eitaa logo
ساحل رمان
8.9هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
821 ویدیو
19 فایل
رمان‌های [ نرجس شکوریان‌فرد ] را این‌جا بخوانید✨ . . بعضی لحظه‌ها سخت و کسل‌کننده می‌گذرند :( . یک حرفی نیاز دارم تا این لحظات ناآرام را، آرام‌بخش کنم🌱 . نویسنده‌هایی هستند که خاص لحظات من می‌نویسند♡✍🏻 . . ارتباط با ما: @sahele_roman
مشاهده در ایتا
دانلود
و فرمود: - تنها او است که پس از دوران‌های طولانی بلاخیز و تنگناهای طاقت‌فرسا، غم‌ها و گرفتاری‌ها را از دل شیعیانش برطرف می‌نماید... 🩹💔 • . SAHELEROMAN | ساحل رمان
تازه شهید شدند😭 تصاویر شهدای راسک رو که ببینید، عجیب بوی خدا از چهره‌شون شنیده میشه ..... امنیت من و تو هر روز داره شهید میده! قدر بدون، نادان نمان:) SAHELEROMAN | ساحل رمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| ♥️ • 🪞| . . . « قسمت هفتادوچهارم » «رمان بگذارید خودم باشم» - خنده­‌داره دایی! من همۀ عمرم دنبال این بودم که هرچیزی رو دوست دارم، تاییدیش رو بگیرم، شما امروز می‌گی اول پیدا کن حقیقت رو بعد بهش مایل شو! - نه من این رو نمی‌گم. هر دوست داشتنی درست نیست، هرچیزی، راست و درست نیست که دوستش داشته باشی! هوشیار باشی می‌تونی انتخاب کنی! - انتخابم رو کردم دایی. اشتباه انتخاب کردم، الان فرشته‌ی خراب شده رو چطوری می‌خوایی درست کنی دایی! - من امیدوار رو نمی‌تونی ناامید کنی. غیرممکن که نیست ناامید بشم! فقط کافیه خودت رو خوب ببینی، یک عالمه دارایی خوب داری، یه عالمه عادت‌های فرشته‌ای، یه عالمه صفت‌های فرشته‌ای اونارو ببین. تو خیلی قدرت‌ها داری، حالا یه اشتباه هم مثل یه گوجه گندیده خورده وسط تصویر فرشته‌ایت، چرا کلا خودت رو حذف می‌کنی، دست بلند کن گوجه گندیده رو از روی سر و صورتت پاک کن - باشه دایی. می‌نویسم همه‌ی باورهای اشتباهم رو - بنویس چرا به این باور‌ها باور داشتی! البته بعدا، این کار بعدا هستش - باشه دایی، می‌نویسم از کجا اومد منفیجات که محدودم کرد، کوچیکم کرد، غصه‌دارم کرد، با هرکدومش یه شاخه‌ام شکست، اگر نبودن من چی می‌شدم... احساسم، ذهنم، روحم، معنویتم... دایی! با صدای فریادم، من را در آغوش می‌کشد و محکم نگهم می‌دارد و همراه گریه‌هایم می‌خندد. - وقتی فرشته‌ها دیوانه می‌شوند... باشه دایی... آروم باش... من فقط دلم می‌خواد تو خوشحال باشی... همش فکر می‌کنم چی فرشته رو خوشحال می‌کنه، خنده رو چی روی لبش می‌شونه... باور کن دایی من دلم نمی‌خواد تو ان‌قدر غصه داشته باشی... اصلا غصه برای تو نیست فرشته! آرام می‌شوم وقتی حس می‌کنم دایی با تمام وجودش راست می‌گوید. من می‌فهمیدم دایی به من دروغ نمی‌گوید و می‌فهمیدم که خودم دارم به خودم دروغ می‌گویم، و می‌گفتم... . . . [ برای خوندن هر شب دو قسمت از رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•[ 🌄 ]• ماهی؟ قبول! ولی قرار نبود اینهمه دستم به دستت نرسد. SAHELEROMAN | ساحل رمان
•• چند وقت پیش یه درخواستی از اهالی به دست‌ مون رسید؛ که من حس کردم احتمالا دغدغه بقیه‌تون هم باشه!🧐 ••
•• محتوای پیام دوستمون! ما هم درجا آیدیِ یه کانال نوجوون پسندِ مشتی رو فرستادیم براش! به گمونم تا الان باهاش کلی حال کرده!😎🪁 ••
• اگه تو هم مشتاقی (که می‌دونم هستی!😌) یه [
نوجوون‌ِ پایه
] بفرست تا بهت معرفی‌ش کنم! 📨 @sahele_roman
•• از ساعت ۱۷ به بعد دیگه لینکی ارسال نمیشه‌ها! از دستت نره یه وقت!🐢🤌🏻 ••
•• اومممم!!! نه مثل اینکه بروبچ کانال پایه‌تر از این حرفان! روزای تکرار نشدنیِ نوجوونی، همراه با کانال جدید، نوش جونت رفیق! 🌝🌱 ••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| ♥️ • 🪞| . . . « قسمت هفتادوپنجم » «رمان بگذارید خودم باشم» این شاید بدترین کار بود، من مدام به خودم دروغ می‌گفتم که چقدر دارم لذت می‌برم. درحالی‌که نه من و نه تمام دوستانم واقعا لذت نمی‌بردیم از رابطه‌ها، از رقص‌ها، از موسیقی‌ها واقعا لذت نمی‌بردیم واقعا دروغ می‌گفتیم به خودمان و مثل احمق‌ها حالا داشتم به حال خودم غصه می‌خوردم. این دومین اشتباهم بود که سخت فشارم می‌داد. به قول خودم نمی‌توانستم خودم را نجات دهم اما دایی می‌گفت که نمی‌خواهم. من به خودم دروغ می‌گفتم که نمی‌توانم و دایی راست می‌گفت که نمی‌خواستم، باید می‌پذیرفتم که با همه شرایط بد دوروبرم باز هم خودم بودم که انتخاب کردم مسئولیت کار‌هایم با انتخاب‌های خودم بوده است هرچند که درظاهر همه را مقصر بدانم و دروغ بگویم - تو قدرت همه کاری داری فرشتهٔ دایی! همهٔ خواسته‌های خوب و بدت هم شدنیه! اثبات هم کردی که مثل اسب به سمت خواسته‌ات می‌تازی، همهٔ بهانه‌ها رو هم کنار می‌زنی! تمرکز می‌کنی، وقت نداشته رو پیدا می‌کنی یعنی زندگی دست خودته، می‌شه تقصیر بقیه نندازی هیچ مشکلی نیست که براش تاکتیک نداشته باشی و بتونه محدودت کنه چون تو وقتی تصمیم می‌گیری کاری رو که می‌خوای انجام بدی سرش مقاومت می‌کنی و همهٔ مشکل‌ها رو حل می‌کنی، حتی زمان براش می‌سازی، بزرگ‌ترین وقت‌کش‌های زندگیت که رسانه است و اینترنت و غذا و بیرون رفتن با دوستات و... رو هم کنار می‌ذاری تا بهش برسی، حتی من دایی رو هم حذف کردی - معتاد شده بودم دایی! تو لذت اعتیادم رو ازم می‌گرفتی. - حق داری وقتی شرکت‌های بزرگ با هزینه‌های بی‌اندازه با باهوش‌ترین و خلاق‌ترین آدم‌های دنیا قرار داد می‌بندن تا تازه‌ترین راه و برنامه رو برای فریب دادن مردم دنیا توی فضای‌مجازی با پلت‌فرم‌ها و اپلیکیشن‌ها اختراع کنن... واقعا سخته مقاومت و معتاد نشدن. - می‌دونی دایی مقایسه می‌شدم و می‌کردم، ترس داشتم از جاموندن، دوست داشتم دیده بشم، دوست داشتم مدام یکی جوابم رو بده جواب بدم تا بی‌ادب جلوه نکنم، معتاد شده بودم به چت کردن! . . . [ برای خوندن هر شب دو قسمت از رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
••• از شما به ما رسیده:📨 وقـــت‌هایـی هست باید خودتــان را بسپارید به لغات بدون هیاهو، در یک بستر شیرین مانند دویدن کودکانه در باغ پر از قــاصــدک زیر تابـش خورشید.. همان قدر گرم، همان قدر واقعی، همان قدر دلچسب ...🌊
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
. ●━━━━━━─────── ⇆ ㅤㅤ ◁ ㅤ❚❚ㅤ▷  ㅤ↻ دعوتید به یه خونه‌ی با صفا... :)🤍🌻 ••
•• تا آخر امشب با ۲٠درصد تخفیف!💯 می‌دونم که تو هم دلت لک زده برای یه خیالِ دورِ خوشِ شیرین که از دنیا دورت کنه! [کلیک کــن] و نسخه اصلی یا pdf اش رو همین حالا سفارش بده! تضمینی مرهم غوغای قلبته . . ;)✨🌿 ••
| ♥️ • 🪞| . . . « قسمت هفتادوششم » «رمان بگذارید خودم باشم» - اون‌وقت استیوجابز که خودش مخترع موبایل و این بساطاس بچه‌های خودش رو محدود می‌کنه که معتاد نشن خودش هم پنج درصد عمرش رو پای موبایل می‌ذاره چون می‌گه من می‌خوام زندگی کنم! - لعنت بهش که زندگی همه رو سوزوند - یه سوده نیاز هرخونه تا مدیریت مجازی‌جات کنه می‌گوید و می‌خندد. سوده برای دایی عطر زندگی است. روح زندگی است. طراوت است... هرچه هست، میان تمام دعواهای ما اسمش که می‌آید حال دایی را خوب می‌کند و من یک نفس میان خنده‌های دایی می‌کشم! فصل بعد بین خودم و وابستگی‌هایم، فرو رفته‌ام در وابستگی‌ها! هرچه دنبال خودم می‌گردم یک خلأ بزرگ می‌آید وسط و هیچ می‌شوم! برگ‌های خشک درخت‌های باغ شده‌اند محل نشستن من، مأنوس شده‌اند با کف پاهای من که هربار رویشان می‌گذارم و برمی‌دارم خوشحال سروصدای پرشعف راه می‌اندازند؛ خش‌خش! انگار از روی درخت‌ها ریخته‌اند وسط به استقبال منی که خودم با خودم هیچ هیچم و در نگاه برگ‌ها پادشاه! می‌دانم که نباید اینطور باشم اما چه‌طور بودن را هم یادم نداده‌اند، یا یاد نگرفته‌ام یا نخواسته‌ام! دیشب یه برگه برداشتم، جدول کشیدم، نخندید اگر بگویم جدول‌ها کشیده‌ام و هزاران سوال برای خودم طرح کرده‌ام. یک چدول هم شد زمان‌های ریز و درشت کارهایم، یک جدول هم شد وقت‌کشی‌های ناآگاهانه‌ام و ابزارهای این وقت‌کشی اگر درست جدول را پر کنم حتما روزی چند ساعت می‌شد موبایل و فیلم در گذشته و یاس در حال حاضر و یک جدول ساختم برای کارهایی که می‌توانستم انجام بدهم و چقدر زمان می‌خواست. جدول آرزوها که پاره‌اش کرده‌ام از دفترم، جدول صفات خوبم، صفات بدم، جدول... دیدم دارم جدول زده می‌شوم، سوال نوشتم: چطور باید رسانه را مدیریت کنم که ده سوال زیرش درآمد. چطور پیام‌های دوستانم را مدیریت کنم؟ چطور غذا بخورم که آدم‌داری باشد و فست‌‌فود نباشد، لذیذ باشد خراب نکند معده‌ام را... چطور خرج کردن بی‌اندازه‌ام را مدیریت کنم؟ اصلا برای هرکدام از کارها از کجا شروع کنم؟ . . . [ برای خوندن هر شب دو قسمت از رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خیال جلوه‌اش از خواب مخمل برده راحت را به چشم باز می‌خوابند مشتاقان حیرانش.. !🪞 . - از شما به ما رسیده SAHELEROMAN | ساحل رمان
• این قسمت: ، در جست و جوی آینه!🌝😂 SAHELEROMAN | ساحل رمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
| ♥️ • 🪞| . . . « قسمت هفتادوهفتم » «رمان بگذارید خودم باشم» دیدم دارم دیوانه می‌شوم دفتر را پرت کردم که داد دایی بلند شد. داشت زاغ‌سیاه مرا چوب می‌زد که من دفتر را پرت کرده بودم بی‌هوا و دایی سرش را ندزدیده بود الان پای چوبه دار بودم! شب سختی گذشت! - دادوقال برگ‌ها رو درآوردی. دیگه بیا بشین کمتر خوردشون کن! سر برمی‌گردانم سمت دایی که با سینی چای خودش را می‌اندازد وسط تفکراتم! - تخیلات زیادیش هم خوب نیست، بیا ببینمت! برمی‌گردم سمتش و بی‌حرف می‌نشینم وسط برگ‌های ساکت. سروصدایشان بلند می‌شود، به تقلید از من همان‌طور می‌نشیند دایی و دوباره سروصدا بلند می‌شود. منتظرم لب به حرف باز کند که لب به استکان داغ چای می‌گذارد و با چشمانش من را دعوت به ضیافت گرمای چای بین سرمای کم لطف پاییزی می‌کند! دستانم را که دور استکان حلقه می‌کنم تازه سلول‌هایم شکایت می‌کنند از سردی و بی‌انصافی من. اهمیت نمی‌دهم. لب برمی‌چینم که می‌گوید: - به چی فکر می‌کنی که انقدر برات بی‌اهمیته؟ - مگه چیزی هست که مهم باشه؟ بعد از کیان اینطور شده‌ام. همۀ حس‌هایم درجا خشک شده‌اند انگار، همان‌طور که وقتی با کیان بودم انگار همۀ حس‌هایم مضرب گرفته بود. گرسنه که می‌شدم می‌نشستم مقابل کیان، دوبرابر می‌خوردم، با خیالش هم دوبرابر می‌خوردم. حتی یکبار گفت: - مثل همۀ دخترها نیستی! ابرو بالا انداختم و گفتم: - چطوری؟ - انقدر با احتیاط می‌خورند که یک گرم به چپ و راست بدنشون اضافه نشه، تو یه کله می‌دی بالا! ده دقیقه‌ای حرف زد و کمی برخورد به همۀ حال و احوالم! مگر چقدر با دخترها گشته بود که حالا اینطور دقیق تحلیل می‌کرد، شب تا صبح هم خوابم نبرد. دلم نمی‌خواست فکر کنم که طور دیگر رقم می‌خورده زندگی کیان! البته او هم خیلی راحت برخورد می‌کرد و من اگر اعتراض می‌کردم جواب می‌شنیدم: - بسته نباش. خواستم بگویم هم‌خانه‌های اروپایی و آمریکایی وقتی با یک نفر هم‌خانه می‌شوند، دیگر حتی با دختر دیگری نمی‌رقصند، یعنی موبایلم را هم درآوردم که کلیپ را نشانش بدهم اما چنان با اخم نشسته بود که ترجیح دادم چیزی نگویم تا روزم خراب نشود. . . . [ برای خوندن هر شب دو قسمت از رمان، کافیه عضو کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ] ادامه دارد... کپی اکیدا ممنوع!!!!! 🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا