•••
چالش اینبار رو، خود نویسنده براتون برگزار کردن!🤓
.
.
از نویسنده
به همهی خوانندگان بافرهنگ ساحل:
هر کس فردا با دو نفر از کسانی که نمیخوان رای بدن، بره سه تایی رای بدن، جایزه داره.🎁
(منظورم اینه که دو نفر رو راضی کنید همراه شما بیان رای بدن.)
عکس مهر شناسنامه رو برامون بفرستید؛ به هر سه نفرتون عیدی میدم.
شکوریانی که عاشق ایرانه،🇮🇷
شکوریانی که شما رو دوست داره،
شکوریانی که از بدخواه مدخواه ایران و شما
متنفره!🤝
#چالش
#نویسنده_نوشت
| ♥️ • 🪞|
.
.
.
« قسمت صدوپنجاهویکم »
«رمان بگذارید خودم باشم»
افتادند توی دردسر، با تمام وجودم گوش میدادم که پرسیدم:
- افتادند یا خودشون رو انداختند!
مادربزرگ خندید و گفت:
- من همینو میخواستم، میخواستم ببینم تو هنوز همون نوهی باهوش منی یا نه؟
و بعد سرش را بالا گرفت و گفت:
- خدایا این هوش و این فهم رو خودت داری، خودت هم یاریش کن که خرج راه خودت بشه!
من این حرف مادربزرگ را قبول داشتم، البته قسمت اولش را، دهبار شنیده بودم از دهنفر که هوش بالایی دارد، تیز است و ...
اما اولین بار بود که مادربزرگ هشدارگونه دعایم کرد.
آن شب متوجه نشدم و سوالم را دوباره تکرار کردم منتهی جوابگونه:
- به نظرم همون اول که خدا خیلی ساده گفته بود یه گاو بکشید، یعنی هر گاوی رو میشه به کار زد، اینا خودشون کار رو سخت کردند با سوالات بیجاشون.
خب چرا؟
مادربزرگ سرم را نوازش کرد و گفت:
- کار دنیا سخت نیست، ما سختش میکنیم.
- مثل دوختن این لحاف چهل تکه؟
کمی جا خورد از حرفم و ادامه دادم:
- خب یک ملافه بخرید و بدوزید، اینهمه تکه تکه پارچه دوختید تا بشه یک ملافه.
مادربزرگ سری تکان داد به رکگویی من و گفت:
- نه مادرجون، قصهی این ملافههای چهلتکه، قصهی سختیها و درد و بلاها و رنجهای زندگیه، که هم میشه انداخت دور و هم میشه به هم وصل کرد و قابل استفادهاش کرد!
.
.
.
[ برای خوندن هر شب دو قسمت از رمان، کافیه عضو
کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ]
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!!
#بگذارید_خودم_باشم
#نرجس_شکوریان_فرد
🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
یادتون نره که امشب جایزه بارون نویسنده است.
دوستانتون رو هم عضو ساحل کنید و وعدهی نویسنده رو بهشون بگید.
جایزه رو میگم😉
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فقط واکنششون وقتی فهمیدن ازدواج و ... 😂😂😂
واکنش قشنگ کی بودی آخه.
این برسه به بازدید
۱۰۰۰۰تایی
#آرامید_جون
یه کیف خوشگل پر کتاب به قید قرعه هدیه میده ...
دیگه خود دانی😏
#آرامید_جون
مشترک بین بر و بچ تک رنگ و ساحل رمان
@takrang1
https://eitaa.com/saheleroman
••
ارسالیهاتون انقدر زیاد شده که دیگه نمیشه تک به تک فرستاد تو کانال🤩🥲
#چالش | #رأی_اولیها
| ♥️ • 🪞|
.
.
.
« قسمت صدوپنجاهودوم »
«رمان بگذارید خودم باشم»
حالا من همان چهلتکه بودم که اگر وصل میکردم، درس میگرفتم، ناامید نمیشدم، حرکت میکردم قابل استفاده میشد زندگیم والا که ...
این والا رو باید از ذهنم پاک میکردم، چهل فصل زندگیم را باید کنار هم میگذاشتم و میدوختم تا قابل بشود!
دارم وسایل را جمع میکنم تا برگردم.
از باغ میرویم بیرون تا وارد برهوت دنیا بشویم!
یک صبح تا شب وقت داشتم که بین ماندن و رفتن تصمیم بگیرم.
ماندن را دوست داشتم اما مجبور بودم که بروم.
خودم به دایی گفتم برویم!
سوده و دایی چند روز دیگر فصل شروع زندگیشان بود و اسیر من سرگردان شده بودند با تردید چندباری از مقابل دایی رد میشوم، توقف میکنم و میگذرم و بازهم تا آخر میپرسم:
- آدمیزاد، هرکجای دنیا که باشه، با واسطه پدرومادر پا به این دنیا میذاره!
دایی اصلا تعجب و توقف نمیکند، ادامه میدهم:
- هرچقدر هم که نخواهد بازهم مادری و پدری یک نقش پررنگ است تو زندگی هرکسی!
دایی هیچ همراهی نمیکند، پی میگیرم:
- دل هم جنس محبتها را تشخیص میدهد، مادرانه، پدرانه!
دایی انگار که نقش در و دروازه را دارد، سر تکان میدهم:
- بزرگ و کوچک هم ندارد، دل همه، دلتنگ میشود برای مادری و پدری!
.
.
.
[ برای خوندن هر شب دو قسمت از رمان، کافیه عضو
کانال VIP ما بشید! هماهنگی از طریق: @sahele_roman ]
ادامه دارد...
کپی اکیدا ممنوع!!!!!
#بگذارید_خودم_باشم
#نرجس_شکوریان_فرد
🌊 •• SAHELEROMAN | ساحل رمان ...
از نویسنده به:✍🏻
جان دلهای من
نازنینهای من
دوستتون دارم که رفتید رای دادید!
حتی اگر برخی به وظیفشون درست عمل نکنند. تو درست عمل کردی. و مسئولیتی که به عهده داشتی و تکلیفت رو عمل کردی. قبول باشه ازتون. نور باشه تو زندگیتون...
خواستند یوسف را بکشند، فقط یک نفر رای به نکشتنش داد و حرف او اثر گذاشت و
یوسف زنده ماند و عزیز مصر شد.
📌 پس رأی دادن تاثیر داره حتی یک نفر
شکوریان
#نویسنده_نوشت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اونایی که رای دادید بزنید قدش😁😂
@takrang1