؛ دستم را اولین بار توی پارک گرفت، کمی خجالت کشیدم نه اینکه دختر خجالتی باشم نه!
اتفاقا خانهی ما، خانهی تعاملات بود، مادرم حق رای داشت و حق وتو
همانقدر که با پدرم تفاوت داشت و بگو مگو، تفاهم داشت و گفت و گو!
ما هم میان بگو مگوها و گفتوگوها سرمان را با شکستن پوستهی دنیای کودکی و بعد نوجوانی درآوردیم و پلک زدیم به جوانی!
ماهم حرف میزدیم، هم حرف میشنیدیم، هم میخندیدیم، هم با گریه اعتراض میکردیم!
.
.
.
[ برای خوندن هر شب دو قسمت از رمان، کافیه عضو
کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ]
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!!
#بگذارید_خودم_باشم
#نرجس_شکوریان_فرد
🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان
گفتی چـه خبر؟ بـاز همان حـرف همـیشه
وقتـی خـبری از تــو نبـاشـد خبــری نیـست.. ✉️
.
.
#شعریجات
SAHELEROMAN | ساحل رمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| 🍁 |
و باز هم قطرهای درخشید ...
#استوری | #بگذارید_خودم_باشم
| ♥️ • 🪞|
.
.
.
« قسمت هفتاد »
«رمان بگذارید خودم باشم»
دعوای خواهر برداری ترکهای دیوار خانهمان میشد و محبتهای کادونشان تولدی و غیر تولدی لامپ روشن اتاق دلمان!
من مثل خیلی از بچههای کلاس مدرسهمان نبودم حداقل تا وقتی که مبایلدار نشدم، نشاندار بودم، معلمها بین بچهها خسته میشدن از صداهای بلندشان و از...
راستش خود من هم تعجب میکردم؛ دوستانم حرف زدن عادیشان هم با صدای بلند بود، یعنی نبودن شده بود، میزان فحش و ناسزا مثل قطرات آب در زبانشان تهوعآور بود، هر جمله یک فحش!
اصلا نمیتوانستند با آرامش باهم صحبت کنند، با ادب اعتراض کنند، همه یک مدل شده بودن و من مغرور نبودم مثل همه بودم تا اینکه موبایلدار شدم!
اوایل احتیاط داشتم در عضو هر کانال و چت در هر گروه، اما مسخره شدم بابت ندیدن بعضی از فیلمها و سریالها و تصاویر و عضو بعضی پیجها نبودن و خبر نداشتن از حال و احوال سلبریتیها و نخواندن رمانها!
من شکسته شدم.
دلم میخواست به کسی بگویم که آن کس دخترخالهام نباشد که خودش جزو هُلدهندگان من بود و مادرم هم که خودش جزو معتادین مجازی بود و پدرم هم هم! فقط دایی و سوده بودند که مثل همه نبودن که با وجود مسخره کردنهای فرزانه از چشم من افتاده بودن!
افتادم وسط همهٔ زاویههای مجازی!
اولین رمانی که خواندم وسطش چشمانم درشت میشد قلبم تپش میگرفت و خواب از سرم میپرید، بعضی از فیلمها را که دیدم دهانم خشک میشد...
شاید...
نمیتوانستم صحنههایش را حتی دوباره برای خودم بازخوانی کنم اما راست است که تکرار، عادت میشود و عادتها حریمها را درمینوردند چه خوب و چه بدش و ترک عادت مریضت میکند!
اولین بار که کیان با من چت کرد را ده بار خوانده بودم و در فیلمها دیده بودم اما برای خودم هم جالب بود، و اولین قرار که اولین بار دستم را کسی گرفت که غریبه بود، نامحرم هم بود؛ باز هم هرچند کم خجالت کشیدم.
آمدم خانه تا شب مدام دستم را نگاه میکردم و سوال:
- درست بود یا نه!
.
.
.
[ برای خوندن هر شب دو قسمت از رمان، کافیه عضو
کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ]
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!!
#بگذارید_خودم_باشم
#نرجس_شکوریان_فرد
🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان
•[ 🏜 ]•
که رفتهایم ز خود پیشِ چشمِ هوشربایت!
#شعریجات
SAHELEROMAN | ساحل رمان
| ♥️ • 🪞|
.
.
.
« قسمت هفتادویکم »
«رمان بگذارید خودم باشم»
در ادبیات فعلی جهانی درست بود، در ادبیات تربیتی من نه! راست بگویم؟
نه با خلقت من سازگارتر بود.
من به عنوان انسان دوست داشتم که دستم در دست کسی قرار بگیرد که او تماما برای من بود و من برای او!
پسرهای خیابانی هرچند دوست تماما من نبودم و نبود! تا صبح اذیت بودم اما میان دوستان مدرسه حالا من مثل آنها بودم و میتوانستم مقابل مسخره شدنم قیافه بگیرم!
دیگر چت من و کیان، قرارهای کم منو کیان، محبتهای من و کم کیان...
پیش رفت تا اینجا!
با صدای خشخشی بیرون میآیم از همهی لحظاتم با کیان و نگاهم به سختی میافتد روی دایی و بیاختیار میپرسم:
- دایی شما از کجا متوجه رابطهی منو کیان شدید؟
اخمش درهم میرود، حساسیت دارد به اسم او.
- بگو از کی؟ تا من خجالت بکشم که دیر فهمیدم و تو این همه آسیب دیدی!
- الان این مدل زندگی برای همه دخترها و پسرهای دنیاست!
اخموتر میشود.
- چقدر تلخ راست میگی! یادمه یه بار سوده کانالی رو نشونم داد برای خرید یه لباس، تبلیغ لباس برای خانمهای خاص بود. سوده میخندید که تا حالا سی هزار نفر این لباس رو خریدن، البته به گفتۀ ادمین!
میگفت چطور دیگه خاص حساب میشه وقتی تن سیهزار نفر هست. من بهش گفتم الان تو خاصی که ادمین حریف عقلت نشده و سلیقهاش رو با کلمات و اداها و اجبار تحمیلت نکرده! تو هم مطمئن باش تمام دنیا از این رابطه سود نمیبرن!
خاص اونهایی هستند که با عقل تمام حس و محبتشون رو تقدیم آدم درست زندگیشون میکنند، نه آدم خیابونی!
- راست میگی اما انجامش سخته!
- با سوده که توی خیابون میریم بهش میگم که بین تمام خانمهایی که با هزار آرایش و مدل لباس و رنگ مو دارند جلوهگری میکنند، فقط تو خاصی که چادر سرته و چشم نیازت رو مدیریتمندانه چرخوندی!
- هرکسی فکر میکنه که خودش خاصه!
- آفرین اما وقتی تقلید میلیونی از یه مدل اتفاق میافته؟
- دیگه خاص نیست!
.
.
.
[ برای خوندن هر شب دو قسمت از رمان، کافیه عضو
کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ]
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!!
#بگذارید_خودم_باشم
#نرجس_شکوریان_فرد
🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان
گو شمع میارید در این جمع که امشب؛
در مجلسِ ما، مآهِ رخِ دوست تمام است... :)🌙
#شعریجات
_#حافظ
SAHELEROMAN | ساحل رمان
•🪟•
کهتُوهَرگِزگُلِمَنباشی
ومَنخارِتوباشَم
#شعریجات
SAHELEROMAN | ساحل رمان
| ♥️ • 🪞|
.
.
.
« قسمت هفتادودوم »
«رمان بگذارید خودم باشم»
- توی دانشگاه یه کتابی دست به دست میشد به نام «دختران به عفاف روی میآورند»، یه روانشناس آمریکایی نوشته بود!
قصه میلیونها دختری که در ارتباط با پسرها پوکیده بودند و حالا یه تعداد خاصشون میخواستند سالم زندگی کنند! هم دردآور بود، هم امیدوار کننده!
- دردش برای همۀ دخترهای عالمه! نگفتی از کجا دایی؟
- از کی رو راحتترم، اومدم خونهتون یه بار دیدم مقابل من مدل حرف زدنت، نگاه کردنت، لباس پوشیدنت، خندیدنت فرق کرده...
اعتراض نکردم.
به مادرت اما حرفی زدم که ناراحت شد؛ گفتم اگه تو برای زندگی خودت ارزش قائل میشدی، نه فقط برای زیبایی و لباست، فرشته فرشته باقی میموند!
- من فرشته نیستم دایی!
- اشتباه دوم رو نکن! درسته زشتیها، آدم رو زشت میکنه اما زیباییها هم هستند! نباید بمونی وسط کثیفی و آلودگی.
باید یاعلی بگی فرشته!
- حس میکنم کیان ارادهم رو هم از من گرفته دایی!
- اراده شاید ضعیف بشه اما نابود نمیشه! قوت دادنش فقط خواستۀ خودته، میدون نده به هرچیزی، حرفی، خاطرهای، کسی که بهت تلقین میکنه ناامیدی رو!
آدم میتونه غیرممکنیها رو دقیقا عملی کنه... فقط فرشته بخواه!
میخواهم مخالفت کنم که میگوید:
- قبل از اینکه دوباره بگی نمیتونم، بگو میتونم، میشه! فری قابل حله، راهحل داره، اصلا کلا راهحل برای مشکلات، سخت یا راحت قابل حله!
- خوبه که روحیه داری و روحیه میدی!
- ترم اول دانشگاه رو خوب جلو رفتم. ترم دوم یادته اوضاع خونه بهم ریخت با بیماری پدربزرگ و روحیه خراب مادربزرگ... موندم حیرون کم آوردم...
رفتم تا مشروط شدن. هم افت داشت، هم ضرر بود.
یه شب نشستم وسط همه چیز. برگه گذاشتم جلوم شرایط رو نوشتم، زمان رو کم و کسریها رو، موانع رو، روحیه داغونم رو...
.
.
.
[ برای خوندن هر شب دو قسمت از رمان، کافیه عضو
کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ]
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!!
#بگذارید_خودم_باشم
#نرجس_شکوریان_فرد
🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان
| ♥️ • 🪞|
.
.
.
« قسمت هفتادوسوم »
«رمان بگذارید خودم باشم»
فکرم رو سروسامون دادم حسم رو تنظیم کردم تونستم بلند شم حرکت کنم.
نمرهی اول نشدم اما مشروط نشدن یعنی یه ترم عقب نیوفتادن!
عزتم خیلی حفظ شد... اعتماد به نفسم.
اول هم رفتم نمازخونه دانشگاه خلوتی صبح یک ساعت نشستم فقط از کاشیکاریها لذت بردم و هزار بار نفس گرفتم که خدایا شکرت، خدایی کردی در حق من.
درمونده نذاشتی بمونم!
الان هم نذار ذهنت منفیبافی تخیلی خاطرهای داشته باشه.
گذشته اگر قدرت داشت زمان رو برمیگردوند که بشه آینده! بذار گذشته برای خودش بمونه!
- یه متنی میخوندم که اون چیزهایی که توی ذهن میره و میاد و مشغول میکنه ذهن رو اونقدر قدرت داره که ترکیب شیمیایی اعصاب رو هم تغییر میده، اگه به یه چیزی عقیده داشته باشیم و پیشبینی کنیم یعنی امید رو داشته باشیم آرومت میکنه، دردت رو از بین میبره، مثل مورفین!
- خوبه، حالا که اونقدر خوب بلدی، وقت من رو نگیر! فقط بهش عمل کن!
- من امید ندارم دایی!
- تو امید داری، فقط یه خورده باورهای درست و غلطت درهم شده!
اگه ناراحت نمیشی بهت بگم که فلسفۀ خلقت فضایمجازی دقیقا همین اگه نبوده، سیاستمدارای کثیف دنیا همین استفاده رو ازش کردن؛ یه زرنگی کثیف؛ باورها را جابهجا کردن، مخلوط کردن، روی باورهای درست خاک پاشیدند، مسخره کردن، کنترل عقیدههایی که سست شده بود رو دست گرفتن.
تو تنها نیستی، هشت میلیارد آدم دستاورد همین تغییر و تحریف باورهاست، محیط و تجربه و الگوها و تخیلات و رسانه نباید به تو مسلط بشند و بهت باور بدند.
تو باید اهل فکر باشی و خودت زیر و رو کنی، باورات رو درست کنی.
امید یعنی این فرشته...
دور و برت رو اونطوری نبین که خودت هستی، اونطوری که واقعیت دارند ببین تا درست ببینی!
.
.
.
[ برای خوندن هر شب دو قسمت از رمان، کافیه عضو
کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ]
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!!
#بگذارید_خودم_باشم
#نرجس_شکوریان_فرد
🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان